شنبه ۷ اسفند ۱۳۸۹ - ۲۰:۵۴
۰ نفر

این را برای همه تکرارهای قشنگ می نویسم.برای تکرار بوی بهار، برای تکرار بنفشه و زنبق، برای تکرار صدای باد و انتظار باران در اسفند.

برای تکرار جر و بحث‌های خرید لباس عید و اصرار برای کمک کردن در خانه.

این، برای تکرار خرید سمنو است و آه مادربزرگ برای دوباره پختن سمنو و آه مادربزرگ و خاطره‌هایش.  برای این‌که دیگر کمتر کسی درخانه گندم سبز می‌کند، تخم‌مرغ رنگ می‌زند و شیرینی عید می‌پزد.

این تکرار کارهای مادر، انتظارات پدر و خواسته‌های اسفندی ماست.

این، برای تکرار اسفند است.

ماه پول خوردن؟

اسفند یک بیماری دارد؛ بیماری پول‌خوره.

برای آنها که سفر می‌روند، آنها که مهمانی می‌دهند، آنها که لباس عید می‌خرند و برای همه، اسفند پرخرج است. این را که اسفند پول‌خوره دارد، پدرم می‌گوید.

پدر تو اما این روزها دیرتر از همیشه به خانه می‌آید، مثل هر سال. ببین چه می‌گوید:« این که به فکر لباس عید بچه‌ها باشیم وظیفه ماست. بچه که بودند خودمان می‌بردیم چیزی می‌خریدیم، اما حالا...»

سه نقطه‌اش را لطفاً خودت پر کن.

این را هم پدر او می‌گفت:« مارک پوشیدن هم حدی دارد. الان مارک‌های ارزان‌تری هم در بازار هستند، اما ما باید گران‌ترین مارک‌ها را بخریم. نخریم هم ناراحت می‌شود.»

بعضی از پدرها هم خوشحال بودند که فرزندانشان در کارهای خانه کمک می‌کنند.« دوست داریم بهترین‌ها را بخریم. خودمان چند سال است لباس نخریده‌ایم. البته اینها هم ما را درک می‌کنند و در انتخابشان دقت می‌کنند.» این را خیلی از پدرها  می‌گفتند. آنها( پدرومادرها) خریدهای دیگری هم دارند. خودتان که می‌دانید.

اما در قدیم پوشیدن لباس نو در نوروز، یک رسم همگانی بوده است. ابوریحان بـیرونی می‌نویسد : « رسم ملوک خراسان این است که در این موسم به سپاهیان خود لباس بهاری و تابستانی می‌دهند.»

و در بعضی وقف‌نامه‌های قدیمی، درباره این رسم یادداشت‌هایی می‌خوانیم. مثلاً  در وقف‌نامه حاجی شفیع ابریشمی زنجانی آمده است :« هر سال شب‌‌های عید نوروز 50 دست لباس دخترانه و 50  دست لباس پسرانه، همراه کفش و جوراب از عواید موقوفه تهیه و به اطفال یتیم تحویل شود.»  

سفرنامه‌نویسان دوره صفویه و قاجاریه، در شرح و وصف جشن‌های نوروزی، از لباس‌های فاخر مردم یاد کرده‌اند.

کسانی هم که به هر علت لباس نو نداشتند، می‌کوشیدند هر قدر هم اندک در هنگام سال تحویل، نو بـپوشند، حتی شده جوراب نو.  این یک باور کهن است: « از طبـیعت پـیروی کنیم، از درختان یاد بگیریم و با آمدن بهار، لباس نو بـپوشیم، که شگون شادمانی و آرامش است.»

 مادرم  اسفند

اسفند، مادرم است که شب‌ها از خستگی خانه تکانی، بی‌هوش می‌افتد.

اسفند را مادرها و زن‌ها طور دیگری تعریف می‌کنند که فقط خرید و در خیابان گشتن نیست. اسفند خسته است.

مادر مادرم می‌گفت:« اسفند ماه زن کُشونه!» از بس خودش شب‌های اسفند خسته بود.  و البته چه‌قدر این رسم دیرینه را دوست داشت.

اسفند تمام نمی‌شود برای مادر.

« یک سال طول می‌کشد تا اسفند تمام شود. هر سال همین طور است.» این را مادرم می‌گوید.

شاید درست می‌گوید. آخر روزها دارند هی بلند و بلندتر می‌شوند. برای همین فکر می‌کند روزها کش‌ آمده‌اند.

« من تمیزی‌اش را دوست دارم، به خستگی‌اش می‌ارزد. فقط اگر کمی بچه‌ها همراهی کنند، بهتر می‌گذرد.» این را مادر تو می‌گفت. دیدی فقط همراهی می‌خواست. همراهی را خودت معنا کن.

« به هر حال بخشی از کارها را زنگ می‌زنیم از شرکت می‌آیند انجام می‌دهند، اما بخش مهمی مانند جابه‌جایی وسایل شخصی، کمدها و ... می‌مانند که فقط خودشان باید انجام بدهند. البته آنها هم مدرسه دارند، اما اگر کمک کنند، راحت‌تر تمام می‌شود.» این را مادر او گفت. می‌دانست اگر وسایل فرزندش را جابه‌جا کند، ممکن است او ناراحت شود و...

« من انتظار دارم کمکم کند تا کارها زودتر تمام شود تا بتوانیم زودتر به خرید برویم. البته کمک می‌کند.»

این را خیلی از مادرها گفتند و البته دوست داشتند فرزندانشان در خرید هم، آنها را و وضعیت اقتصادی‌شان را درک کنند.

مادرمان این روزها به جز خانه‌تکانی  و شاید کار بیرون از خانه، کارهای زیادی برای انجام دادن دارد. حواسمان به او باشد.

 ما همه ناراضی هستیم؟

بیایید از اسفند بگوییم. اسفند ما چگونه است؟

مدیسا را در مترو دیدم. یک روز تعطیل بود. برای خرید می‌رفت. همراه خواهر بزرگ‌ترش:‌« خانه به هم ریخته است. حوصله نداشتیم. به مادرم گفتیم می‌رویم خرید. بالاخره این هم یک کار است که باید انجام شود!»

وقتی درباره کمک در خانه پرسیدیم جواب داد:« شب می‌رویم کمک می‌کنیم. الان کاری از ما برنمی‌آمد. الان مشغول کارهایی بود که باید خودش انجام می‌داد.»

آنها به سمت تجریش ‌رفتند و من میدان هفت‌تیر پیاده شدم.

پشت مغازه‌ها پر از آدم بود. همه را رد کردم. جایی دختر نوجوانی کنار مادرش ایستاده بود و مادر گفت:« اگر خوشت نیامده، نگیر.» دختر که در تردید بود پرسید:« باز هم برای خرید می‌آییم؟» و مادر پاسخ داد:« نه! دیگر وقت ندارم.»

شما جای دختر بودید چه کار می‌کردید؟

البته او اصرار کرد که هنوز تا عید خیلی فرصت هست و می‌توانند دوباره بیایند و ...

جایی دیگر هم دختری کیسه خریدش را در هوا تکان می‌داد و به مادر می‌گفت: «خیلی قیمتش مناسب بود، نه؟»

سمانه را در اتوبوس دیدم. از مدرسه برمی‌گشت. او همه روزهای اسفند را در کنار مادر است. هم درس می‌خواند و هم در کارهایی که از او می‌خواهند کمک می‌دهد. البته آنها لباس عید هم می‌خرند اما همیشه دقیقه نود و خیلی دیر.

فرید هم داشت از مدرسه برمی‌گشت عجله داشت. به مادر قول داده بود در کارهای خانه کمک کند.

مثل علیرضا که راهی مغازه برادرش بود تا در این روزهای شلوغ همراهش باشد.

اما فقط اینها نبودند.

 شایان و محمد عادت دارند یک پول کلی برای خرید بگیرند و بعد خودشان انتخاب کنند. شایان می‌گفت:« پارسال همه پولم را برای خرید یک شلوار خیلی گران‌قیمت دادم. بقیه لباس‌هایم مناسب بودند و نیازی به خرید نداشتم.»

محمد هم امسال پولش را گرفته، اما قصد خرید ندارد. می‌خواهد برای خرید مهم‌تر دیگری پس‌انداز کند.

از آنها درباره کار در خانه پرسیدم و گفتند:« شب که رفتیم خانه، در جابه‌جایی وسایل سنگین کمک می‌کنیم.»

امیر هم گفت همان‌طور که پدر و مادرش انتظار دارند درکشان کند، او هم انتظار دارد درکش کنند و بگذارند لباسی که می‌خواهد بخرد و...

خلاصه احساس کردم اسفند همه کنار هم‌اند، اما در نهایت انگار هیچ‌کس راضی نیست.

کد خبر 129193
منبع: همشهری آنلاین

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز