شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۷ - ۰۷:۰۱
۰ نفر

عباس تربن: «در این دو ساعت، فقط یک ساعت حرف زدیم، چون یک ساعت دیگرش به ترجمه‌کردن صحبت‌ها گذشت!»

این جمله‌ای بود که «ماتئی ویسنی‌یک، نمایشنامه نویس مشهور رومانیایی که به دعوت جشنواره این روزها در تهران است به‌شوخی در پایان کارگاه نمایشنامه‌نویسی بر زبان آورد. اما یکی از امتیازات این کارگاه که در خانه هنرمندان برگزار شد، حضور تینوش نظم‌جو، مترجم آثار ویسنی‌یک بود که امکان طرح بحث‌های تخصصی و انتقال دقیق سؤال و جواب‌ها را فراهم آورده بود.

در روزی که در بیشتر سؤال‌ها حرف از آوانگاردیسم و ادبیات ابزورد و... بود، پاسخ ویسنی‌یک به‌عنوان یک نمایشنامه‌نویس جهانی به این سؤال خواندنی است: «مطمئنا مخاطب عام را مدنظر قرار می‌دهم. شاید به همین دلیل است که اجراهای اول نمایشنامه‌های من که با حضور منتقدان و آدم‌های خاص برگزار می‌شوند، اغلب اجراهای موفقی محسوب نمی‌شوند! منتقدان اغلب خودشان را می‌گیرند و عکس‌العمل و احساسی نسبت به نمایش‌هایم در چهره‌شان نمی‌بینم؛ انگار که انسان نباشند!»

با نویسنده داستان‌های «خرس‌های پاندا به روایت یک ساکسیفونیست... »  «سه شب با مادوکس»، «تماشاچی محکوم به اعدام»، «پیکر زن همچون میدان نبرد در جنگ بوسنی» و«اسب‌های پشت پنجره»، «دستنویس‌های قلابی»، «نان در جیب»، «تئاتر تیکه شده یا مرد زباله‌ای»،  «آخرین گودو» «نامه‌ای به درخت‌ها و پرنده‌ها» و «چطور می‌توانم یک پرنده شوم» گفت‌وگو کرده‌ایم که می‌خوانید.

  • نظرتان درباره کارگاه چه بود؟

در این جلسه من خیلی‌چیزها درباره خودم یاد گرفتم و دیدم نمایشنامه‌هایی مثل «اسب‌های پشت پنجره» که حدود 20سال پیش نوشته‌ام، هنوز زنده‌اند. در بین جوانان ایرانی شوق و ذوق زیادی نسبت به تئاتر وجود دارد.

  • این کارگاه برای شما به‌عنوان یک نویسنده چه بهره‌ای داشت؟

نسبت به قبل بیشتر با انگیزه و مسائل نویسندگان جوان ایرانی آشنا شدم و این کارگاه برای من تأییدکننده مجدد این نکته بود که زبان تئاتر، زبانی جهانی است و اینکه ما از طریق ارزش مشابهی به نام تئاتر، بهتر می‌توانیم یکدیگر را درک کنیم.

  • شما اولین نمایشنامه‌هایتان را زمانی نوشتید که در رومانی بودید. بعد به فرانسه مهاجرت کردید و با یادگیری زبان جدید، نمایشنامه‌هایتان را به زبان فرانسه نوشتید. نوشتن در زبانی ناشناخته برایتان سخت نبود؟

چرا! ولی من با پشتکار و علاقه یک شاگرد خوب شروع به یادگیری زبان کردم و حتی یک روز هم تمرین نوشتن را فراموش نکردم. این کار خیلی سخت بود و من باید یاد می‌گرفتم که در این زبان، درواقع با فقر و چیزهایی که نداشتم، بنویسم! اما زبان فرانسه خیلی چیزها را هم به من یاد داد. یکی از این چیزها ارزش سکوت بود. من نقش سکوت را در نمایشنامه از زبان فرانسه آموختم و آن را به نمایشنامه‌هایم اضافه کردم. در هر حال فکر می‌کنم خیلی خوب است که یک نمایشنامه‌نویس، زبان دومی یاد بگیرد و به آن زبان بنویسد. این یادگیری و تجربه در زبان دیگر، به ذهن و اثر نویسنده نظم و دیسیپلین می‌بخشد.

  • یکی از ویژگی‌های نمایشنامه‌های شما، داشتن ظاهری ساده است. کسانی که این آثار را می‌خوانند، به همین دلیل ممکن است تصور کنند که آفرینش این سادگی، کار ساده‌ای است. در این باره صحبت کنید.

بعضی از نمایشنامه‌نویسان از بعضی تکنیک‌ها استفاده می‌کنند؛ تنها به این دلیل که آن تکنیک‌ها وجود دارند، نه برای آنکه به درد اثرشان می‌خورد! من فکر می‌کنم که هر نوع استفاده‌ای باید با آگاهی و انتخاب دقیق صورت بگیرد. خود من موقعی که نمایشنامه می‌نویسم، تنها نیستم. از 40 سال پیش که شروع به نوشتن کردم، موجود کوچکی در درونم زندگی می‌کند. اینکه موش است یا پروانه را نمی‌دانم، ولی همیشه در نوشتن نمایشنامه‌هایم به من کمک می‌کند. هر وقت که نوشته‌ام بد از آب درمی‌آید، بیدار می‌شود و شروع به فریادزدن می‌کند. شما می‌توانید اسم این موجود را «وجدان ادبی» بگذارید و به‌نظر من آدم همیشه باید با این وجدان ادبی صادق باشد و به واقعیت درونش خیانت نکند. اما آدم‌ها با وجدان ادبی به دنیا نمی‌آیند، برای بیدارکردن این موجود باید کتاب خواند، سفر کرد و با دیگران ارتباط برقرار کرد تا قطب‌نمایی در زندگی باشد.

  • جرقه نوشتن یک نمایشنامه چطور در ذهن شما زده می‌شود و سوژه‌هایتان را از کجا پیدا می‌کنید؟

خیلی‌وقت‌ها با خودم فکر می‌کنم موقعیت‌های ساده‌ای در زندگی هست که اگر در یک نمایشنامه قرارش بدهم، فوق‌العاده می‌شود. مثلاً طی همین چند روز یک نمایشنامه در ذهنم نوشته‌ام. دیروز برای خرید فرش به بازار رفته بودم. با ورود ما فروشنده در را از داخل قفل کرد و شروع کرد به نشان‌دادن فرش‌های مختلف. اول یک فرش نشان داد، بعد دوتا، بعد ده تا، بیست تا، سی تا، چهل تاو...

و کم‌کم حسی شبیه ترس به من دست داد و فکر کردم این خودش یک نمایشنامه زنده است. با خودم خیال کردم که در این نمایشنامه خریدار کم‌کم متوجه می‌شود روی همه فرش‌هایی که به او نشان داده می‌شود، لکه‌هایی از خون هست. بعد فروشنده همچنان به نشان‌دادن فرش‌های بیشتر ادامه می‌دهد و با کنار رفتن فرش‌ها کم‌کم دست بی‌حرکت یک انسان را می‌بینیم که از زیر فرش‌ها بیرون زده است. در پایان وقتی که همه فرش‌ها کنار رفته‌اند، فروشنده رو به خریدار می‌کند و می‌گوید: «از این ترسیدید؟ نگران نباشید، چیزی نیست. این همان آدمی است که دیروز برای خرید فرش به مغازه‌ام آمده بود!»

  •  اگر به شما پیشنهاد شود که درباره موضوعی خاص نمایشنامه بنویسید، قبول می‌کنید؟

احتمالا  بله! اگر به من چنین پیشنهادی بشود نمی‌دانم چه خواهم نوشت اما چیزی که روشن است این است که حتماً نگاهی را که دیگران به آن موضوع داشته‌اند، نخواهم داشت و چیزهایی را که مثلاً یک روزنامه‌نگار نوشته، تکرار نخواهم کرد. نکته مهم این است که یک نمایشنامه نباید در خدمت سازمان ملل یا هر سازمان دیگری باشد. به‌نظر من یک اثر ادبی باید در خدمت بشر و انسان باشد و هیچ اتیکت دیگری بر خود نداشته باشد.

  • تا حالا شده که یک نمایشنامه را صرفاً برای خوانده‌شدن روی کاغذ بیاورید و منتشر کنید؛ یعنی نمایشنامه‌ای که همه‌چیزش از طراحی صحنه گرفته تا شخصیت‌پردازی و... در ذهن مخاطب شکل می‌گیرد و هیچ میزانسن فیزیکی ندارد؟ به این فکر کرده‌اید که یک نمایشنامه می‌تواند فارغ از اجرا، زنده باشد؟

من هیچ‌وقت برای کشوی میزم چیزی ننوشته‌ام. حتی وقتی نوجوان بودم و شعر می‌نوشتم؛ دلیلش این بود که به کسی نشانش بدهم. طبیعی است در زمانی که مشغول نوشتن هستم، همه‌چیز را در ذهنم تصور کنم و بسازم اما یک عادت دارم و آن این است که در پایان هر نمایشنامه، کبریتی برمی‌دارم و تمام این تصورات را می‌سوزانم. بعضی‌‌وقت‌ها پیش آمده که اثر با تغییرات زیادی روی صحنه برود اما من هیچ‌وقت اعتراضی نداشته‌ام و دست کارگردان و بازیگر را باز گذاشته‌ام.

  • بیشتر سؤال‌های امروز حول و حوش ادبیات ابزورد، آوانگاردیسم و... دور می‌زد. این به‌نظر شما عجیب نبود؟

جوان‌های امروز درست همان چیزهایی را دوست دارند که من در جوانی دوست داشتم. خود من از تئاتر رئالیست و به‌خصوص رئالیست سوسیالیستی متنفر بودم و نیاز داشتم که از طریق تئاتر ابزورد و گروتسک و آوانگارد به تخیلم شعله بزنم.

  • اما همانطور که خودتان گفتید چیزی که بیش از همه اینها برایتان اهمیت دارد، نوشتن تئاتر براساس خلق احساسات است!

درست است ولی درواقع من خیلی دیر دست به نوشتن تئاترهای رئالیستی زدم و نمایشنامه‌های رئالیستی من در عین‌حال خشن‌ترین نمایشنامه‌های سیاسی من نیز از آب درآمده‌اند. شخصاً دوست دارم خارج از هر نوع تئاتری راه بروم. امروز همه از یونسکو و بکت حرف می‌زنند، در حالی که پیش آنکه ساموئل بکت «در انتظار گودو» را بنویسد، چخوف داستانی نوشته به نام «سه‌خواهر» که ماجرای سه نفر است که تا ابد در انتظار رفتن به مسکو هستند. درواقع بکت و یونسکو در زمینه موقعیت ابزورد دست به خلق تازه‌ای نزدند؛ دستاورد تازه این دو، زبان ابزورد بود. اما درباره خودم باید بگویم زمانی که در رومانی زندگی می‌کردم، تئاتر ابزورد برای من تئاتر رئالیستی به حساب می‌آمد. چون در جایی که من در آن زندگی می‌کردم، همه آن اتفاقات می‌افتاد. زندگی منی که مجبور بودم ساعت 6 از خواب بیدار شوم و ساعت یک به رختخواب بروم، خودش یک تئاتر ابزورد بود! درواقع به‌نظر من ابزورد را اروپای شرقی اختراع کرد و اروپای غربی آن را دزدید!

  • و حالا بعد از حضور در این جلسه‌ها، چه حرفی برای جوانان علاقه‌مند به نمایشنامه‌نویسی دارید؟

دانشگاه برای فراگرفتن درس‌های نمایشنامه‌نویسی بسیار مهم است اما یک نویسنده از طریق سفرکردن است که چیزهای زیادی یاد می‌گیرد. آنچه بیش از همه اهمیت دارد، یادگیری این نکته است که اتفاق‌های ساده دور و بر را با نگاه باز و متفاوت ببینیم.

کد خبر 74786

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز