بهار کاشی: تا حالا تعطیلات تابستانی‌تان را در یک شبانه‌روزی ییلاقی گذرانده‌اید؟ اگر پاسختان منفی است، باید بگویم: این شبانه‌روزی‌ها مثل کندو‌های بزرگ پر از زنبور هستند. صدای خنده، قهقهه و فریادِ در آن‌ها مانند وزوز دوست‌داشتنی زنبور‌هاست که لحظه‌ای قطع نمی‌شود.

دوچرخه شماره ۹۲۲

البته شب‌ها هيولاي «دوري از خانه»، کنار تخت‌ها مي‌نشيند، دفترچه‌ي حساب خود را بيرون مي‌آورد و قطره‌هاي اشکي را که در چشم کودکان جمع شده است حساب مي‌کند. اما همين که صبح بشود هيولا غيب مي‌شود.

در زِه‌بول کنار درياچه‌ي بول‌زه، وضع هميشه اين‌طور است.

دختري که لوييزه پالفي نام دارد و کله‌اش پر از مو‌هاي فرفري است مثل هميشه پر سر و صدا‌تر از بقيه‌ي بچه‌هاست. اين دختر‌کوچولو از وين آمده است.

امروز بعد‌از‌ظهر، بيست دختر‌کوچولو از جنوب آلمان مي‌آيند. لوييزه، تروده، بريگيته و بقيه‌ي بچه‌ها جلوي در بزرگ آهني جمع شده‌اند و با بي‌تابي منتظر آمدن اتوبوسي هستند که قرار است بچه‌ها را از ايستگاه راه‌آهن بياورد.

آخرين دختر خيلي آرام و مطمئن از پله‌ها پايين مي‌آيد. ناگهان چشمش از تعجب باز مي‌شود و خيره به لوييزه نگاه مي‌کند. لوييزه هم نگاهش را به تازه‌وارد مي‌دوزد و حيرت‌زده دخترک را تماشا مي‌کند.

در چشم بر‌هم‌زدني لوييزه پا به فرار مي‌گذارد. مگر چه اتفاقي افتاده؟

او حسابي عصباني است و نمي‌داند با تازه‌واردي که چهره‌اش شبيه به اوست بايد چه کار کند.

لوييزه مي‌پرسد: حالا چه کار کنم؟

کريستينه مي‌گويد: بهتر است دماغش را گاز بگيري! اين‌طوري دق دلت را خالي مي‌کني.

لوييزه که اوقاتش تلخ است مي‌گويد: اين‌جوري تعطيلي آدم را خراب مي‌کنند.

شب فرا رسيده است. همه‌ي بچه‌ها به جز دو‌نفر به خواب رفته‌اند. مدير شبانه‌روزي ترتيبي داده است كه تخت لوته کنار لوييزه باشد؛ چون معتقد است آن دو بايد به هم عادت کنند.

لوته در غربت کنار دختري که از او متنفر است، دراز کشيده و آهسته گريه مي‌کند كه ناگهان دست کوچکي نا‌شيانه مو‌هايش را نوازش مي‌کند. دست لوييزه است.

اوضاع رو به بهبود است. صبح فردا، لوته مو‌هاي لوييزه را مانند خودش مي‌بافد. حالا بچه‌ها، مدير، معلم و حتي آشپز به اشتباه افتاده‌اند. آن‌ها ديگر هيچ فرقي با هم ندارند.

مدير به آن‌ها اجازه مي‌دهد به شهر بروند و با هم عکس بيندازند. عکاس هم که از شباهت آن‌ها تعجب کرده است با خودش مي‌گويد: يک عکس از اين دو‌تا براي مجله مي‌فرستم. آن‌ها به چاپ چنين عکس‌هايي علاقه دارند.

حالا آن‌ها در جنگل نشسته‌اند. لوييزه در مورد پدرش و لوته در مورد مادرش صحبت مي‌کند. صحبت‌هايشان ادامه پيدا مي‌کند و به روز و محل تولد مي‌رسد.

باور‌کردني نيست. هر‌دوي آن‌ها در چهاردهم اکتبر در لينس به دنيا آمده‌اند. يعني حقيقت دارد؟ دو ‌دختر يک‌ديگر را در آغوش مي‌فشارند، ولي در پس رازي که بر آن‌ها فاش شده، هنوز اسرار فراواني وجود دارد.

تعطيلات رو به پايان است و بچه‌ها به خانه‌هايشان بر‌مي‌گردند. لوته و لوييزه براي آخرين‌بار همه‌چيز را با هم مرور مي‌كنند.

مي‌دانيد چه توطئه‌اي در كار است؟ دو‌قلو‌ها مي‌خواهند لباس‌ها، آرايش مو و تمام هستي خود را با يك‌ديگر عوض كنند. لوييزه با مو‌هاي بافته و مؤدب پيش مادر مي‌رود و لوته با مو‌هاي فرفري و تا حدي سر‌حال و شلوغ پيش پدر بر‌مي‌گردد.

* * *

مونيخ، ايستگاه راه‌آهن، سكوي شماره‌ي 16. رفته‌رفته سكو خالي مي‌شود. تنها يك دختر‌بچه كه مو‌هاي بافته‌‌اي دارد، باقي مانده است.

خانم كرنر كه كارش در دفتر مجله طول كشيده، بالأخره از راه مي‌رسد. لوييزه با عكسي كه از مادرش ديده او را مي‌شناسد. به طرفش مي‌دود. خودش را در آغوش مادر مي‌اندازد و صورتش و حتي كلاهش را مي‌بوسد.

در رستوران هتل امپريال هيجاني مشتاقانه حكم‌فرماست. امروز غذا به رهبر اركستر، آقاي پالفي بيش‌تر از همه مزه مي‌دهد. چون دخترش آن‌جاست.

آيا اوضاع رو‌به‌راه بود؟ اگر از سوختن غذاي لوييزه و سرگرداني او براي پيدا‌كردن مغازه‌ها و تغيير رفتار ناگهاني لوته و پيش‌رفت چشمگيرش در درس‌ها چشم بپوشيم، مي‌شود گفت كه بله، اوضاع رو‌به‌راه بود. اما رو‌به‌راه نماند. همه‌اش هم زير سر دوشيزه گرلاخ بود.

چه‌طور لوييزه از اين غريبه حرفي نزد؟

مانع بزرگي كه سر راه نقشه‌ي دو‌قلو‌ها قرار گرفته است خيال دارد با پدر ازدواج كند. لوته بايد جلوي اين ازدواج را بگيرد.

او راه‌هاي گوناگوني را امتحان مي‌كند و در نهايت با دوشيزه گرلاخ صحبت مي‌كند تا او را از اين تصميم منصرف كند. اما نتيجه منفي است. لوته از شدت فشار روحي، سخت بيمار مي‌شود.

سردبير مجله، خانم كرنر را صدا مي‌زند و مي‌گويد: يك عكاس تازه‌كار عكسي برايم فرستاده است. عكس دو‌خواهر دو‌قلو كه مثل سيبِ از وسط نصف شده‌اند. از اين عكس براي روي جلد استفاده مي‌كنيم.

نقشه‌ي دو‌قلوها لو مي‌رود، چون عكاسي كه در تعطيلات از آن‌ها عكس گرفته بود، عكس آن‌ها را به دفتر مجله هم فرستاد. خانم كرنر گيج شده. او تا زماني كه به خانه برسد تمام ماجرا‌هاي روز‌هاي اخير را مانند تكه‌هاي پازل كنار هم مي‌گذارد و در نهايت متوجه ماجرا مي‌شود. بي‌دليل نيست كه لوته بعد از بازگشت از تعطيلات آن همه تغيير كرده است. او لوييزه است.

بعد از بر‌ملا‌شدن راز بزرگ، لوييزه به مادر گفت: نمي‌دانم چرا لوته چند وقت است نامه‌اي برايم ننوشته. نگران هستم. مادر گفت: بايد به وين زنگ بزنيم و حال او را بپرسيم.

بعد از تماس تلفني و شنيدن اين‌كه لوته سخت بيمار شده است مادر و لوييزه تصميم مي‌گيرند كه با اولين قطار به وين بروند. پدر هم از اين تصميم استقبال مي‌كند و مي‌گويد: بله، فكر خوبي‌ست.

* * *

مادر و لوييزه در وين و در اتاق لوته هستند. پدر هم آن‌جاست. دو‌قلوها در گوشي با هم حرف مي‌زنند و آرام مي‌خندند...

 

 

  • خواهران غريب

نويسنده: اريش کستنر

مترجم: علي پاک‌بين

ناشر: کانون پرورش فکري کودکان و نوجوانان

قيمت: 3750 ‌تومان

 

دوچرخه شماره ۹۲۲

کد خبر 404656

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha