راستش ما فکر ميکنيم هيچکس مثل خود نوجوانها نميداند نوجواني يعني چه. براي همين در روز جهاني نوجوان بهجاي اينکه سراغ کارشناسها، معلمها، والدين، نويسندهها، ورزشکارها، هنرمندان و بقيهي آدمها برويم، دست ميگذاريم روي خود سوژه و با نوجوانها حرف ميزنيم.
دلمان ميخواست تكتك دوچرخهايها حرفشان را در اين صفحه بزنند، اما خودتان كه بهتر ميدانيد، معمولاً جا کم داريم و حرف زياد. بهخاطر همين هرسال سراغ بعضي از دوچرخهايها ميرويم. اين شما و اين هم پاسخ 21 نفر از نوجوانها به سؤالهاي ما؛ نوجوانان امروز (كساني كه در حال حاضر نوجواناند)، ديروز (كساني كه سال آخر نوجوانيشان را پشت سر گذاشتهاند) و پريروز (كساني كه چند سالي از نوجوانيشان ميگذرد و جوان شدهاند).
- نوجوانهاي امروز
يك هورا براي نوجواني! يا مثلاً چرا نوجواني دورهي خوبي است؟
متينه خداوردي، 16ساله از وردآورد، مليكا غلامي، 14ساله از تهران، سيدمحمدصادق كاشفيمفرد، 17ساله از كرج و فاطمه نريمان، 15ساله از كرج، نظرشان اين بود كه نوجواني چون مرز بين كودكي و جواني است، خيلي هورا دارد! يعني ميتواني كارهايي بكني كه نه در كودكي ميتوانستي انجام بدهي و نه در جواني و بزرگسالي ميتواني.
بهاره بيات، 15ساله از زنجان: اگر زندگي انسانها را يك سال با چهار فصل در نظر بگيريم، كودكي بهار است و نوجواني تابستان. تابستان بهترين فصل براي انجام كارهايي است كه در فصلهاي ديگر نميتوانيم انجام بدهيم. ما نوجوانها مثل گرماي تابستان كلي انرژي داريم.
محدثه بوربور رنجبر، 14ساله از پيشوا: نوجواني بهار زندگي است. در آن ميتواني چند حس مختلف را بهطور همزمان تجربه کني. مثل يک جعبهي مدادرنگيِ خوشرنگ و زيباست.
افسانه پورآذر، 14ساله از بهارستان: آزادي و حق انتخاب، هوراي نوجواني است.
نرگس خورشيدي، 16ساله از خرمآباد: خودم را در آينه ميبينم. يك لكهي قرمز جديد، هورا!
بهنام عبداللهي، 17ساله از تبريز: در نوجواني در حال گذر از دورهاي به دورهي ديگر هستيم و تجربههاي جديدي براي ورود به بزرگسالي كسب مي كنيم. هوراي نوجواني تجربهها و تحولاتش است.
ليلا قرمزچشمه، 16ساله از تهران: نوجواني زمان رهابودن و رهاشدن است، زماني براي شکوفاشدن و خود را شناختن، زمان تصميمهاي بزرگ براي آينده، وقت شاديکردن و درک واقعي زندگي؛ همهي اينها نوجواني را به فصل قشنگ زندگي تبديل ميکند.
حديث گرجي ، 14ساله از تهران: نوجواني دو تا هورا دارد. اول اينكه مسئوليت خيلي سنگيني نداريم و دوم اينكه قوهي تخيل خيلي قوي و احساسات متغيري داريم.
فاطمه موسوي،15ساله از كرج: اينكه هرروز ميتواني يك حس تازه را تجربه كني، يك چيز جديد ياد بگيري و يك پنجرهي تازه به رويت باز شود.
ستايش ميرزانيا، 16ساله از قزوين: كسب تجربه، بهترين اتفاق نوجواني است. البته در كنار اينكه هيجان آدم هم در اين دوره زياد است.
صبا نوزاد، 17ساله از رشت: نوجواني دورهي تجربهكردن اتفاقهاي منحصربهفرد است. مثل خبرنگار افتخاريشدن در دوچرخه. من كوچكتر هم كه بودم دوچرخه ميخواندم، اما نميتوانستم خبرنگار افتخاري شوم.
زينب عليسرلك، 15ساله از پاكدشت
- نوجوانهاي امروز
كاش تمام بشود يا نشود؟ چرا؟
افسانه: كاش تمام نشود. چون وقتي بچه بوديم كسي به ما اهميت نميداد و نظرمان را نميپرسيد، ولي حالا برايمان اهميت قائلاند.
بهاره: بايد يك سال به نوجواني اضافه بشود، آن هم بعد از كنكور تا خستگيمان در برود. كساني كه خوب نوجواني را درك كردهاند دوست ندارند تمام شود، چون ميدانند بزرگسالي يعني پذيرفتن كلي مسئوليت.
بهنام: دوست ندارم تمام بشود چون در نوجواني با خيال راحت و بدون دغدغههايي مثل مسائل مادي ميتوانيم به علاقههايمان بپردازيم.
حديث: نوجواني هم مشكلات خودش را دارد اما دوست ندارم زود تمام بشود. چون ديد آدمبزرگها به زندگي محدود است. مثل مقايسهي تلويزيون رنگي با تلويزيون سياه و سفيد است.
ستايش: نميخواهم ديرتر از موقع خودش تمام بشود. هرچيزي اندازهي خودش را دارد.
صبا: كاش تمام نشود، دارد خوش ميگذرد!
فاطمه م: آدم در بزرگسالي كارهاي مفيدي ميتواند بكند، اما به قول شازده كوچولو نبايد كودكيمان را فراموش كنيم. دلم نميخواهد وقتي بزرگ شدم نوجوانيام را يادم نيايد.
فاطمه ن: هم تمام بشود و هم نشود. تمام بشود كه مجبور نشوم بيشتر از اين انتظار آينده را بكشم. تمام نشود چون خيلي خوش ميگذرد.
ليلا: اگر ميتوانستم زمان را محکوم به ايستادن ميکردم و تا ابد نوجوان ميماندم. به نظرم هيچوقت ديگر نميتوانم احساس خوب اين دوره را داشته باشم. هر روز که ميگذرد، ميترسم آخرين روز نوجوانيام باشد.
متينه: كاش هيچوقت تمام نشود چون بعد از هفده هجدهسالگي دغدغههايمان خيلي بيشتر ميشود.
محدثه: کاش زود تمام نشود. چون من نشاط و تجربههاي جديد نوجواني را دوست دارم.
محمدصادق: با تمام شدنش بعضي آزاديها را بهدست ميآوريم. مثلاً مجبور نيستيم صبح زود بيدار بشويم و به مدرسه برويم يا دوشنبهشبها زود بخوابيم و برنامهي نود را نبينيم. ولي نوجواني سادگي خاصي دارد كه دلم نميخواهد تمام بشود.
مليكا: دوست ندارم تمام شود، اما گاهي رفتارهايي از ديگران ميبينم كه دلم ميخواهد وارد دنياي بزرگترها بشوم و ببينم دنياي آنها چه شكلي است.
نرگس: تمام نشود تا روزهاي جواني رنگ آبرنگهايم را خاكستري نكند و در كوچهي هفده سالگي، آفتاب جواني بستني نوجوانيام را آب نكند.
نيلوفر كريمي، 16ساله از كوثر
- نوجوانهاي امروز
دوست داري باقيماندهي روزهاي نوجوانيات را چهطور بگذراني؟
افسانه: ميخواهم از زندگي لذت ببرم و چيزهايي را كه دوست دارم، تجربه كنم. كتاب بخوانم، دوچرخهسواري كنم و كارهايي را كه در جواني نميتوانم، انجام دهم.
بهاره: خواستههاي نوجوانها دقيقاً مثل دنياي آنهاست. من عاشق اينم كه كتابهايي را كه نخواندهام، بخوانم. با دوچرخه ركاب بزنم، تا پايان نوجواني حفظ قرآن را تمام كنم و حافظ اين كتاب ارزشمند باشم، بتوانم ميوهي گياهي را بخورم كه دارم پرورش ميدهم.
بهنام: مدتي است كار خبري ميكنم و كمتر شعر و داستان مينويسم. دوست دارم بيشتر براي دوچرخه بنويسم، بيشتر كتابهاي نوجوان بخوانم و نوشتههايم بيشتر به نوجوانها و نوجواني نزديك شود.
حديث: چون در نوجواني مغز از هميشه آمادهتر است و رفتارهاي آدم در اين دوره شكل ميگيرد، دوست دارم بيشتر ياد بگيرم، به رفتارهاي خوب عادت كنم و از نوجوانيام لذت ببرم.
ستايش: كارهايي بكنم كه مخصوص نوجواني باشد. مثلاً جاهايي بروم كه تا حالا نرفتهام.
صبا: كتاب زياد بخوانم، تجربههاي جديد كسب كنم، در دوچرخه بيشتر فعاليت كنم، خوب درس بخوانم تا به هدفم در رشتهي مورد علاقهام برسم.
فاطمه م: دلم ميخواهد تلاش كنم و چيزهاي جديد ياد بگيرم. نوجواني دورهي مهمي است. ميخواهم توشهاي براي بزرگساليام جمع كنم.
فاطمه ن: دوست دارم ايرانگردي كنم و كتابهايي را كه دلم ميخواهد، بخوانم.
ليلا: دوست دارم هرروز بيشتر از قبل تلاش کنم تا آيندهام را طوري که ميخواهم، بسازم. ولي هر اتفاقي بيفتد، افسوس گذشته را نميخورم؛ چون در حال حاضر خوشحالم و تلاش ميکنم. همين کافي است.
متينه: دلم ميخواهد كمتر به درس و كنكور فكر كنم، اما نميشود. بايد كارهايي بكنم كه بعداً نگويم وقتشان گذشته. مثلاً مهارتهاي جديد ياد بگيرم.
محدثه: دوست دارم حفظ قرآن را ادامه بدهم و همکاريام را با دوچرخه، ضميمهي نوجوانيام کنم.
محمدصادق: دوست دارم کارهاي مختلف را امتحان كنم. مثلاً بانجيجامپينگ را تجربه كنم يا نصفهشب هندزفري بگذارم روي گوشم و بازيهاي ترسناك بكنم.
مليكا: دوست دارم نوجوانيام عادي بگذرد. نه خيلي وقت و برنامهريزي براي آينده داشته باشم، نه بيهدف و بيانگيزه روز بگذرانم. نميخواهم روزهاي نوجوانيام را با برنامهريزي بيش از حد از دست بدهم.
نرگس: تا نوجوانم دوست دارم تمام كوچهپسكوچههاي ايران را بگردم.
- نوجوانهاي ديروز
چه چيزي را از نوجواني در خودت نگه ميداري؟
آسنات موسايي از كرج: از نوجواني انرژيام را نگه ميدارم. چون دورهي نوجواني انرژي خاصي دارد كه در دورههاي بعد قابل كسبكردن نيست. ميخواهم آن را نگه دارم تا هم خودم استفاده كنم و هم به ديگران هديهاش بدهم.
سايه برين از تهران: از دوران نوجوانيام دوچرخه را براي روزهاي بعدم نگه ميدارم.
نسترن اعجازي از تهران: نقاشيهايي كه كشيدم، شعرهايي كه گفتم، كتابهايي كه خواندم و مطالبي را كه براي دوچرخه فرستادم، نگه ميدارم.
نسرين خرمآبادي از آران و بيدگل: در دورهي نوجواني هر روز خاطراتم را در دفترچهاي مينوشتم. حتي شكستها و ناراحتيهايي كه در اين دفتر نوشتهام، برايم ارزشمندند، چون يادم مياندازند كه چهطور توانستهام درس بگيرم و پيشرفت كنم. دفترچهي ديگري هم داشتم كه تكههاي خواندني كتابها را در آن مينوشتم. بعدها هروقت دلم تنگ شود، سراغ يكي از اين دو دفترچه ميروم.
مهرانا سلطاني، 16ساله از سروستان
- نوجوانهاي ديروز
اگر دوباره نوجوان شوي، چه كاري را انجام ميدهي كه در نوجوانيات انجام ندادهاي؟
آسنات: نوجواني من پر از دغدغه بود، اما اگر به عقب برگردم باز هم خبرنگار افتخاري دوچرخه ميشوم.
سايه: من در نوجوانيام انتخابهاي خوب و درستي داشتم، اما اگر دوباره نوجوان شوم، زودتر دوچرخهاي ميشوم.
نسترن: دلم ميخواست كلاس شنا بروم و ياد بگيرم گيتار بزنم. شايد اگر به نوجواني برگردم، اين دو كار را انجام بدهم.
نسرين: خيليها كتاب ميخوانند، فيلم ميبينند، به موسيقي گوش ميدهند، كلاس ميروند و... من هم در نوجوانيام كتاب زياد خواندهام، اما گاهي حس ميكنم كتابِ خوب كم خواندهام. اگر برگردم، در انتخاب خوبها بيشتر دقت ميكنم.
- نوجوانهاي پريروز
دلت براي چه چيزِ نوجواني تنگ ميشود؟
سپيده طاهرخاني از تهران: روزهاي نوجواني رنگياند، اما هرچه بزرگتر ميشويم، دغدغههايمان بيشتر ميشود. بيشتر براي خبرنگارافتخاريبودن دلتنگ ميشوم.
شادي كردبچه از تهران: در نوجواني كارهايي ميكرديم كه ميگذاشتند به حساب نوجوانيمان اما الآن ديگر نميتوانيم آن كارها را بكنيم. دلم براي اين شور و حال تنگ ميشود.
مرضيه كاظمپور از پاكدشت: دلم براي خيالپردازيها و رؤيابافيهاي نوجواني تنگ ميشود. بزرگ كه ميشوي، جديتر به مسائل نگاه ميكني، اما در نوجواني اينطور نيست.
مليكا عبادي 17ساله از مرند
نظر شما