معرفی رشته‌های دانشگاهی > سید‌سروش طباطبایی‌پور: پایم را در یک کفش کرده بودم که یک جفت «عروس‌هلندی» زبر و زرنگ می‌خواهم! از من اصرار که این‌گونه از طوطی، پرنده‌ا‌ی مهربان و دوست‌داشتنی است و کم‌آزار و بی‌خطر...

و از مادر و پدرم انكار كه توي آپارتمان، جاي نگه‌داري از اين جك‌وجانوران نيست و هي جيغ‌جيغ مي‌كنند و گنده‌كاري و...

اما بالأخره موفق شدم آن‌ها را راضي كنم تا حداقل به يكي‌دو تا پرنده‌فروشي سري بزنيم و كمي بيش‌تر و از نزديك، شرايط نگه‌داري آن‌ها را بررسي كنيم.

مثل هميشه، خواهرجان گل‌گلابم را هم راضي كردم كه مرا همراهي كند. البته او هم مثل قبل، اول، اخم‌وتخم كرد و «نمي‌آيم» و «بروبابا» راه انداخت... ولي چون او هم مثل من عاشق طبيعت است و حيوانات اهلي و وحشي، بالأخره با همه‌ي گرفتاري‌هايش، راضي شد.

قرارمان سر خيابان مولوي بود. آن روز اتفاق‌هاي عجيب‌و‌غريبي افتاد كه تاريخ تهران را عوض كرد؛ البته باعث و باني‌اش، همين عروس‌هلندي‌هاي قشنگم بودند.

 

دوچرخه شماره ۹۲۹

 

  • باستان‌شناسي؛ مادر تاريخ!

صداي جيغ بلندش، توجه سرپرست كارگران را جلب كرد. آمد به سمت ما و گفت: «خانم... شما اين‌جا چي‌كار دارين؟»

-آقا.... اين‌جا يه گنجه.... اين‌سفال‌ها مال هفت‌هزار سال پيشه...

و دوباره در كيفش را باز كرد و كارت دانش‌جويي‌اش را نشان داد و گفت: «آقا؛ من دانشجوي ترم آخر باستان‌شناسي هستم؛ فكر مي‌كنم شما و همكارانتون، خدمت بزرگي به تاريخ كردين...» و همين‌طور دستش مي‌لرزيد.

خواهرم مسئول پروژه را راضي كرد تا زمان آمدن باستان‌شناس‌ها، دست از كار بكشند. او با اساتيدش در دانشگاه تهران و اداره‌ي ميراث فرهنگي تماس گرفت تا كارشناس بفرستند. قرار شد ما هم تا رسيدن كارشناسان باستان‌شناسي، همان‌جا منتظر بمانيم.

روي همان صندلي ايستگاه اتوبوس، جلسه‌ي من و خواهرم ادامه پيدا كرد. اما موضوع كاملاً عوض شده بود:

-‌ خواهرجان، تا حالا به رشته‌ي تو فكر هم نكرده بودم. ولي الآن احساس مي‌كنم درس و كار تو خيلي مهمه!

- پس چي فكر كردي. اين همه اطلاعاتي كه از گذشتگانمون داريم، همه رو مديون باستان‌شناس‌ها هستيم.

كمي فكر كردم و گفتم: «خب، يعني رشته‌ي شما، همون رشته‌ي تاريخه؟

- ‌هم آره و هم نه! شباهت اين دو رشته در اينه كه متخصصان هر دو، براي پي‌بردن به فرهنگ و روش‌هاي زندگي گذشتگان تلاش مي‌كنند؛ اما فرق باستان‌شناس‌ها با تاريخ‌دان‌ها در اينه كه منبع مطالعه‌ي آ‌ن‌ها، نوشته‌ها و آثار مكتوبي است كه از گذشتگان ما باقي‌مانده، اما باستان‌شناس‌ها، بايد از دل خاك، آثار به‌جا مانده در طول تاريخ را پيدا كنند و پس از بررسي آن يادگارها، به مدل زندگي اجدادمون پي ببرند.

 

دوچرخه شماره ۹۲۹

عکس: سایت فردانیوز

 

  • خاك‌بازي!

بعد از بازديد از دو سه پرنده‌فروشي خيابان مولوي، دم ايستگاه اتوبوس، درست روبه‌روي جايي كه گروهي از كارگران شركت آب‌و‌فاضلاب، مشغول كندن زمين بودند، با خواهرم جلسه گذاشتيم. او، اين‌جا را براي جلسه انتخاب كرد!

البته به دو دليل: اول اين‌كه مي‌شد روي صندلي‌هاي ايستگاه نشست و دليل دوم اين كه ا‌ين‌جا، حسابي بوي خاك‌و‌خُل مي‌آمد و كندن زمين و تق‌و‌تقِ تيشه و كلنگ، مثل هميشه، دل خواهرجانم را مي‌برد.

او آدم عجيبي است، از همان بچگي، عاشق كندن زمين بود و پيداكردن جك‌و‌جانور و سنگ و چوب در دل خاك. اصلاً رشته‌ي تحصيلي‌اش را هم بر همين اساس انتخاب كرد؛ «باستان‌شناسي»!

با من حرف مي‌زد و از معايب و مزاياي عروس و طوطي مي‌گفت، ولي چشم و هوش‌ و حواسش، به كارگراني بود كه زمين را مي‌كندند و گرد و خاكي هم توي هوا مي‌پاشيدند.

يكهو، خواهرم گفت: «باشه... قبول... من مامان رو راضي مي‌كنم... ولي بذار ببينم اينا دارن چي‌كار مي‌كنن...» و رفت به سمت كارگر‌ها. خيلي تعجب كردم؛ او تا همين چند لحظه پيش كاملاً مخالف خريد پرنده بود، اما حالا يكهو راضي شد و...

من هم با او همراه شدم. خواهرم مثل هميشه، با همان حس كنجكاوي، رفت سراغ خاك‌هايي كه كارگرها، با بي‌ميلي، روي هم تلمبار مي‌كردند. نشست روي زمين و با دست‌هايش، كمي آن‌ها را جابه‌جا كرد. از وسطشان، يك قطعه كوزه‌ي شكسته درآورد. چشمانش حسابي برق مي‌زد.

همه‌ي جانش خاكي شده بود؛ اما عين خيالش نبود. تندي درِ كيفش را باز كرد؛ همان قلم‌موي معروفش را درآورد و مشغول ناز و نوازش كوزه‌ي شكسته شد. گفتم: «خواهري...! زشته بابا، پاشو كه همه‌ي جونت خاكي شد.»

-‌ زشت چيه؛ ما دو ترم، همه‌ش تو خاك و خُل بوديم، تو هم بشين و كمك كن...

- چيه مگه؟ چي پيدا كردي؟

- واي... اگه درست باشه كه محشره... نقش اين سفال‌ها، مربوط به دوره‌ي «فلات قديم»، يعني حدود هفت‌هزار سال پيشه... واي...

 

دوچرخه شماره ۹۲۹

دوچرخه شماره ۹۲۹

  • بانوي هفت‌هزار ساله!

ماجرا خيلي جدي‌تر اين حرف‌ها بود. پروژه، تا هفته‌ها طول كشيد و تيم باستان‌شناس، كه مهسا، يعني خواهرم هم بين آن‌ها بود، حسابي مشغول كار بودند. اما كشف اصلي گروه باستان‌شناسي، پيداكردن اسكلتي بود كه بعدها به بانوي هفت‌هزارساله‌ي تهران معروف شد.

مهسا تعريف مي‌كرد وقتي گروه به اسكلت رسيدند، ‌خيلي شگفت‌زده شدند؛ چون پس از هفته‌ها بررسي، فهميدند كه قدمت اين اسكلت، به پنج هزارسال پيش از ميلاد حضرت مسيح برمي‌گردد.

يك‌بار وقتي خواهرم خسته و كوفته از سر پروژه برگشت. به او گفتم: «مهسا؛ اين كشف شما به‌چه دردي مي‌خوره؟» او كه تازه دست و رويش را شسته بود، لبخندي زد و گفت: «قبلاً كه گفتم؛ كار باستان‌شناس، اينه كه از آثار به‌دست‌آمده، ‌فرهنگ و تاريخ يه سرزمين رو بررسي كنه. مثلاً تا قبل از اين كشف، همه‌ي ما فكر مي‌كرديم تاريخ تهران به پنج‌هزارسال پيش مي‌رسه؛ اما بعد از بررسي‌هاي علمي بر روي اسكلت بانوي كشف‌شده، ‌فهميديم كه مردم تهران، ‌از هفت‌هزارسال پيش در اين سرزمين زندگي مي‌كردن و تمدن در اين‌جا وجود داشته.» من ادامه دادم: «حالا معلوم شده كه چه‌طوري اين بانوي تهراني از دنيا رفته؟»

- اتفاقاً يكي از درس‌هايي كه ما در دانشگاه خونديم،‌«استخوان‌شناسيه». با بررسي استخوان‌هاي بانوي  هفت‌هزارساله توسط ما و بچه‌هاي گروه انگل‌شناسي دانشكده‌ي بهداشت، فهميديم كه استخوناش در زمان حيات، به انگل مبتلا و همين اتفاق، باعث مرگش شده.

- خب، حالا همين ماجراي انگل، چه موضوع تاريخي‌اي رو براي شما مشخص مي‌كنه؟

- اين انگل، تنها در زندگي گروهي و جمعي از طريق انسان منتقل مي‌شه و معمولاً در محيطي سربسته هم رشد مي‌كنه. همين موضوع باعث شد ما پيش‌بيني كنيم كه تهراني‌ها در هفت‌هزار سال پيش، در جمع و خانواده زندگي مي‌كردن و احتمالاً محل زندگي يا همان خونه‌هاشون، محفوظ و سر بسته بوده.

 

دوچرخه شماره ۹۲۹

  • اين همه سكوت؛ اين همه صدا!

كارگاه شركت آب و فاضلاب، تا ماه‌ها به كارگاه باستان‌شناسي تبديل شده بود ؛ اما پس از مدتي، بانوي هفت‌هزارساله‌ي تهراني به‌همراه همه‌ي كاسه‌كوزه‌هايش، به موزه‌ي ملي ايران سفر كرد. با خواهرم كه حالا براي خودش خيلي معروف شده بود، رفتيم موزه‌ي ايران باستان يا همان موزه‌ي ملي، سراغ بانو!

تعدادي از راهنماهاي موزه، از هم‌كلاسي‌هاي خواهرم يا از ديگر فارغ‌التحصيلان رشته‌ي باستان‌شناسي بودند. بعد از كلي حال و احوال، از آثار بازديد كرديم.

تا‌به‌حال در ميان اين همه سكوت، اين همه صدا نشنيده بودم! از ديدن اين همه اثر كلي حيرت كردم؛ اين‌جا مي‌شد از  سنگ‌هايي ديد كه احساس‌مي‌كردي بيش‌از سه ميليون سال پيش، در دست انساني مثل تو بوده تا كاسه‌هايي كه زنان و مردان دوره‌ي قاجار در آن دوغ مي‌خورده‌اند.

به سفالي برخورديم كه روي آن، تصوير تعدادي بز حك‌ شده بود؛ سفالي مربوط به پنج‌هزار سال پيش. خواهرم مكثي كرد و گفت: «همين سفال را مي‌بيني؛ آن را از شهر سوخته در سيستان‌و‌بلوچستان پيدا كرده‌اند. به حركت بزهاي حك شده بر روي آن نگاه‌كن! اگر سفال را با سرعت بچرخاني، تصوير بز درست مثل يك نقاشي متحرك‌ به حركت درمي‌آيد و بز برگ‌هاي روبه‌رويش را مي‌خورد. اصلاً وجود همين سفال، ثابت مي‌كند كه هنر نقاشي متحرك يا همان انيميشن،‌ پنج‌هزارسال پيش، ‌در ميان ما ايرانيان وجود داشته است. اين يعني جادوي باستان‌شناسي.»

سراغ بانو هم رفتيم؛ تصويرش را با كمك چند نرم افزار، بازسازي كرده بودند.

 

دوچرخه شماره ۹۲۹

  • گربه‌هاي باستاني!

خواهرم، محو تماشاي كتيبه‌اي با خطي عجيب‌و‌غريب بود. گفتم: «خواهرجان، مگر از اين خط، سر درمي‌آوري؟»

- بله، ما در چند ترم، انواع خطوط باستاني را آموزش مي‌بينيم. يعني دانش‌جويان رشته‌ي باستان‌شناسي، بايد بتوانند كتيبه‌ها را بخوانند و از روي نوشته‌ها يا طرح‌ها، زندگي گذشتگان را تحليل كنند.

مثلاً چندي پيش، سفال‌هايي پيدا شد كه بر روي آن‌ها تصوير حيوانات اهلي مثل گربه حك شده بود و از تركيب نوشته‌ها و تصوير، باستان‌شناسان به اين نتيجه رسيدند كه ميل به نگه‌داري از حيوان‌هاي اهلي در ميان انسان‌ها،‌ مربوط به اين دوره و عصر فناوري و رشد علم نيست، بلكه انسان‌هاي نخستين هم چنين علاقه‌اي داشته‌اند و در محيط زندگي خود، از حيوان‌هايي مثل گربه هم نگه‌داري مي‌كرده‌اند.

 

دوچرخه شماره ۹۲۹

  • علمي براي فردا!

چند وقت پيش، خواهرم مدتي براي مشاركت در يك پروژه، به كاشان سفر كرد. وقتي برگشت حسابي پوستش سوخته بود. البته او ساعت‌ها زير آفتاب‌ ايستادن را با علاقه براي ما تعريف مي‌كرد، اما اطمينان دارم كه اگر خواهرم به اين رشته علاقه نداشت، از پس اين كار سخت بر نمي‌آمد.

يك نكته‌ي ديگر هم برايم جالب است. خواهرم مي‌گويد پس از بررسي در آثار باستاني در برخي از شهرهاي كم‌آب، باستان‌شناسان توانسته‌اند با استفاده از روش‌هاي آبياري و كشاورزي در دوره‌هاي باستان، روش‌هاي نو و جديد را  هم بهبود ببخشند. پس حالا باستان‌شناسي، علم بررسي ديروز است براي زندگي فردا!

راستي، فراموش كردم بگويم كه بالأخره صاحب يك جفت عروس‌هلندي شدم. اسم اعضاي جديد خانه‌ي ما، «طلا» و «بنر» است. اين دو موجود زيبا، كلي ناز و ادا دارند. اما مهم‌تر اين است كه حالا علاقه‌مند شده‌ام بدانم مردم دوران باستان هم از نگه‌داري و هم‌نشيني با اين موجود زيبا، مثل من لذت مي‌برده‌اند يا نه؟

 

قدم ‌به‌ قدم تا رسيدن به باستان‌شناسي!

دوچرخه شماره ۹۲۹

چند سالي است دبيرستاني‌ها با شركت در كنكور شاخه‌ي هنر هم مي‌توانند در رشته‌‌ي باستان‌شناسي (مقطع كارداني)، مشغول به تحصيل شوند.

 

دوچرخه شماره ۹۲۹

 

  • بازار كار در رشته‌ي باستان‌شناسي

1. فعاليت در مراكز دولتي مرتبط با

رشته‌ي باستان‌شناسي مثل سازمان

 ميراث فرهنگي و...

2. فعاليت در موزه‌ها و...

3. تحقيق

 

نكته‌ي مهم: البته بايد پذيرفت كه در اين رشته، تقاضا براي كار كم است، اما نبايد اين قانون كليدي و مهم را هم فراموش كرد كه هر كسي، اگر با علاقه، وارد هر رشته‌اي شود و براي يادگيري،‌ تلاش كند،‌حتماً جزء همان كم‌ها خواهد بود كه كار برايش فراهم است!

کد خبر 408918

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha