محله تختی هنوز هم قهرمان‌پرور است؛ مثل «علی‌اکبر مشایخی» که سال‌هاست مدال خدمت به مردم را به گردن آویخته و به آن افتخار می‌کند. مغازه ۶متری و اجاره‌ای‌اش، مأمن نیازمندان و در راه‌مانده‌هایی است که به این کفاش ۸۵ ساله پناه می‌آورده و دست پر از آن بیرون می‌روند.

كفاش خيّر- مشايخي

همشهری آنلاین- ابوذر چهل امیرانی:‌ کفش خانواده‌های محروم در همین مغازه کوچک، اما باصفا نونوار می‌شود و حاج علی لباس‌های اهدایی اهالی را بر تن آنها می‌کند. در این کفاشی، شماره تلفن نیازمندان و خیّران رد و بدل می‌شود و هرکاری که برای رفع گرفتاری اهالی لازم است انجام می‌شود؛ از تهیه دارو گرفته تا به خانه بخت فرستادن دخترهای بی‌بضاعت. می‌گوید که کاره‌ای نیست و فقط رابط خیّران و محرومان است، اما همه می‌دانند بخشی از درآمد اندک او هم صرف خانواده‌های نیازمند می‌شود.

حاج علی‌اکبر چند روزی است دنبال یک گمشده می‌گردد؛ بانویی که غروب ۵ روز پیش به مغازه‌اش آمده و چند عدد سیب‌زمینی با یک اسکناس ۵ هزار تومانی را جا گذاشته است. هر بانویی که وارد مغازه می‌شود از او می‌پرسد که صاحب این کیسه سیب‌زمینی هست یا خیر. می‌گوید: «می ترسم صاحبش دنبالش بگردد. اشتباه کردم که از روز اول اعلامیه نزدم روی شیشه مغازه. اگر صاحبش را پیدا نکنم، باید سیب‌زمینی‌ها را وزن کنم و معادلش را به یک فقیر بدهم.» دقایقی بعد ۱۰هزار تومان به یکی از اهالی می‌دهد و می‌گوید: «دیروز گفتم اگر زیره کفش‌هایت را بدوزم ۲۵هزار تومان دستمزدم می‌شود، اما فقط یک جفت را کامل دوختم و جفت بعدی کوک کمی خواست.» مشتری راضی به دریافت پول نیست، اما حاجی می‌گوید: «این‌طور نمی‌شود. آن دنیا همه چیز حساب و کتاب دارد، حتی یک کوک کفش.» در نهایت اسکناس ۱۰هزار تومانی به کفاش پیر محله می‌رسد، اما داخل دخلش نمی‌رود. حاج علی‌اکبر اسکناس را درون کیسه‌ای می‌اندازد که قرار است مشکلی از دردمندان محله حل کند.

اینجا امیدها زنده می‌شود

صبح که کرکره مغازه را بالا می‌دهد، نخستین‌کاری که می‌کند روشن کردن رادیو قدیمی‌اش است. تا نماز مغرب که از مغازه بیرون می‌رود فقط صدای قرآن است که فضای مغازه‌اش را معنوی می‌کند. می‌گوید: «چند سال پیش خواب ملک‌الموت را دیدم که با یک شاخه گل رز زرد بسیار خوشبو سراغم آمد. خودش را معرفی کرد و از او پرسیدم کی نوبتم می‌شود. لبخندی زد و گفت فعلاً وقتش نرسیده. من هم از این فرصت استفاده می‌کنم و اگر اهالی لباس، کفش یا کیف به دردبخور داشته باشند به فقرا می‌دهم.» باورش کمی سخت است، اما از همین مغازه جهیزیه چند دختر بی‌بضاعت بار ماشین شده است. اجاره خانه تعدادی از محرومان از طریق همین کفاشی پرداخت می‌شود و رهن خانه چند خانواده نیازمند هم با کمک خیّران به واسطه حاج علی‌اکبر جور شده است. یکی از همسایه‌ها در گوشی می‌گوید: «خودش خرج ۴خانواده را هم می‌دهد. هرچه برای خانه‌اش بخرد، عین همان را برای آنها می‌خرد.»

کمک خرج خانواده از ۷سالگی

سال۱۳۱۵ در شهر خمین به دنیا آمد. فرزند ارشد خانواده بود. ۷ساله بود که شروع به کار کرد تا کمک حال پدرش باشد. وضع کار در خمین خوب نبود و باعث شد در ۱۲سالگی به تهران بیاید و شب‌ها در خانه یکی از اقوام بخوابد. همان زمان بیمار شد و اقوامش او را به قم برده و در حرم حضرت معصومه(س) رهایش کردند. می‌گوید همانجا شفا گرفت و با جیب خالی، به لطف یکی از راننده‌های اتوبوس به تهران برگشت. در مغازه‌ای حوالی بازار مشغول کار شد و شب‌ها هم همانجا استراحت می‌کرد. در ۲۷سالگی پدرش که بنا بود، زیر آوار ماند و فوت کرد و علی‌اکبر جوان سرپرست ۴ برادر و ۳ خواهرش شد. بالاخره روزگار روی خوش را به علی‌اکبر نشان داد و توانست روی پای خودش بایستد و مغازه کفاشی راه بیندازد. خواهر و برادرهایش را به تهران آورد و همگی را سر و سامان داد. مادرش را تا ۹۳ سالگی پرستاری کرد تا اینکه آسمانی شد. مشایخی شب و روز کار کرد تا اینکه قبل از انقلاب با ۲نفر از دوستانش کارگاه کفاشی راه انداخت، اما سرش کلاه گذاشتند و یک نفر به ترکیه و دیگری به پاکستان فرار کرد. مشایخی برای اینکه حق‌الناس به گردنش نماند، خانه‌اش را فروخت و به طلبکارها داد. سپس خانه‌ای در محله تختی که آن زمان بیابانی و ارزان‌قیمت بود، خرید که تا الآن در آن زندگی می‌کند. همان زمان که مشایخی در بدترین شرایط مالی قرار داشت، یک کیف پر از پول و طلا پیدا کرد، اما آن را به صاحبش برگرداند. می‌گوید: «به همسرم گفتم کیف را خوب بگردد تا شاید نشانی و شماره تلفن پیدا کند. بالاخره آن را به صاحبش برگرداندیم. (لبخند می‌زند) صاحب آن هم به من ۵۰۰تومان مژدگانی داد.»

خادم افتخاری حرم حضرت عبدالعظیم(ع)

«علی‌اکبر مشایخی» ۲پسر و ۳دختر دارد که همگی در کار و زندگی‌شان موفقند. همسرش نیز به گفته خودش نه تنها مانع از کارهای خیرخواهانه‌اش نشده، بلکه در کارهای خیر از او پیشی گرفته است. مشایخی مثل گذشته توان دوخت کفش ندارد، اما کفش‌های دست‌دوز پسرش، بهرام، را در مغازه می‌فروشد. او یک روز در میان به حرم حضرت عبدالعظیم(ع) می‌رود و به زائران خدمت می‌کند؛ از واکس زدن کفش زائران گرفته تا جاروی فرش‌ها. می‌گوید: «از طرف حرم به‌عنوان خادم امام رضا(ع) معرفی شده‌ام، اما تا الآن به خاطر شیوع کرونا نتوانسته‌ام به مشهد بروم.»

کد خبر 670344

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha