شنبه ۲۸ دی ۱۳۸۷ - ۰۴:۴۲
۰ نفر

ناهید پیشور: «استرالیا» مثل دیگر کارهای سازنده‌اش اثری بلندپروازانه است؛ بلندپروازی در روایت داستانی که روزگاری یا فیلمسازان بزرگ به سراغش می‌رفتند چون دیویدلین، یا محصول جسارت تهیه‌کننده‌ای مقتدر بودند («برباد رفته» را به خاطر بیاورید.)

«استرالیا» اما در زمانی که به نظر می‌رسد، روزگار عاشقانه‌های حماسی سپری شده است؛ کوششی است در احیای یکی از گونه‌های مهم سینما.لوهرمن با نگاه شاعرانه‌اش به چشم‌اندازها، هویت و تعین می‌بخشد و البته می‌تواند درعین نگاه عاشقانه و نوستالژیک به سرزمین‌اش، به نقد سنت‌های غلط گذشته نیز بپردازد.

اگر از گسستگی روایت در این حماسه 165 دقیقه‌ای در گذریم، «استرالیا» ایراد عمده دیگری ندارد. ریتم فیلم برخلاف عرف مرسوم سینمای معاصر، از شتاب پرهیز و به تأنی و مکث گرایش دارد و البته لوهرمن آن‌قدر ذکاوت به خرج می‌دهد که چندان در دام ملال نیفتد.از «استرالیا» به عنوان یکی از شانس‌های اسکار امسال نام برده شده، هرچند که فیلم مجلل‌تر از آن است که چندان منتقدپسند باشد ولی تجربه سال‌های پیش نشان داده که اعضای آکادمی، به عاشقانه‌‌های همراه با پس‌زمینه تاریخی علاقمند هستند.

سینمای باز لوهرمن را کم‌وبیش با تریلوژی پرده قرمز می‌شناسیم؛ آثار پرتکلفی که تماشاگر را در ضیافت رنگ و نورهای چشم‌نواز مبهوت و گاهی سردرگرم می‌کردند. «فقط تالار رقص» با نامزدی در چندین رشته اسکار 92، لوهرمن را به عنوان استعدادی کشف نشده از سینمای استرالیا به جهانیان معرفی کرد. لوهرمن با اعتماد به‌نفس حاصل از این موفقیت درست در اوج بازسازی سنتی و وفادارانه درام‌های شکسپیر، جسورانه دست به سنت شکنی زد. او با «رمئو- ژولیت» جرقه بازسازی‌های مدرن هالیوودی را زد و جایگاهش را در این عرصه تثبیت کرد. هرچند کوشش او برای احیای ژانر موزیکال در «مولن روژ» واکنش‌های ضدونقیضی را برانگیخت. فیلمی که برخی از منتقدان از آن با تعبیر «نقطه انحطاط سینمای پست مدرن» یاد کردند.

در حالی که هنوز یک دهه هم از شکست آن نمی‌گذرد، لوهرمن می‌کوشد با اثری چشمگیر و قابل‌ قبول به نام «استرالیا» اعتبار از دست رفته‌اش را بازیابد؛ حماسه‌ای عشقی- وطنی در قالب یک ملودرام ماجراجویانه که با پیرنگی از رمانس و وسترن استرالیایی و تاکید بر ویژگی‌های دنیای مدرن سینمای کلاسیک دیویدلین کبیر را احیا می‌کند. او در این فیلم به چالش با کهن الگوهای فیلم‌های کلاسیک می‌پردازد و سیاست‌های نژادپرستانه تقدیس شده در آنها را به باد انتقاد می‌گیرد. لوهرمن 165 دقیقه بیننده‌اش را سوار بر درشکه‌ای زهواردررفته در جاده‌ای سنگلاخی و پر از دست‌انداز، به دنبال ماجراجویی‌های یک زن انگلیسی می‌کشاند.

هرچند او آسودگی خاطر سفر به استرالیا را با یک رولز رویس برایتان تضمین نمی‌کند اما مدام لحن عوض می‌کند و با پرداخت هنرمندانه و تاثیرگذارش سفر را آن‌قدر شیرین و به یادماندنی می‌کند که مجالی برای شکوه و گلایه باقی نماند. این فیلم در رفت‌وبرگشت میان خرده روایت‌هایی از جنایت و شرارت، عشق و دلبستگی، تعلق‌خاطر و سرسپردگی به تقدیر به سبکی جدید و التقاطی دست می‌یابد که غیرقابل پیش‌بینی بودن، ویژگی بارز آن است. هرچند فیلم با این روند از آفت آشفتگی نیز در امان نیست. «استرالیا» با ترکیبی از عناصر وسترن‌های آمریکایی، فیلم‌های جنگی و درام‌های خودآگاه اجتماعی به موتیف‌ها و موضوعات بعضا ناهمگونش رنگ‌وبوی استرالیایی می‌بخشد و تماشاگر را به سال‌های بحرانی جنگ جهانی دوم در این منطقه می‌برد.

در خلال این فیلم بیننده با انبوهی از عناصر مشابه یا به نوعی الهام‌گرفته از آثار موفق و ماندگار تاریخ سینما چون «جدال در آفتاب»، « ملکه آفریقایی» و «غول» مواجه می‌شود اما کارگردان و عوامل آن جز «جادوگر شهر زمرد» از هیچ یک یاد نکرده‌اند. به هر جهت مهم‌ترین دغدغه لوهرمن انعکاس واقعیت‌های تلخ در جامعه بحران‌زده استرالیا در دهه 1940 میلادی است؛ جامعه‌ای که مردم آن ناچار به تحمل تبعات جنگ جهانی و از سوی دیگر ظلم و ستم و تبعیضی بودند که با پافشاری دولت استرالیا بر تعصبات قومی و نژادی بر سکنه اصلی این منطقه روا می‌شد.

نیمه‌ دوم فیلم، برتلاش لوهرمن برای مرثیه‌سرایی در زمان جنگ متمرکزشده و در عین دفاع از آرمان‌هایش روحیه بدگمانی و سوءظن این دوران تلخ را با خود دارد و با غالب ساختن سایه‌ای از یأس و ناامیدی برسنگینی بار احساسی آن می‌افزاید. البته احساساتی خشن و پرخاشگرانه یا دردناک از جنس عذاب وجدان که در آغاز بیشتر تشبیه به مجازات و به عقوبت رساندن گناه عاملان آن است.

به‌گونه‌ای که بیننده پس از پایان فیلم خودش را کاملا ضعیف و تهی احساس می‌کند، گویی از تاثیر تدریجی زهر سم در دستان یک دانشمند دیوانه رنج‌کشیده است. فیلم تجلی‌گاه غرور ملی یک کارگردان استرالیایی است که به اصالت و ملیتش افتخار می‌کند. دوربین لوهرمن در دامان طبیعت بکر آن مناطق می‌خرامد و با شکار هنرمندانه‌ای بی‌نظیرترین چشم‌اندازهای دنیا، زیبایی‌های طبیعت سرزمین مادری‌اش را به رخ جهانیان می‌کشد.

او در قالب کاری سرگرم‌کننده و تقریبا عامه‌پسند سیاست‌های نژادپرستانه را تقبیح کرده و اعمال غیرانسانی و پرخاشگرایانه عاملان و طرفداران این اندیشه ارتجاعی را سرزنش می‌کند. یکی از بهترین و تاثیرگذارترین ایده‌های باز لوهرمن در استرالیا در نظر گرفتن کودکی کم‌سن‌وسال به نام نولاه به عنوان راوی اصلی قصه است؛ پسر بچه‌ای دوست داشتنی که نه تنها بخش عمده‌ای از داستان را روایت می‌کند بلکه تنها نقطه اتکای آن محسوب می‌شود.

او می‌گوید: «زنی که به تازگی به این منطقه آمده عجیب‌ترین زنی است که تاکنون دیده‌ام.» قیافه خشک و رسمی سارا اشلی برای او پوچ و بی‌معنی است و وقتی چهره ناراحت و گرفته او را می‌بیند خنده‌اش می‌گیرد.سارا زنی میانسال است که سال‌ها قبل سرزمین مادری‌اش ‌- ‌استرالیا- را به مقصد انگلستان ترک کرده است. با مرگ یکی از بستگانش یک مرتع بزرگ برای سارا به ارث می‌رسد. هدف سارا از سفر به استرالیا، این است که هرچه زودتر تکلیف زمین را مشخص و دوباره به انگلستان باز گردد ولی سیر حوادث اتفاقات دیگری را رقم می‌زند و او تصمیم می‌گیرد در استرالیا بماند. آن هم در شرایطی که همسرش کشته شده و برخی از افراد با نفوذ محلی چشم طمع به زمینش را دارند.

او با کسانی که زمینش را تصاحب کرده‌اند دچار مشکل می‌شود اما از کمک و حمایت‌های بی‌دریغ اهالی بومی و گله‌داران آن منطقه برخوردار می‌شود. کاراکتر سارا اشلی بارها و بارها کیدمن را در آستانه هیجانات هیستریک و تشنجات شدید قرار می‌دهد، اما او از اینکه ممکن است مورد تمسخر قرار بگیرد ناراحت و دلزده نمی‌شود.وقتی سارا از کشته شدن همسرش خبردار می‌شود تصمیم می‌گیرد در استرالیا بماند. اما این تصمیم تنها در صورتی عملی می‌شود که بتواند هزار و پانصد رأس دام را به بندرگاه داروین برساند و آنها را در اختیار ارتش استرالیا قرار دهد. تنها کسی که به او کمک می‌کند یک کابوی استرالیایی قوی و خشن به نام دراور (هیوجکمن) است.

از اینجا به بعد سارا و دراور به همراه نولاه و چند نفر از اهالی غیربومی راهی سفری پرمخاطره می‌شوند که نزدیک به یک ساعت از فیلم را به خود اختصاص داده و محملی برای نمایش چشمگیرترین نماهایی فراهم می‌کند که هم حسی از شاعرانگی را به همراه دارند و هم به فضایی پرتعلیق یاری می‌رسانند.

پس از آنکه همه نقاط ابهام در پایان بخش دوم روشن می‌شود، فیلم قدری در آشفتگی و نابسامانی گرفتار می‌شود و هر کدام از شخصیت‌های اصلی راه جداگانه‌ای را در پیش می‌گیرند. یک سوم پایانی فیلم به بمباران داروین توسط ژاپنی‌ها (در 19 فوریه 1942 یعنی دو ماه پس از پرل هاربر) اختصاص می‌یابد و تلاش مخفیانه و شبانگاه دراور را برای نجات بچه‌ها از جزیره میشن‌ نشان می‌دهد. سکانس پایانی «استرالیا» با بار تراژیک نیرومندش، موجب می‌شود تماشاگر در انتها با حسی سرشار از تاثر حماسی، سالن را ترک کند.

عمده صحنه‌های فیلم خارجی هستند و در فضاهای آزاد گرفته شده‌اند، فیلمبرداری مندی واکر که پیشتر تجربه کار در فیلم‌هایی چون «شیشه درهم شکسته» و «لانتانا» را دارد، عالی است. یکی از عوامل مهم موفقیت استرالیا ستاره‌های بزرگی هستند که در نقش‌های مختلف به زیبایی می‌درخشند. نیکول کیدمن با آن چهره ویژه‌اش در نگاه اول، گرفته و با احساساتی جریحه‌دار به نظر نمی‌آید، حالت خشک و رسمی‌اش را حفظ می‌کند، اما در طول فیلم وقتی کاراکتر هیوجکمن بر او تاثیر می‌گذارد، آن‌قدر ساده و بی‌آلایش می‌شود که به شکل و شمایل بومیان منطقه درمی‌آید. جکمن تنش‌ها و نگرانی‌های او را با رفتاری کاملا متضاد تعدیل می‌کند. صلاحیت، شایستگی و تبحر او در کارهایش تزلزل‌های کاراکتر کیدمن را پوشش می‌دهد. حضور والترز هم به اندازه جکمن ضروری است.

او در زمان فیلمبرداری تنها 11‌سال داشت و با وجود آنکه کاراکترش نماد تنش در کشوری بود که به لحاظ تبعیض نژادی و وجدان و شعور تاریخی زیرسؤال رفته بود اما در این نقش فرعی و تاثیرگذار بسیار با آرامش و مسلط جلوی دوربین رفت. موسیقی بی‌نظیر دیوید هیرش فلدر چند ثانیه هم قطع نمی‌شود، طراحی تولید و لباس این فیلم که توسط همسر لوهرمن و همکارش کاترین مارتین انجام شده بسیار جالب توجه است. بدون آنکه به اندازه نمایش‌های پرزرق و برق و چشمگیر «پرده قرمز» توی ذوق بزند.

منتقدان محلی استرالیا نگران آن بودند که مبادا این فیلم با انبوهی از کلیشه‌های ضدونقیض ساخته شود اما هرگز چنین نشد و باز لوهرمن رؤیای ساخت یک «بربادرفته»ی استرالیایی را تا حدی تحقق بخشید و توانست با افزودن شکوه و جلال خاص کارهایش به آن اثر، به زیبایی حماسی آن دست یابد. با وجود آنکه فیلم به هیچ وجه کسل‌کننده به نظر نمی‌رسد، بسیار طولانی است. استرالیا بی‌آنکه شاهکار باشد فیلم خوبی است. به تعبیر منتقدی، «استرالیا» نامه‌ای عاشقانه از سوی لوهرمن به مناظر و چشم‌اندازهای زیبای وطنش و البته همراه با رجعتی تیزبینانه به تاریخ این کشور است.

کد خبر 73123

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار سینما

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز