یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۳ - ۱۹:۴۱
۰ نفر

یاسمن رضائیان: جهان همیشه چیزهای تازه‌ای برای کشف‌کردن دارد. جهان مثل خانه‌ی قدیمی خانم جان می‌ماند. جاهای پنهان خانه‌اش همیشه فرصت خوبی برای تجربه‌ی اکتشاف بود.

هیچ‌بودن، گاه اتفاق قشنگی است

من و الهام همیشه چیزهای جالبی کشف می‌کردیم. چیزهایی که البته گم نشده بودند، بلکه ما فکر می‌کردیم آن‌ها را پیدا کرده‌ایم.

جهان هم همیشه جاهای پنهانی دارد که ذوق‌وشوق کشف کردن را به آدم یاد می‌دهند. هیچ چیز در جهان گم نمی‌شود، فقط فراموش می‌شود. البته دلیل این فراموش شدن‌ها نه فقط نسیان آدمیزاد بلکه جابه‌جا شدن آن چیزهاست. جای آن کشف‌شده‌های کوچک گاهی عوض می‌شود؛ مثل جای کتاب‌های من که گاهی از کتاب‌خانه بیرون می‌روند و سر از کنار تخت در می‌آورند.

گاهی بعضی چیزها آرام و بی صدا، بدون این‌که ما متوجه شویم، جایشان را عوض می‌کنند و ما فکر می‌کنیم گم شده‌اند. بعد کم‌کم فراموششان می‌کنیم و سال‌ها بعد یک نفر آن‌ها را پیدا می‌کند و به‌خیال خودش فکر می‌کند آن را کشف کرده. فکر می‌کند آن چیز قبلاً نبوده و حالا با کنجکاوی‌های او کشف شده. حقیقت عجیبی‌ است که گاهی چیزها وجود دارند، ولی ما آن‌ها را نمی‌بینیم. درست مثل خوشبختی که کنارمان نفس می‌کشد، اما ممكن است  آن را نبینیم.

خوشبختی وجود دارد. شادی وجود دارد. لحظه‌هایی که آشنا به نظر می‌رسند وجود دارند. بی‌نهایت وجود دارد. ازلی و ابدی بودن، هیچ بودن وجود دارد. سرشار هم. حتی نت‌های سکوت. گذشته‌ها هم وجود دارند، اتفاقاتی که در ناخودآگاه ما می‌افتند. کهکشان‌های دور، ستاره‌های چند صدهزار ساله، خاموشی محض اولیه‌ی جهان، همه‌ی این‌ها وجود دارند اما آن‌ها را نه می‌بینیم و نه تابه‌حال دیده‌ایم. تقصیر این «وجود»ها نیست که در قالب تصویر جای نمی‌شوند؛ مشکل محدودیت نگاه ماست که جز شکل، چیزی را نمی‌بیند.

تو همیشه بوده‌ای. همیشه هستی و جاوید خواهی ماند. چشم‌هایم تو را نمی‌بینند، اما قلبم یقین دارد به بودنت. عجیب است این ایمان. از آدمیزادی که می‌خواهد همه چیز را با ترازوی منطق و عقل بسنجد، بعید است این ایمان. چه‌طور ایمان می‌آورد به بودن چیزی که نمی‌بیند؟ چه‌طور می‌پذیرد چیزی که هیچ بنی‌آدمی تا به حال آن را ندیده وجود دارد؟

بحث از تو که باشد، پای منطق دو دوتا چهارتا کردن می‌لنگد. تو فراتر از منطق حساب کردنی. دیدن تو، باز کردن پنجره‌های شهود قلب است. پای تو که درمیان باشد قلب بر مغز برتری دارد. قلب بالاتر است. قلب، منطق را کنار می‌زند و خودش را بالا می‌کشد. لابد یک لبخند بزرگ هم می‌زند. به نشانه‌ی پیروزی. پیروزی شیرین احساس بر منطق.

این روزها خانم‌جان دیگر نیست اما خانه‌اش هست. حالا خاله‌خانم به جای خانم‌جان غروب‌ها چای دم می‌کند و صدای غلغل سماورش در ایوان می‌پیچد. عطر چای‌اش، تمام خانه را می‌گیرد و از نردبان جان من بالا می‌رود. دور مغزم می‌چرخد و مرا یاد خاطره‌ها می‌اندازد. یاد کودکی‌های ناب. یاد کشف‌های بزرگ کودکی. یاد چیزهای نادیدنی آن روزها؛ که آن روزها نادیدنی‌ها بیش‌تر بودند، اما سراسر تجلی ایمان بودند. ایمان به‌وجود بی چون و چرای آن‌ها. آن روزها هر نادیدنی، تصویری می‌شد از تصوراتمان. مثلاً خوشبختی. خوشبختی دیدنی نبود، اما من و الهام تصویری از آن ساخته بودیم و آن عکس خانواده‌ای بود که تمامشان کنار هم جمع شده‌اند و می‌خندند. و یا تصویر هیچ، صفحه‌‌ای سفید و خالی بود و ما برای نشان دادن آن، سفید را انتخاب کرده بودیم که یادمان باشد هیچ بودن همیشه بُعد منفی ندارد و گاه یک اتفاق خوب است.

و این چنین جهان ما شکل گرفت. جهانی که نادیدنی‌هایش هم دیدنی بود و ما بهتر ایمان می‌آوردیم. چون نه تنها با شهودمان تو را حس می‌کردیم بلکه با چشم شهود بین (و نه عقل بین)مان نیز تو را می‌دیدیم. من و الهام تصویرهای بی‌نهایتی از تو داشتیم. چون ذات تو این است که محدود به‌تعداد نشوی. و یکی از زیباترین تصویرهای تو، یک صفحه‌ی آبی رنگ بود که روشنِ روشن می‌تابید و یک حال خوب (خیلی خوب) از آن منعکس می‌شد و مستقیم در جان ما می‌نشست.

خانه‌ی خانم‌جان شروع کشف‌های مهم زندگی‌مان بود. کشف‌هایی که تا کودک بودیم و فرصت بود باید اتفاق می‌افتادند. کشف‌هایی که نیاز به شهود و احساس داشتند، نه منطق و عقل. و البته قبلاً کشف شده بودند و ما فقط آن‌ها را در خودمان پیدا کرده بودیم. به دنبال این کشف‌های خالص بود که پای زندگی‌مان به درک کردن تو باز شد. ما تو را از ابتدا درک کرده‌ایم. لمس کرده‌ایم و حتی گاهی اوقات دیده‌ایم.

ما، ازل و ابد تو را دنبال کرده‌ایم و از خوشبختی تصویرهای زیبایی داریم. ما تاریکی اولیه‌ی جهان را تصور می‌کنیم و می‌دانیم هیچ‌بودن هم گاهی اوقات اتفاق قشنگی‌ است. مثل هیچ‌بودن در برابر تو. ما از کودکی، از خانه‌ی خانم‌بزرگ، از کشف‌های ناب آن روزها به تو ایمان آورده‌ایم. به تو، به‌هیچ بودن خودمان و به نادیدنی‌های بسیاری که برای دیدنشان باید چشم شهود بینمان را باز کنیم و کمی از تخیلمان کمک بگیریم. ما به خدای نادیدنی‌ها ایمان آورده‌ایم. او، چشم دلمان را باز خواهد کرد.

کد خبر 269803

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha