سه‌شنبه ۱ آبان ۱۳۹۷ - ۰۳:۰۰
۰ نفر

خانه فیروزه‌ای > بهار کاشی: در تمام کار‌هایی که در طول روز انجام می‌دهم، در تمام خیابان‌هایی که به سمت مقصد پیش می روند و در تمام لحظه‌هایی که دعاهایم اجابت می‌شوند، دارم به تو فکر می‌کنم.

دوچرخه شماره ۹۴۲

انگار تو بخشي از کاري هستي که انجام مي‌دهم، بخشي از مقصدي که به هوايش پيش مي‌روم و بخشي از دعايي که به اجابت مي‌رسد.

من تو را در حاشيه‌ي کتاب‌هاي مدرسه‌ام پيدا کرده‌ام. حاشيه‌هايي که پرند از حرف‌هايي از سر بي‌حوصلگي. مثلاً وقتي دقيقه‌هاي آخر کلاس، حوصله‌ام سر مي‌رود، يا آخرين زنگ چهارشنبه که ديگر حس مي‌کنم صداي پاي پنج‌شنبه‌ي با‌شکوه را مي‌شنوم، دستم به سمت حاشيه‌هاي سفيد کتاب مي‌رود؛ چيزي مي‌نويسم، طرحي مي‌کشم و يا از سر بي‌طاقتي، خط‌خطي مي‌کنم. يک سر اين نوشته‌ها و خط‌ها به تو مي‌رسد. دوست دارم بداني که حتي در خط‌خطي‌هاي بي‌حوصلگي‌هايم نيز با تو حرف مي‌زنم.

در کلاس داشتم به لحظه‌هاي کم‌طاقت زنگ آخر چهارشنبه مي‌رسيدم كه بي‌مقدمه باران گرفت و در چشم بر‌هم‌زدني تند شد. همان لحظه احساس کردم ديگر در جايم بند نمي‌شوم و بايد از هر‌چه مرا از باران دور مي‌کند بيرون بزنم. باران داشت به شيشه مي‌زد. قطره‌هاي درشت، شيشه را پر کرده بودند. صدايش در کلاس پيچيده بود. حواس همه‌ي ما جايي بيرون از کلاس بود.

پيش باران بود؟ پيش باران بود. من اما حواسم پيش تو و باران بود. آخر تو بخشي از دعايي هستي که به اجابت مي‌رسد. من دعا کرده بودم باران بگيرد و اين چهارشنبه‌ي کم‌طاقت را سر شوق بياورد. دعا کرده بودم باران بگيرد تا وقتي به خانه بر‌مي‌گردم خيس شوم و از اين خيس‌شدن چنان شادي عميقي در دلم بدود که بگويم چه‌قدر دوستت دارم. آخر دلم مي‌خواست يک‌بار ديگر شادي بزرگي در دلم بنشيند تا باز بگويم از تو ممنونم که دعا‌هايم را اجابت مي‌کني، که باران مي‌باراني و سخاوتمندانه، بخشي از زندگي هر روزه‌ام مي‌شوي.

کد خبر 419555

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha