برای ظهر هم حداکثر ده قاشق پلو. در تابستان کمتر احساس گرسنگی میکردیم. رنج بیشتر برای زمستان بود. بویژه به سبب دیر آمدن ماشین نان بر ما سخت میگذشت.
بسیاری از دوستان برای اینکه حداقل یک وعده سیر بخورند نانها و پلو را که در نایلون نگه میداشتند و در یک وعده - مثلا هنگام افطار- میخوردند و فردایش را روزه میگرفتند.
بعضی اوقات ماشن نان دیرتر، مثلا حدود ساعت ده یازده شب میآمد. همان وقت نان را که بعضا گرم هم بود توزیع میکردند. شکم گرسنه، هوای سرد و نان گرم! نمیشد برای صبحانه نگه داشت. لقمههایی از آن جدا میکردیم و ناگهان متوجه میشدیم نان تمام شده.
فردا بناچار باید روزه میگرفتیم. ضمنا اگر کسی نان خود را برای سحر میگذاشت در تشخیص وقت مشکل داشت و هم اینکه بیداری در سحر، خلاف نظم و مخاطرهآمیز بود لذا کسانی ترجیحا نان را قبل از خوابیدن میخوردند.
به این صورت برخی افراد هم اردوگاهی از نه ماه سال 1367 را شش ماه را روزه گرفتند. البته عراقیها نسبت به روزه گرفتن حساسیت نشان میدادند؛ از فلسفه و علت روزه میپرسیدند و برخی اوقات به زور، روزهها را باطل نموده اعلام میکردند گناه ابطالش را ما، خود به عهده میگیریم.