از رد چاقو و تبر و هر زخمی که فکرش را بکنید در سروصورتش هست تا نقش توپ و تانک که در گردن و جای‌جای بدنش خالکوبی شده است.

عرب

همشهری آنلاین-نصیبه سجادی: هیکلی تنومند از خود ساخته با کشتی و بدن‌سازی، ژنتیک هم به کمکش آمده و  هر درگیری و دعوایی که دلش خواسته انجام داده. از جنوبی‌ترین نقطه تهران تا خاورمیانه دور؛  ژاپن و تایلند پای ثابت همه زدوخوردها بوده تا همین چند سال پیش که زندگی‌اش زیرورو شده و می‌شود پرستار هر روزه مادرش و حامی او و عاشق سینه‌چاک حسین و خادم حرم سیدالشهدا(ع). اینها و خیلی چیزهای دیگر داستان زندگی «ابوالفضل عرب» است؛ یکی از لات‌های لوتی‌منش جنوب شهر که از امام حسین (ع) کمک خواست و حضرت هم شد سفینه نجاتش.  

قصه‌های خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید

کشتی و قهرمانی

‌متولد ١٣۵٦ است، ‌ ٤٦ سال تمام. ١٠‌ساله که بود کشتی می‌گرفت، مثل خیلی از بچه‌های پایین شهر که کشتی ورزش اول و آخرشان است. در رده نونهالان، وزن ٢٧ کیلوگرم قهرمان تهران هم شده است. در نوجوانی اما کشتی را کنار می‌گذارد به خاطر یک اتفاق: «برادرم زمان جنگ تحمیلی عراق علیه ایران مفقودالاثر شد. دیگر نتوانستم کشتی بگیرم» نبود برادر و بی‌تابی‌های مادر، ابوالفضل را افسرده و منزوی می‌کند و او دیگر سراغی از این ورزش نمی‌گیرد.

ماجرای تحول بزن‌بهادری که با یاکوزای ژاپن در افتاد | خاطرات دو سال انفرادی، رهایم نمی‌کند | گفتم آقا! دستم را بگیر، نوکرت می‌شوم!

...اما باادب

لات است، از آن لات‌های بامرام و باادب که به گفته دوستانش "پشت آن هیبت ترسناک که گوش‌های شکسته و صورت پر زخم برایش رقم‌زده، قلبی از احساس دارد". شاید به خاطر همین است که سال‌هاست یک تنه از مادرش پرستاری می‌کند به جبران روزهای گذشته و سختی‌هایی که بر او تحمیل کرد.

می‌گوید: «لات یعنی بامرام، سفره‌دار، مثل طیب که ممکن است خلاف‌هایی کرد، ولی دروغ به فرزند زهرا (س) (امام خمینی) نبست. من هم هیچ‌وقت طاقت دیدن ظلم را ندارم.»

می‌گوید: «هیچ وقت به خاطر خودم دعوا نکردم. همیشه به خاطر دوستانم بوده. وقتی می‌دیدم به آنها توهین یا حق‌شان را ضایع می‌کنند درگیر می‌شدم. »

ماجرای تحول بزن‌بهادری که با یاکوزای ژاپن در افتاد | خاطرات دو سال انفرادی، رهایم نمی‌کند | گفتم آقا! دستم را بگیر، نوکرت می‌شوم!

یاکوزا و زندان

۴ سال در تایلند فایتر بوده، فایت خیابانی می‌کرد. می‌گوید: «فایت مبارزه‌ای است که هیچ قانونی ندارد. روی حریف شرط‌بندی می‌کنند. یا می‌خوری یا می‌زنی»

از همین کشور ١٢ بار برای رفتن به ژاپن اقدام کرده ولی هر بار دیپورت شده تا اینکه بالاخره وارد ژاپن می‌شود. اما مثل اینکه درگیری و شر همه‌جا پیدایش می‌کند، آنجا هم وارد یک دعوا می‌شود. خودش که می‌گوید «به خاطر یک دوست بود. یکی از دوستان پولی به کسی قرض داده بود و نمی‌توانست پس بگیرد.» از بدشانسی روزگار آن شخص هم خلافکار ژاپنی بود و از یاکوزاها (مافیا). در قرار دعوایی که می‌گذارند تبر و چاقو و شمشیر بود که نثار سروصورت و گردن و.. می‌شود. او جان سالم به در می‌برد، اما ٢ نفر از دوستان ابوالفضل و ٢ نفر هم از گروه مقابل کشته می‌شوند. عرب دستگیر و روانه زندان می‌شود. ٢ سال انفرادی، روزهای سختی که عرب می‌گوید خاطراتش هیچگاه رهایش نمی‌کند. ابوالفضل دیپورت می‌شود و به ایران می‌آید.

ماجرای تحول بزن‌بهادری که با یاکوزای ژاپن در افتاد | خاطرات دو سال انفرادی، رهایم نمی‌کند | گفتم آقا! دستم را بگیر، نوکرت می‌شوم!

از آقا خواستم و او اجابت کرد

«دایی‌غلام، یکی از دوستان ابوالفضل، سال ٨٧ از او می‌خواهد که همراه کاروانی عازم کربلا شود. او هم می‌رود، ولی با خودش  یک کارتن واکس می‌برد. می‌گوید : «نذر کردم کفش زائران را واکس بزنم. بعضی مرا می‌شناختند حرف‌هایی می‌زدند، ولی توجه نمی‌کردم. آخر آدم تا کوچک نشود که بزرگ نمی‌شود.»

بار دوم هم می‌رود. این بار اما کنار ضریح درخواستی از امام حسین (ع) می‌کند: «گفتم آقا! دستم را بگیر، راه را نشانم بده تا خلاف را کنار بگذارم. من هم تا آخر عمر نوکرت می‌شوم.»

ابوالفضل از این سفر به‌بعد دیگر در هیچ دعوایی وارد نمی‌شود و می‌شود شیفته و میهمان دائم و خادم حرم آقا که نوکری او و زائرانش را می‌کند. به خانه سالمندان هم می‌رود با پیرزن و پیرمردها می‌نشیند ساعت‌ها حرف می‌زند تا شاید جای خالی فرزندان‌شان را پر کند. می‌گوید: «روزی مادر سالمندی گریه می‌کرد که پسرش ٢ سال است به او زنگ هم نمی‌زند. می‌گفت نگران حالش هستم.»

یک خاطره از هزاران

ابوالفضل خادم حرم آقا شده، به درخواست یکی از دوستان که اربعین چند سال پیش از او می‌خواهد به زائران پا به سن گذاشته‌ای که برای زیارت نزدیک ضریح می‌شوند کمک کند. می‌گوید : «دوستی دارم به نام «حسن زبیدی» خادم امام حسین (ع). یکی دوسالی بود که به کربلا می‌رفتم از من خواست که برخی روزها که زوار حرم زیاد می‌شوند، مثل عاشورا و تاسوعا و اربعین و.. کنار بارگاه سیدالشهدا بایستم و به افراد مسن کمک کنم. من هم قبول کردم.»

خاطره‌ای تعریف می‌کند: «یک بار پیرمردی را که برای زیارت به ضریح چسبیده بود، برای اینکه خدای نکرده فشار و ازدحام جمعیت بلایی سرش نیاورد با همان امکاناتی که در اختیار داریم به سمت خودم هدایت کردم. نمی‌دانم چه شد یا چه فکری کرد که وقتی رسید نزدیکم سیلی محکمی به‌صورتم زد. نگاهی به حرم کردم و چیزی نگفتم و او رفت. هنوز چند دقیقه‌ای نگذشته بودکه برگشت  و صورتم را بوسید و عذرخواهی کرد. من هم دستش را بوسیدم و گفتم تو زائر حسینی. احترام میهمان آقا واجب است.»

کد خبر 775681

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha