سه‌شنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۵ - ۰۷:۵۶
۰ نفر

همشهری دو - مریم سمائی: چشمانش را با حالتی کودکانه جمع کرده و دارد تیله‌های رنگی را در نور خورشید نگاه می‌کند.

معلم و مدرسه

 رد آبي درون تيله برايش حكم آسمان را دارد و لبخند را روي لبانش مي‌آورد. كمي بعد تيله را مي‌چرخاند و دوباره از آن سو نگاهش مي‌كند، انگار در تيله‌ها به‌دنبال رازي مي‌گردد... . با برق تيله‌ها چشمان او هم برق مي‌زند و خنده‌اش عميق‌تر مي‌شود. بازيگوش است؛ مثل همه هم‌سن و سال‌هايش اما درس خواندن را خيلي دوست دارد و خوب درس مي‌خواند. ابوالفضل پسركي 10ساله از ديار سيستان و بلوچستان است كه آرزوهاي زيادي براي آينده‌اش در سر دارد و مي‌خواهد بزرگ كه شد خلبان شود.

  • پرده اول: ابوالفضل و نگاهي به آسمان

روزهاي آخر شهريور است و هوا بوي پاييز مي‌دهد. برگ‌ها رنگ و رويشان زرد شده و رنگ خورشيده پريده است. به خانه‌شان كه مي‌رسيم از وسايل اندك و در و ديوار آن مي‌فهميم كه اوضاع خيلي خوب نيست. خانه ابوالفضل خانه‌اي كوچك در شهر زاهدان است كه رنگ پاييز رويش افتاده و روزهايش غمناك است.

با خواهر ابوالفضل در حياط خانه ايستاده‌ايم و گپ و گفتي مي‌كنيم. خواهر مي‌گويد: ابوالفضل 6ماهه بود كه پدرم فوت كرد. او هيچ وقت لذت داشتن پدر را نچشيده و اين يكي از بزرگ‌ترين حسرت‌هاي زندگي‌اش است. از زماني كه پدرم فوت كرد مادرم با كارگري در خانه همسايه‌ها خرج زندگي را در آورد اما الان به‌خاطر كمردرد و فشار بالايي كه دارد نمي‌تواند كار كند. او درباره ابوالفضل مي‌گويد: برادرم خيلي تيزهوش است. با اينكه امسال قرار است به كلاس چهارم برود اما سؤالات كلاس پنجم را هم بلد است و جواب مي‌دهد. او پسر بسيار باهوش، صبور و مظلومي است و هيچ وقت از نداشتن‌هاي زندگي گلايه نمي‌كند. در حال صحبت با خواهر ابوالفضل هستيم كه او از راه مي‌رسد و با خنده به خواهرش مي‌گويد: آبجي مي‌دانستي كه خورشيد ستاره است اما يك ستاره بزرگ؟ بعد نگاهي به سمت ما مي‌كند و ادامه حرفش را مي‌خورد و سلام مي‌دهد... . با او سلام و احوالپرسي مي‌كنيم. پسر خوش‌زباني است و با لبخند حرف مي‌زند.

كمي كه مي‌گذرد از او مي‌پرسيم كلاس چندمي و او جواب مي‌دهد:‌«كلاس چهارم؛ يعني كلاس سوم را تمام كردم و امسال مي‌روم چهارم.»

بعد خودش شروع مي‌كند برايمان از زندگي‌اش گفتن: «من خيلي كوچك بودم كه بابام مرد. دلم برايش تنگ مي‌شود. من فقط عكس او را ديده‌ام و هيچ وقت خودش را يادم نمي‌آيد. اگر بابام بود حتما برايم همه‌‌چيز مي‌خريد؛ دوچرخه، كيف، دفتر، مدادرنگي و... اما الان مامانم پول ندارد. من هم از او چيزي نمي‌خواهم. هنوز كيف و كفش مدرسه ندارم اما به مامانم نمي‌گويم كه برايم بخرد چون مي‌دانم ناراحت مي‌شود.» هنوز كودك است اما نه بغض مي‌كند هنگام گفتن نداشتن‌هايش و نه خشمگين و بهانه‌گير است. وقتي مي‌گويد مامانم ندارد سرش را بالا مي‌گيرد و بدون خجالت حرف مي‌زند. از او مي‌پرسيم درس‌هايت خوب است؟ و او جواب مي‌دهد: من درس خواندن را دوست دارم و شاگرد اول هستم اما هنوز مدرسه به من جايزه نداده. خانم! مگر به شاگرداول‌ها جايزه نمي‌دهند؟

بعد، از آرزويش برايمان مي‌گويد؛ اينكه دوست دارد خلبان شود و به مردم كمك كند. ابوالفضل هيچ‌وقت سوار هواپيما نشده اما پرواز را دوست دارد و مي‌گويد: خوب درس مي‌خوانم تا خلبان شوم و بعد به مردم كمك كنم. مي‌پرسيم چرا شغل ديگري را انتخاب نمي‌كني كه به مردم كمك كني و او مي‌گويد: چون من خلباني را دوست دارم. خلبان‌ها پولدار هستند و مي‌توانند به مردم كمك كنند. اگر خلبان شوم يك عالمه كيف و دفتر براي بچه‌ها مي‌خرم و برايشان با هواپيما مي‌برم.

  • پرده دوم: هستي؛ دختري در روستا

مادر دارد با كلوزار روي بافته‌ها مي‌كوبد. صداي كوپ‌كوپ آن تمام اتاق را پر كرده و آرامش آن را تحت‌الشعاع خود قرار داده. هستي كنار دار قالي نشسته و به گره‌هايي زل مي‌زند كه منظم روي هم مي‌نشينند تا گلي پديدار شود. ضربه زدن روي بافته‌ها كه تمام مي‌شود او كنار مادرش مي‌نشيند تا رج بعدي را با هم ببافند. دخترك 8ساله و كلاس دوم است و در يكي از روستاهاي محروم نهاوند زندگي مي‌كند. او 4ساله بود كه پدرش از كوه پرت شد و او و مادرش را تنها گذاشت. حالا هستي و مادرش پيش پدربزرگ پيرشان زندگي مي‌كنند و مادر با قاليبافي خرج زندگي را در مي‌آورد. هستي مي‌گويد: امسال مي‌خواهم به كلاس دوم بروم. دوست دارم دكتر بشوم تا همه را خوب كنم. روستاي ما دكتر ندارد و من هروقت كه مريض مي‌شوم مادرم مجبور است يك عالمه راه برود تا مرا پيش دكتر ببرد. از او مي‌پرسيم دوست داري زودتر مدرسه‌ها باز شود؟ لبخندي مي‌زند و مي‌گويد: بله. من مدرسه را خيلي دوست دارم. وقتي از مدرسه مي‌آيم خيلي زود مشق‌هايم را مي‌نويسم و بعد كنار مامان قالي مي‌بافم. قاليبافي را هم دوست دارم اما مدرسه را بيشتر، چون چيزهاي خوب ياد مي‌گيرم.

آقاي موسوي، معلم مدرسه هستي است و به تنهايي 6 مقطع ابتدايي را مديريت مي‌كند و به دانش‌آموزان روستا درس مي‌آموزد. او درباره هستي مي‌گويد: اين دختر از دانش‌آموزان با استعداد و باهوش مدرسه است اما وضعيت زندگي نامناسبي دارند. تنها منبع درآمد آنها قاليبافي است و هيچ درآمد ديگري ندارند. سال پيش كه گروهي خيّر به روستاي ما آمده بودند براي هستي و بچه‌هاي ديگر روستا كيف و لوازم‌التحرير آوردند و آنها امسال هم از همان وسايل استفاده مي‌كنند.

او مي‌گويد: روستاي ما در منطقه‌اي كوهستاني است كه به‌دليل كوهستاني و صعب‌العبور بودنش امكانات زيادي ندارد. پدر هستي هم 4سال پيش از كوه پرت شد و فوت كرد. اغلب اهالي كشاورز هستند اما به‌دليل كم‌آبي محصول خوبي برداشت نمي‌كنند و به‌همين دليل به كارگري در شهرهاي اطراف روي مي‌آورند. دركل مردم روستاي ما مردمي محروم و فقير هستند كه گاهي براي خريدن كتاب بچه‌ها هم به مشكل برمي‌خورند.

آقاي معلم مي‌گويد: الان مدرسه ما 25دانش‌آموز دارد كه در مقاطع مختلف تحصيلي هستند از اين تعداد شايد تنها 5نفر مشكل خاصي براي تهيه لوازم‌التحرير نداشته باشند مابقي گاهي براي نان شب هم محتاجند. الان پدر يكي از دانش‌آموزان من مشكل روحي- رواني دارد و بچه به لكنت زبان دچار است، اين خانواده حتي يك‌بار بچه را به دكتر نبرده‌اند تا مشكلش حل شود؛ يعني پولي ندارند كه اين كار را در اولويت قرار دهند.

  • پرده سوم: سبقت در امر خير مجاز است

گروه سبقت مجاز روزنامه همشهري تابستان سال پيش براي نخستين‌بار طرح «بوي مهر بوي مهرباني» را با مشاركت مردم نيكوكار آغاز كرد و تعدادي بسته لوازم‌التحرير تهيه كرد و به دانش‌آموزان محروم هديه داد. امسال هم در آستانه سال تحصيلي جديد قصد دارد با مشاركت همشهريان اين طرح نيك را دنبال كند تا به آينده بچه‌هاي اين مرز و بوم كمك كرده باشد و امروزشان را هم با شادي توأم كند و لبخند روي لبانشان بنشاند.

  • شما چه مي‌كنيد‌‌؟

اعضاي باشگاه سبقت مجاز با تهيه بسته‌هاي لوازم‌التحرير براي دانش آموزان نيازمندبه ياري آينده‌سازان كشور مي‌شتابند. شما براي همراهي با آنها چه مي‌كنيد؟ نظرات و پيشنهاد‌‌هاي خود‌‌ را به 30003344 پيامك كنيد‌‌ يا با شماره تلفن 84321000 تماس بگيريد‌‌.

کد خبر 346228

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار مهارت‌های زندگی

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha