روز چند مقاله، گفتوگو، یادداشت، پرونده ویژه و همان قرارداد نانوشته حرفهای تکراری در رثای معلم شهید؛معلمی که مغضوب بودنش را نزد برخی و آن رنجی که برد از آن را فراموش کردهایم و عادت کردهایم به مطلوب بودنش؛ مطلوبیتی که اگر بیمعرفت به مغضوبیتش باشد باز هم جفایی چون دوستی نادانان با او داشتهایم و این همان داستان پر آب چشمی است که در معرفت به اسطورههای نه امروز که همیشهمان، حکایتش رفته است.
3 شهر( مشهد، قم و تهران) در واکای زندگی علمی و عملی استاد شهید 3مرکز ثقل است که باید آنها را خوب فهمید؛ مشهد که زادگاه ایشان است با حضور پر قدرت نگاهی تفکیکی که در عین حال تحت جریانی مذهبی و سیاسی، هرگونه حرکت سیاسیای را به علتهایی که برمیشمرد روا نمیداند؛ قم آن زمان که زادگاهی بود برای طلبگی و شکوفایی علمی استاد که نوآوری و عقلانیت فلسفی را در دین به سختی میپذیرفت و تهران سکونتگاه که استاد از همه مغضوب واقع شدنها به آنجا پناه میبرد و آن هم با داستانهای حسینیه ارشاد و ادامه طعنها و حرفها... این دقیقاً همان گرانیگاه شناخت منش و روش حقیقی استاد شهیدی است که عادت کردن به او، همدوش غبار معاصرت این هشدار را میدهد که تا چند وقت دیگر (بخوانید نسل دیگر) همه آنچه این شهید متفکر و مصلح، فرجام تلاشش تلقی میکرد تنها نقشی بر باد میشود و شاید خاطرهای در یاد.
اما آنچه که شهیدِ مطهر را در کانونهایی در این 3 شهر مغضوب کرده بود تنها در یک جمله میتوان چنین خلاصه کرد که ایشان به دین عقلانی میاندیشید و در این میان فلسفه اسلامی مهمترین بلکه کارآمدترین ابزار نشان میداد.
استاد شهید آنجا که به عقلانی کردن دین به عنوان یک پروژه نگاه میکرد با استادی مسلم در فلسفه اسلامی و سعی در مفهومسازی در این دستگاه توانمند به پی افکندن بنای اسلام متعقلانه در روزگار ازدحام فلسفههای غربی و ایسمهای رنگارنگ میاندیشید و اینگونه شد که از اهالی مکتب تفکیک که هیچ دانشی را در خور یاری فهم دین نمیدانستند و برخی مجتهدین متهجد که فلسفه را کفر محض میپنداشتند گرفته تا آنان که حقیقت را جز در هیابانگهای فرهنگ و فلسفه غرب جستوجو نمیکردند همه در سعی صادق استاد به تردید نگریستند و شد، آنچه شد.
مطهری که خود را (به نقلی از شاگردانش) فیلسوف فطرت میدانست با غور و تأمل در فلسفه اسلامی که بسیاری آن را تنها مفاهیم مجرد و انتزاعیاتی محض میپنداشتند توانست با فیلسوفی و نه صرفاً شرح و تدریس فلسفه، پروژه عقلانی کردن دینمداری و دینورزی زمانه خود را به گواه آثار پر برکتش سامان دهد.
از ویژگیهای بارز این فیلسوفی با توجه به تعلق خاطر اصلی ایشان به حکمت متعالیه ملاصدرا، نگاه دستگاهمند به این ساحت از فلسفه بود. فهم نظاممند شهید مطهر از فلسفه صدرایی در بسیاری از مواقع حتی به مشخص کردن اینکه خود ملاصدرا نیز در پارهای اوقات از مبانی خویش خارج شده، انجامیده و این نکته نغزی است که در فیلسوفی ایشان میتوان نشان داد.
از جمله ابتکارات مهم شهید فرزانه نگرش نو به مباحث معرفتشناسانهای است که سعی در مطرح کردن آن در فلسفه صدرایی دارد و به گواه متخصصان امر این چیزی نیست که به راحتی با تأمل در مثلاً اسفار به عنوان مهمترین مرجع فلسفه صدرایی بتوان به آن دست یافت. اینکه تا قبل از ملاصدرا مسئله معرفت، علم و ادراک در آثار فیلسوفان مسلمان بحثی کاملاً استطرادی بوده اما ملاصدرا آن را از اقسام هستی و از عوارض ذاتیه وجود برمیشمارد در نگاه نظاممند شهید مطهری به این صورت سامان مییابد که مثلاً در تعلیقات و مقدمهای که بر مقاله اول (مقاله سوم، جلد اول) علم و ادراک کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم مینویسد، مجموعه بحثهایی که درباره علم و ادراک وجود دارد را طبقهبندی کرده و به نظرات فیلسوفان غربی درباره معرفت و چفت و بستهای نظری آن میپردازد و نهایتاً نشان میدهد که راهحل اساسی در مشکل معرفت در فلسفه اسلامی ارائه شده و به بازخوانی و بازسازی آن همت میگمارد.
همینطور است که حتی کتاب مستقلی درباره شناخت مینویسد و مرتباً در تعلیقاتی که بر کتاب استاد برجسته خود علامه طباطبایی (اصول فلسفه و روش رئالیسم) داشته از اینکه ما تا ذهن را نشناخته باشیم نمیتوانیم فلسفه داشته باشیم دم میزند و این یعنی پیشرو بودن در تقدم معرفتشناسی بر مباحث دیگر فلسفه.
ذهن نقادانه و بصیرتمند شهید مطهر در تسلط بر مبانی صدرایی تا آنجا ریزبین است که در درسهای اسفار و منظومهشان موارد چندی پیش میآید که اشاره میکنند به اینکه در این موارد صدرا از مبانی خودش تخطی کرده و مطابق آن پیش نرفته.
از دیگر ویژگیهای برجسته تعمق فلسفی استادشهید، توجه ایشان ( مانند متفکران معاصرغربی) به پیشینه و تاریخ اندیشه به طور اعم و مباحث ویژه مورد تأملشان به طور اخص است که این خود در فهم و فهماندن مسائل علمی و فکری، امروز بسیار مورد اهمیت قرار داده میشود. اما آنچه کمی پیشتر گفته شد مبنی بر استفاده ابزاری شهید مطهری از فلسفه در فهم عقلانی دین و دیانت و بلکه دفاع از آن را میتوان در ساحتی دیگر تحت عنوان کلام جدید به تماشا نشست و به پیشرو بودن استاد در آن اشاره کرد.
متفکر شهید که هیچگاه و تحت هیچ فشاری تاثر خود را از منکوب شدن حیات تعقلی اسلام از اواسط دوره عباسیان به بعد انکار و کتمان نمیکرد قلمرو جهانبینی دینی و فلسفی را منطبق برهم میداند.
از میان برجستهترین کتب ایشان وقتی به «مقدمهای برجهان بینی اسلامی» رجوع کنیم، صراحتا در جلد دوم کتاب به اینکه جهان بینی فلسفی وجهان بینی مذهبی وحدت قلمرو دارند اذعان شده است. استاد شهید در این کتاب ضمن اینکه جهانبینی را نوع برداشت و طرز تفکر یک مکتب درباره جهان و هستی اعم از انسان و کائنات برمیشمارد،انواع جهانبینی را نیز در سه دسته جهانبینی علمی، فلسفی و مذهبی محصور میداند و در همین موقعیت است که صراحتا اعلام میدارد « در برخی مذاهب مانند اسلام، جهانشناسی مذهبی در متن مذهب، رنگ فلسفی، یعنی رنگ استدلالی به خود گرفته است» و بنابراین نتیجه میگیرد که «جهانبینی اسلامی در عین حال یک جهان بینی عقلانی و فلسفی است» با این تفاوت که استاد نهایتا قائل به قداست جهانبینی مذهبی میشوند و اینکه جهانبینی فلسفی قداست ندارد.
از طرف دیگر با کمی تسامح در تعریف دانش کلام و پیروی از آنان که کلام را معرفتزا میدانند و اعتقاد دارند به مانند فلسفه در کلام نیز تحصیل معرفت میشود، آنگونه که گفته میشود، باید استاد شهید را از بنیانگذاران کلام جدید در همان پروژه عقلانی کردن دین و دیانت دانست.
شهید مطهر نه تنها در تدریس خود دیگر آن متون کلاسیک کلامی را کارآمد ندیده، متوسل به پرداختن فلسفی (استدلالی) به مباحث روز شد و خطاب به حوزههای علمیه برای نخستینبار از کلام جدید حرف زد بلکه باز با ارجاع به کتاب «مقدمهای بر جهانبینی اسلامی» میتوانیم نخستین متنی را که به نوعی دورهای خاص از کلام جدید است و باز به تعبیر متخصصان ساختار خاص خود را نیز دارد جویا شویم.
آنگونه که پژوهشگران معرفت امروز، دورههای کلام جدید را در ایران به سه دوره از مشروطه تا انقلاب ایران، از انقلاب اسلامی تا پایان دهه دوم و از دهه سوم تا امروز به بعد گزارش میدهند، شهید مطهری در قامت نه یک شارح و متکلم منفعل بلکه در قامت یک فیلسوف و متکلم فعال که حتی خود تولید شبهه کرده و در پی پاسخگویی به آن است پروژه عقلانی کردن دین را دنبال میکرد.
اما آنچه درآغاز این نوشتار از عادت کردن به مطهری و مغضوبیتها و مطلوبیتهای او گفته شد دغدغههایی است که باید به آن پاسخ داد وگرنه باز انگار مانند اردیبهشت سال 1358 دیگر هجرت از شهر علما به دانشکده الهیات تهران و صبوری بر کنایههای بدتر از شمشیر نیز اثر نخواهد گذارد و آخرالدواء،داغ.