ترجمه‌ی سارا منصوری: شاید هرکدام از ما در زندگی‌مان گم‌شدن را تجربه کرده باشیم؛ در یک خیابان شلوغ، یک فروشگاه بزرگ یا گاهی در مسافرت. ممکن است برای چند ساعت یا یک روز گم شده باشیم، اما درنهایت پیدا شده‌ایم و پیش خانواده‌هایمان برگشته‌ایم.

دوچرخه ۹۲۱

 اما وضعيت براي «سارو»، پسري هندي كه در كودكي‌اش گم شد كاملاً متفاوت است. او در شهري از برادرش جدا مي‌شود و در يك قطار به‌خواب مي‌رود و براي 25 سال گم مي‌شود! باوركردنش سخت است، اما او 25 سال دور از خانواده و در بين يك خانواده‌ي مهربان استراليايي بزرگ مي‌شود تا زماني كه شركت گوگل، نرم‌افزار «گوگل‌ارث» (GoogleEarth) را توليد مي‌كند و او موفق مي‌شود خانه‌شان را در پيدا كند.

فيلم «شير» ساخته‌ي «گارت ديويس» كه سال 2017 ميلادي نامزد شش جايزه‌ي اسكارشد و جوايز بسياري را از جشنواره‌هاي جهاني كسب كرده، سال گذشته در بخش «جام جهان‌نما» در سي و پنجمين جشنواره‌ي جهاني فيلم فجر به روي پرده رفت و توجه مخاطبان ايراني را نيز به‌خود جلب كرد. حالا اين فيلم در سي و ششمين جشنواره‌ي جهاني فيلم فجر، ميهمان بخش «زنگ هفتم» و كودكان و نوجوانان است.

***

  • خبر دارم از زماني که فيلم در مرحله‌ي نگارش فيلم‌نامه بود، مصر بوديد که در آن حضور داشته باشيد. داستان حضورتان در فيلم شير را با خوانندگان ما به اشتراک بگذاريد.

من آدم بسيار سمجي هستم! بله، واقعاً هستم! نمي‌دانم آن‌زمان از کجا يا چه‌طور ناگهان خودم را جلوي در خانه‌ي‌«لوک ديويس» (فيلم‌نامه‌نويس) ديدم. او درگير نگارش فيلم‌نامه‌ي شير بود. چشم‌ها و گوش‌هايم با اشتياق در فضاي اتاقش مي‌گشت تا بيش‌تر از فيلم بدانم و در تمام مدت مي‌دانستم که مي‌خواهم در اين فيلم باشم. يادم هست که يک تخته‌ي وايت‌برد روي ديوار بود. كلمه‌ها و علائمي که مربوط به فيلم مي‌شد، روي تخته نوشته و رسم شده بود. مي‌دانيد که در مرحله‌ي نگارش يک فيلم‌نامه، تمام اين نوشته‌ها و علائم مثل سندي محرمانه، حاوي اطلاعات سري است. من سر زده و بي‌خبر به ديدن او رفته بودم و با اين حال برخورد او بسيار دوستانه بود و مرا به چشم مهماني بي‌دردسر مي‌ديد! ولي واقعيت اين بود که من جفت‌پا به درون فيلم‌نامه‌ي او پريدم و به يکي از حلقه‌هاي اصلي فيلم تبديل شدم! البته خدا را شکر؛ بسيار خوشحالم که توانستم در اين فيلم حضور داشته باشم.

  • چه شد كه توانستي اين‌طورناگهاني به داخل فيلم‌نامه بپري و درگير داستان بشوي؟

نکته‌ي جالب در حرفه‌ي ما اين است که گاهي شهرت و موفقيت مي‌تواند عليه خودت استفاده شود! من براي خودم رزومه‌اي دارم و براي داشتن آن سخت کار کرده‌ام. ولي خب، خيلي به آدم سخت مي‌آيد وقتي مردم با ديدنت بي‌درنگ بگويند «هي! او همان ميليونر زاغه‌نشين است» و واقعاً گاهي برخورنده است. اين‌جور وقت‌ها زير لب با خودم غرغر مي‌کنم که «يه لحظه صبر كنين، من براي اين رزومه خون‌دل خورده‌ام!» اين‌جاست که شهرت عليه خود هنرمند استفاده مي‌شود. راه‌حلي که من براي بيرون‌رفتن از اين وضعيت پيدا کردم، تلاش بيش‌تر و بيش‌تر بود. وقتي با خودم به اين نتيجه رسيدم که مي‌خواهم در اين فيلم بازي کنم، با اسکايپ به گارت ديويس (كارگردان) زنگ زدم. يادم هست که لپ‌تاپم را کنار كاسه‌ي دست‌شويي گذاشته بودم...

  • كاسه‌ي دست‌شويي؟!

بله، چون سرعت اينترنت در آن نقطه از خانه‌ام از همه‌جا بهتر است! با کارگردان تماس گرفتم و قرار شد براي حضور در فيلم يک ملاقات حضوري و تست بازيگري داشته باشيم. خدا مي‌داند خودم را چه‌طور براي حضور در آن جلسه آماده کردم، چون در همان‌زمان سر يک پروژه‌ي فيلم‌برداري ديگر بودم. آن جلسه حدود شش ساعت طول کشيد. بعد از گذشت پنج ساعت، کارگردان گفت: «اين فيلم درباره‌ي بروز احساساته. برات يه موسيقي پخش مي‌کنم و مي‌خواهم احساست رو نسبت به اون ببينم.» موسيقي پخش شد. غافل‌گير شدم، چون همان موسيقي‌اي بود که زمان رانندگي در ماشينم به آن گوش مي‌کردم. همه‌ي اين‌ها براي من يک نشانه بود که بايد در اين فيلم حضور داشته باشم.

  • به نظر من، شير فيلمي درباره‌ي محيط، جغرافيا، اجتماع و فرهنگ است. اگر قرار باشد حس، فضا و جغرافياي هند به بيننده منتقل شود، در ديگر فيلم‌ها شايد اين احساس با نمايش غذاي هندي، لباس و مکالمه‌ي چند هندي‌زبان منتقل شود. اما در شير فرق مي‌کند؛ شما تک و تنها در يک فضاي بسته، جغرافيا و حس فرهنگ و زيست‌بوم هندوستان را به بيننده نشان ‌داديد.

وقتي که مطمئن شدم نقش را گرفته‌ام بي‌درنگ با مدير برنامه‌هايم تماس گرفتم و گفتم که اصلاً نمي‌خواهم براي هشت‌ماه آينده هيچ‌برنامه‌اي داشته باشم. مي‌خواستم فقط و فقط بر روي اين فيلم تمرکز کنم. حس جاذبه‌ي خاصي نسبت به نقش داشتم و مي‌دانستم که براي حضور موفق در آن، بايد تار و پود بدنم با آن عجين شود. تمرينات سختي را شروع کردم. حتي عادت غذايي‌ام را تغيير دادم. سه هفته قبل از شروع فيلم‌برداري به هند رفتم. به تنهايي با قطار سفر کردم. به مناظر نگاه مي‌کردم. طبيعت و شهرهايي که در طول زمان دچار تغييرات شده بودند. به چند يتيم‌خانه سر زدم. سعي کردم همان تصاويري که نويسنده به ذهن سپرده بود و همان تجربيات را از نو براي خودم بسازم.

  • از نكته‌هاي مثبت فيلم، ارتباط حسي بسيار عميقي است که بين بازيگران ديده مي‌شود. مثلاً «نيكول كيدمن» که نقش مادر شما را ايفا مي‌کرد با شما حس مادرانه‌پسرانه‌ي بسيار تأثيرگذاري داشت.

کاملاً درست مي‌گوييد. بخشي از اين بروز احساسات به‌خاطر هدايت درست کارگردان است. او به ما اجازه مي‌داد که احساسات و عواطفمان را بدون هيچ محدوديت و مانعي نشان دهيم. اولين صحنه‌اي که من و مادر بايد با هم روبه‌رو مي‌شديم، حياتي‌ترين صحنه‌ي فيلم بود و مي‌توانم بگويم براي من ترسناک‌ترينشان. اگر حس مادر و پسر در آن صحنه به‌وجود نمي‌آمد، همه‌چيز به‌هم مي‌خورد و فيلم نابود مي‌شد. قبل از شروع فيلم‌برداري اين صحنه، من و نيكول كيدمن ساعت‌ها با هم درباره‌ي خاطراتمان، زندگي و تجربياتمان صحبت كرديم. با هم شام مي‌خورديم و به حرف‌هاي هم گوش مي‌کرديم.

يک هفته به شروع فيلم‌برداري اين صحنه، کارگردان ملاقات ما را ممنوع کرد. گفت که مي‌خواهم احساس دل‌تنگي به سراغتان بيايد و مي‌خواهم که از ديدن هم خوشحال شويد. يادم هست که سر صحنه‌ي فيلم‌برداري اولين ملاقتمان ناگهان شوکه شدم. براي او گريم سنگيني طراحي شده بود. ناگهان زني را که به‌عنوان مادرم در فيلم مي‌شناختم پير و شکسته و فرتوت ديدم. نمي‌توانم احساس آن لحظه را وصف کنم. براي من صحنه‌ي دردناکي شد، اما خوشحالم که از صحنه‌هاي درخشان فيلم از کار درآمد و همه‌ي اين‌ها ميسر نبود جز به قدرت بي‌نظير کارگرداني گارت ديويس.

کد خبر 402697

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha