ضرابخانه، امروز دیگر سه‌راه نیست. تقاطع شلوغی است که در آن از زمین و آسمان ماشین می‌بارد. هرچند در چند گوشه از این تقاطع پارک‌های کوچک شهری تعبیه شده است اما به هیچ‌وجه توصیه نمی‌کنیم که آنجا درنگی کنید تا نفسی چاق کرده باشید.

سه‌راه ضرابخانه

همشهری آنلاین- امین یگانه: راننده تاکسی که قرار بود از سر میرداماد یک کورس پایین‌تر یعنی ضرابخانه بیاوردم چندباری پرسید کجای ضرابخانه می‌خواهم بروم. حق داشت بنده خدا، می‌دانست کسی که می‌خواهد در این تقاطع مسیر خود را پیدا کند کار آسانی در پیش ندارد. او می‌پرسید و من فقط پاسخ می‌دادم سه‌راه ضرابخانه که یک‌باره به جوش آمد و گفت: «جوون سه‌راه ضرابخونه‌ای دیگه وجود نداره. فکر کنم دیگه تابلو هم نداره من می‌خوام بپیچم بر گردم دوباره بالا. اینکه تند تند ازت می‌پرسم کجاش می‌خوای بری برا اینه که می‌دونم اگه نابلدباشی دو ساعت طول می‌کشه مسیر رو پیدا کنی... همین. تو نبودی نشستی و گفتی سه‌راه ضراب‌خونه می‌خوای پیاده شی!؟ ‌» منتظر جواب من نماند و ادامه داد: «آره دیگه خودت بودی. فهمیدم نابلدی. من بچه ضراب‌خونه‌ام. کوچه‌پسکوچه‌هاش رو هم می‌شناسم. نگفتی کجای ضرابخونه می‌خوای بری...‌» راننده مسنی بود و توضیح دادم که می‌خواهم گزارشی بنویسم و مقصد مشخصی ندارم. بعد هم وقتی رسیدیم سمت راست پل همت نگه داشت و پایین آمد. یک دستش را زد به کمرش و با دست دیگر و انگشت اشاره تابلویی را آن طرف خیابان نشانم داد. «آن‌جا را می‌بینی!؟ ‌» «آن‌جا... ببین. گاراج را می‌گویم. آن قدیم‌ها بچه‌ها دور هم جمع می‌شدیم آن‌جا. صحبت می‌کردیم. جوان بودیم. همه بچه‌های ضرابخونه. الان هیشکی نیست همه رفتن. همه فوت کردن. یکی من موندم و یکی حاج باقر. پدرش کلانتر ضرابخونه بود. با هم دوره داشتیم. تیم فوتبال داشتیم. همه چیز این‌جا عوض شده است. بنویس... بنویس همه چیزش عوض شده. همه آدماش هم همین‌طور. از قدیمی‌ها هیچ‌کسی نیست. ‌»

قصه‌های خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید

آن‌قدر بوق می‌زنند و هوار می‌کشند که حاج صالح خداحافظی می‌کند و می‌نشیند پشت فرمان تاکسی زردش. دست تکان می‌دهد و گازش را می‌گیرد. سمت راست‌مان، فضای سبز کوچکی است و یک حوض کوچک. فواره‌ها بالا می‌گیرند و با سر فرود می‌آیند. حاج صالح افسوس گذشته را می‌خورد و افسوس خاطراتش را. افسوس اینکه دیگر تابلویی هم نیست به اسم ضرابخانه.  
آن‌طرف پل، همانجایی که راننده تاکسی نشانم داده بود ریسه کشیده‌اند و چراغ زنبوری‌های جدید آویزان کرده‌اند. کف آسفالت خیس است و بوی قربانی می‌آید. مسجد وسط کوچه برای نماز خدا قامت بسته است و منتظر اذان. پیرمرد همسایه مسجد شکلات تعارف می‌کند و می‌گوید عید قربان مبارک... کارم را توضیح می‌دهم و می‌گوید قدیمی نیست. می‌گوید ۳۰ سال بیشتر نیست که ساکن ضرابخانه شده. می‌پرسم همان ۳۰ سال گذشته. جواب می‌دهد که همین بوده که بوده. فقط سه‌راه شده هزار راه و بعد هم اینکه اگر کوچه‌ای یک طرفه به سمت پایین بوده حالا شده یک طرفه به سمت بالا... همین. دوستانش هم از راه می‌رسند. تا اذان بگوید از مغازه‌اش که میز و صندلی‌های چوبی می‌فروشد دو تا صندلی می‌آورد و با دوستانش می‌نشینند. آنها هم هیچ از گذشته ضرابخانه به خاطر ندارند. جز اینکه اینجا سکه ضرب می‌کردند و از آن موقع اسم این محل شده ضرابخانه. صدای اذان بلند می‌شود. از مناره کوچک مسجد انبوهی از امواج بندگان خدا را می‌خواند. از پیرمرد و دوستانش می‌پرسم که از قدیمی‌های محل کس دیگری را نمی‌شناسند!؟ که می‌فهمم به قولی یکی از آن‌ها، همین‌ها قدیمی‌ترین‌ها هستند که پیدا کرده‌ام.  

ضرب سکه

حالا دقیقاً جایی ایستاده‌ام که راسته خیابان شریعتی پیچ می‌خورد و از راه جدیدی که ساخته‌اند می‌رود داخل پاسداران تا از آن طرف دور بزند پل را و برگردد. سر همین پیچ کسبه محل هستند. هر چند که کلیدسازی سر کوچه می‌گوید اینها دیگر جدیدند و از اهالی قدیم محل نیستند. بیشترشان هم در ضرابخانه خانه ندارند. قدم می‌زنم. مردی مسن دم در فست‌فود ایستاده است. صحبتمان گل انداخته که می‌گوید حسن آقا یکی از قدیمی‌های محل است. خودش و پدر و مادرش هم اینجا بودند. حسن آقا پشت میز صندوق فست‌فود می‌نشیند و آرام سرش را تکان می‌دهد. موهایش یکی در میان سفید شده‌اند. می‌گوید ۵۰ را گذرانده است. دوستش می‌زند به تخته که جوان مانده است. حسن آقای انصاری از گذشته محله می‌گوید: «قدیم سر پیچ شریعتی و پاسداران سکه ضرب می‌کردند. به خاطر همین هم اسم اینجا شده است ضرابخانه. البته همین حالا هم سر جایش است. باشگاه بانک مرکزی. تابلو هم زده‌اند اما اینکه باز همین جا سکه می‌زنند یا نه نمی‌دانم. البته بعید است. ‌» 

سه راهی که تقاطع شد

یکی از قدیمی‌ترین محله‌های خیابان شمیران قدیم همین محله ضرابخانه است. از صحبت‌های اهالی به‌خصوص حسن انصاری بر می‌آید که از سال ۶۰ به بعد سه‌راه ضرابخانه گسترش پیدا کرده و دیگر آن ضرابخانه کوچک و سه‌راه محدود نبوده. البته از سال ۶۰ تا به حال بر سر این سه‌راه بلاهای فراوانی آمده است. بعد از اینکه بزرگراه همت کشیده می‌شود و باند شرقی و غربی تهران شکل می‌گیرد پلی هم می‌زنند بر سه‌راه ضرابخانه به این‌ترتیب از آن سه‌راه قدیمی و باصفا تنها چیزی که می‌ماند همین تقاطع عجیب و غریب است. تقاطعی که حسن انصاری در موردش توضیح می‌دهد: «حالا وضعیت بهتر شده است اما نمی‌دانید که اینجا محل گیج خوردن راننده‌های تازه وارد بود. البته الان هم همین‌طور است. خصوصاً آن طرف که پایانه تاکسی‌هاست. راننده تاکسی‌ها و اهالی که به راه آشنا هستند با سرعت‌ تردد می‌کنند اما یک راننده تازه وارد دست و پایش را به کل گم می‌کند. ‌»

گلوگاه مهم

اما این تغییر در سه‌راه ضرابخانه به قول انصاری بد هم نبوده. چون می‌دانند اگر این هجمه خودروهای امروز را اگر قرار می‌شد با آن سه‌راه کوچک سامان داد ترافیک سنگین تا سید خندان می‌رسید: «حالا هم با اینکه خیابان‌ها یک طرفه، دوطرفه شده یا از جاهای مختلف بریدگی گذاشته‌اند که‌ تردد ماشین‌ها راحت‌تر باشد، ترافیک کم نشده است. البته این سه‌راه از همان ابتدا هم که من این جا به دنیا آمدم یک گلوگاه مهم بود. آن موقع هم که ماشین کم بود اینجا ترافیک داشت. حالا هم که هر خانه‌ای چندتا ماشین دارد و جمعیت تهران هم بیش از ۱۲ میلیون نفر شده، طبیعی است که اینجا به این پیچیدگی شود. مگر اینکه بکوبند و از نو بسازند. ‌» با این جمله دوست حسن آقا می‌خندد و همه می‌دانیم که این کار محال است.  

کسادی کسب و کار

 حسن آقا در ادامه حرف‌هایش از کسبه سه‌راه ضرابخانه صحبت کند. او می‌گوید در گذشته کار و بار کسبه از وضعیت امروز به راه‌تر بود. البته دلیل این کسادی به وضعیت اقتصادی بر نمی‌گردد. از نظر حسن انصاری و رفیقش دلیل این کسادی این است که تقاطع طوری شده که هیچ ماشینی نمی‌تواند پارک کند. اگر هم ماشینی پارک می‌کند ازدحام بالا می‌رود و ترافیک می‌شود. یکی از دلایل مهم، اقدام اخیری است که در این تقاطع صورت گرفته. خروجی‌ای تعبیه شده و ماشین‌هایی که از شریعتی پایین می‌آیند را می‌برد داخل بزرگراه همت. و از کناری هم یک خیابان کشیده شده که ماشین‌ها را از کنار سه‌راه می‌گذراند و آنها مغازه‌های کنار خیابان نمی‌بینند. همین اتفاقات بازار کسبه را کساد کرده است. البته انصاری شکر می‌کند و می‌گوید خدا را شکر باز هم وضعیت بد نیست اما همین اتفاقات موجب شده که برخی از کسبه مغازه خود را خالی کنند.  

نبض انقلاب

حسن انصاری در میان سخنانش گریزی هم می‌زند به گذشته. به زمان انقلاب. به همان زمانی که شور و غوغای مبارزه همه شهر و محله‌ها را فراگرفته بود. ضرابخانه هم عقب نمانده بود البته. به گفته انصاری ضرابخانه هم در زمان انقلاب و هم بعد از آنکه درگیری‌های داخلی کوچکی شکل می‌گرفت کمرمحکم بسته بود و مبارزه می‌کرد. اما چگونه!؟ حسن انصاری می‌گوید: «همین جا روی پل یک دکه پلیس قرار داشت. در زمان شاه که مردم پاسگاه‌ها را قرق می‌کردند این پاسگاه پلیس هم گرفته شد. همین‌جا ما با بچه‌های دیگر روی این پاسگاه تیر بار هم گذاشته بودیم و مبارزه می‌کردیم. اما حالا همه بچه‌های هم دوره رفته‌اند.» بعد از این حرف‌های انصاری کنجکاوتر دنبال هر سپیدمویی می‌گردم که خاطره‌ای به دست بیاورم. آخر سر هم رد و نشان قدیمی‌ترین مرد ضرابخانه را در یک لبنیاتی پیدا می‌کنم. آقای تاجیک دیگر خیلی کمتر به مغازه می‌آید. همکارش می‌گوید ساعت ۸ می‌آید معمولاً. مهمان‌های همسایه‌های مغازه می‌آیند و بعد هم بدرقه می‌شوند اما خبری از آقای تاجیک نمی‌شود. ساعت از ۹ می‌گذرد. همکارش آرام می‌آید و می‌گوید: «با خانواده‌اش صحبت کردم، مسافرت رفته‌اند چند روزی تعطیل است آخر. ‌» 

________________________________________________________

منتشر شده در همشهری محله منطقه ۳ به تاریخ ۱۳۹۳/۰۷/۲۶*

کد خبر 768163

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha