«زندگی ساده‌ای خواهیم داشت. حاضر نیستم حقوقم را صرف زندگی راحت بکنم.» این جملات از طرف خواستگاری که دانشجوی رشته مهندسی برق بود چنان صادقانه بیان شده بود که سیده بهیجه حسینی تصمیمش را گرفت تا به احمد توکلی، جوانی که سری پرشور از مبارزه علیه رژیم شاه داشت، جواب مثبت بدهد.

توکلی

همشهری آنلاین- شهره کیانوش راد : سیده بهیجه حسینی، همسر دکتر احمد توکلی می‌گوید: « احمدآقا هنگام خواستگاری به من گفته بود که ممکن است ساواک من را دستگیر و زندانی یا حتی اعدام کند! او مبارزی انقلابی بود و وقتی از اهدافش مطلع شدم یقین داشتم انتخاب این نوع زندگی جهاد در راه خداست و می‌خواستم من هم در این راه شریک ‌شوم. به او گفتم:«من یک مسلمانم و مسلمان جز از خدا نمی‌ترسد. تسلیم رضای خدا هستم.» ۵۳ سال زندگی مشترک برای احمد توکلی و سیده بهیجه حسینی، خاطرات مشترک بسیاری بر جای گذاشته است. بخشی از این خاطرات را به روایت سیده بهیجه حسینی می خوانیم.

خواستگاری غیرمعمول

ماجرای ازدواج ما در زمان خودش خیلی خاص بود و فکر نمی‌کنم در دهه ۴۰ کسی با این شیوه به خواستگاری رفته باشد. من و برادر و مادرم همراه دایی، پسردایی و خانواده‌اش ‌در خانه‌ای که متعلق به پدربزرگم بود زندگی می‌کردیم. به همین دلیل رفت‌ و آمد به خانه ما زیاد بود. احمد آقا پسرخاله‌ام، به واسطه اینکه همسن و سال برادرم بود، همراه خاله و دخترخاله‌ها به خانه ما رفت و آمد داشت. ما بچه‌ها وقتی مهمان می‌آمد همه وقتمان را به بازی‌ دسته جمعی می‌گذراندیم. البته الان احمد آقا به شوخی می‌گوید: تو چون کم سن و سال بودی در بازی‌های دسته جمعی نخودی به حساب می‌آمدی!

بزرگتر که شدیم به دلیل تقید به حجاب، ارتباط‌ ما کمتر شد. احمدآقا دانشجوی رشته برق شیراز شد و وقتی به بهشهر می‌آمد پاتوق‌ اصلی‌اش خانه‌ ما بود. من ۱۶ سال داشتم و مشغول تحصیل در پایه دبیرستان نظام قدیم بودم. زمستان سال ۱۳۴۹ دفتری ۴۰ برگ را به واسطه مادرم به من داد تا نوشته‌هایش را بخوانم.

بیشتر بدانید: فیلم | ماجرای جالب یک خواستگاری‌ انقلابی

ممکن است اعدام شوم

همان ابتدای دفترچه نوشته بود: «قصدم از نوشتن این نامه خواستگاری از توست.» بعد هم در هر صفحه شرح‌حالی از خودش و اعتقاداتش را نوشته بود. در یکی از صفحه ها نوشته بود: «مقلد آیت الله خمینی هستم و تا الان هم یک بار دستگیر شده‌ام، اما پدر و مادرم خبر ندارند. احتمال دارد باز هم دستگیر شوم. خیال نکن با یک مهندس ازدواج می‌کنی. ممکن است از دانشگاه اخراج شوم. ممکن است ساواک من را دستگیر یا زندانی کند یا حتی اعدام شوم!» حرف‌های خود را با استناد به آیه قرآن و حدیث نوشته بود. درباره سبک زندگی هم نوشته بود: «زندگی ساده‌ای خواهیم داشت. حاضر نیستم حقوقم را صرف زندگی راحت بکنم در حالی که مردم فقیرند. به همه اینها فکر کن و..»

حتی درباره نحوه تربیت بچه‌ها هم برایم نوشته بود. یک صفحه نظراتش را نوشته و صفحه مقابل را سفید گذاشته بود تا من نظرم را بنویسم. من همه صفحه‌ها را سفید گذاشتم. فقط در صفحه آخر نوشتم: «من یک مسلمانم و مسلمان جز از خدا نمی‌ترسد. من تسلیم به رضای خدا هستم.» چیز دیگری اضافه نکردم و دفتر را به خواهرش تحویل دادم. این نوع خواستگاری هم باید به حساب کارهای انقلابی حاج آقا گذاشت.

خودم را شریک مبارزات انقلابی می‌دیدم

همان موقع خواستگاری، صادقانه شرایط بعد از ازدواج را برایم ترسیم کرده بود. من هم عاقلانه در این راه قدم گذاشتم. دوری از حاج آقا در زمان زندان یا زندگی با مردی که مبارز و انقلابی بود، به نظرم هیچ کدام سخت نبود. چون خودم را شریک می‌دانستم در جهادی که حاج آقا برای پیشبرد اهداف انقلاب شروع کرده‌ بود. راستش برای خودم ثواب قائل بودم و خود را شریک تمام کارهای خوب ایشان می‌دانستم. اگر اعتقادی به مبارزه علیه رژیم شاه نداشتم، باید با خودم می‌جنگیدم، اما همیشه احساس همراهی داشته و دارم. صبر در راه جهاد را یک قدم از مراحل رشد خودم می‌دیدم و از اینکه در این راه شریک بودم خوشحالم.

هدفمان مشترک بود، نیازی به قدردانی نداشتم

حاج آقا هنوز هم تاریخ عقدمان در۲۴ بهمن ۱۳۴۹ را به یاد دارد. مهربانی و بزرگواری او در حق من حد و اندازه ندارد. در زندگی هیچگاه منتظر خرید هدیه یا قدردانی از طرف ایشان نبوده‌ام. چون هر دو برای دنیایی بهتر تلاش می‌کردیم. البته حاج آقا همیشه به من لطف دارند و از اینکه سر یا دست من را مقابل بچه‌ها ببوسند ابایی ندارند. همیشه محبت خود را به صورت کلامی ابراز می‌کنند و من شرمنده می‌شوم. هدفمان مشترک بود و از نظر من نیازی به قدردانی یا خرید هدیه نبود.

دعوا کردن بلد نیستیم!

۵۳ سال زندگی مشترک برای ما خاطرات بسیاری برجای گذاشته است. از همان شروع زندگی مشترکمان من و حاج آقا با هم عهد کردیم که اگر از هم دلخوری داشتیم، به روز بعد موکول نکنیم. عهده کرده بودیم با صحبت کردن همدیگر را قانع کنیم یا اشتباه خود را بپذیریم. معتقدم بسیاری از اختلافات میان زن و شوهرها که تبدیل به دعوای غیر قابل حل می‌شود نتیجه انباشته‌ شدن دلخوری و ناراحتی‌هاست. قرار نیست همدیگر را محکوم کنیم یا حرف خود را به کرسی بنشانیم. اگر عواطف میان زن و شوهر قوی نباشد و بخواهند دائم جر و بحث کنند حتما تاثیر منفی روی بچه‌ها دارد. ارتباط حسنه زن و شوهر، روی تربیت فرزندان تاثیر مثبتی دارد. بچه‌ها به ما می‌گویند شما دعوا کردن بلد نیستید!

توکلی گفته بود ممکن است اعدام بشوم! | او را «سیاستمدار امیدوار» می‌نامم
سیده بهیجه حسینی و احمد توکلی

بچه‌ها مستقل بودند

در خانه ما هر کدام از بچه‌ها وظیفه‌ای بر عهده داشتند. پدرشان تاکید داشت که آنها باید از همان کودکی مستقل بار بیایند. به خصوص درباره پسرها این تاکید را داشت تا بتوانند کارهای مربوط به خودشان را انجام دهند. یادم هست فرزند اولمان، مهدی ثبت‌نام کلاس پنجم دبستان را خودش انجام داد. پدرش پرونده تحصیلی‌اش را به او داد که به مدرسه برود و ثبت نام کند. حاج آقا از زمانی که مهدی ۵ سال داشت از او می‌خواست خرید نان برای خانه را انجام دهد. نسبت به دخترها همین نظر را داشت که باید مستقل بار بیایند.

وقتی بچه ها کم سن و سال بودند برای آنها کتاب می‌خرید و مفصل با آنها صحبت می‌کرد. دخترها به سن تکلیف که می‌رسیدند از آنها می خواست که دیگر با پسرهای نوجوان فامیل بازی نکنند، با آنها صحبت می‌کرد و منطق خودش را البته با زبان شیرینش که آکنده از تمثیل و داستان بود عرضه می‌کرد تا مجاب شوند و خودشان این تصمیم را بگیرند.

توکلی گفته بود ممکن است اعدام بشوم! | او را «سیاستمدار امیدوار» می‌نامم
دکتر احمد توکلی، همراه با نوه

روز به یاد ماندنی

یکی از به یادماندنی‌ترین خاطرات زندگی مشترکمان به روز ۱۹ اسفند ۱۳۵۵ مربوط است. همراه با مهدی اولین فرزندمان، از مازندران به تهران آمدم تا حاج آقا را در زندان اوین ملاقات کنم. آن زمان قانون زندان این بود که هر ۶ ماه اجازه ملاقات می‌دادند. چون دو روز قبل مادر احمد آقا با او ملاقات کرده بود به من اجازه ندادند. به خانه خواهر احمد آقا رفتیم و وقتی مادرشان متوجه شد، مدام اشک می‌ریخت و می‌گفت من خبر نداشتم، کاش تو به ملاقات می‌رفتی. من گفتم قسمت این بود، انشالله خودش آزاد می‌شود. در همین حین صدای زنگ بلند شد و از نوع زنگ زدنش، متوجه شدم احمد آقا آزاد شده‌ است.

هدیه‌ای که سبب خیر شد!

زندگی را به دور از تشریفات و در اتاق کوچک اجاره‌ای شروع کرده بودیم صاحبخانه، در گوشه‌ای از حیاط فضایی کوچک به عنوان آشپزخانه‌ ما در نظر گرفته بود. در راهرو ورودی خانه رختخواب‌های اضافی را گذاشته بودیم و به عنوان مخفیگاه اعلامیه‌ها استفاده می‌کردیم. یک روز ماموران ساواک به خانه ما آمدند. در حین بازرسی، یکی از ماموران با این تصور که اعلامیه‌ای پیدا کرده، برگه‌ای را از لای کتاب‌ها بیرون کشید! دستخطی بود که احمد جلالی از دوستان هم دانشگاهی حاج آقا برای تبریک ازدواجمان به ما داده بود و یکی از آیه‌های قرآن را با خطی خوش نوشته بود. امضای احمد جلالی که او هم از دانشجویان مبارز و انقلابی بود می‌توانست دردسرساز شود، اما خدا را شکر با خواندن این آیه «و جعلنا من بین ایدیهم سدا .... »، چشم و گوش ماموران بسته شد و در گزارش آنها، نامی از احمد جلالی نیامده بود.

کتابخوانی و تشویق به مطالعه

علاقه به مطالعه و تشویق به کتابخوانی یکی از ویژگی‌های حاج آقاست. کتابخوانی در خانواده ما عادتی همیشگی بود و این علاقه در فرزندانمان هم از دوران کودکی وجود داشت. بچه ها آنقدر با کتاب مانوس شده بودند که مهدی فرزند اولمان از همان هفت سالگی کتابخانه اختصاصی داشت. من هم تا جایی که می‌توانستم برای بچه ها قبل از خواب کتاب می‌خواندم. حاج آقا خیلی به نامه نوشتن اهمیت می داد و زمانی که سفر می‌رفت یا ماموریت بود دست به قلم می‌شد. نامه‌ها را معمولا اختصاصی و برای هر کدام از بچه‌ها جدا جدا می‌نوشت. عادت به پاک نویس کردن هم نداشتند و نامه را از شروع تا پایان بدون خط‌خورگی و بسیار سلیس می‌نوشت. اینها قدرت قلم او را نشان می‌داد. حتی در زندان هم دست از مطالعه و درس خواندن برنداشت و از محضر اساتیدی که ساواک آنها را به زندان انداخته بود، استفاده می‌کرد.

تفریحی ساده و صمیمی

اگر از من بپرسند تفریح شما در این سال‌ها چه بوده؟ پاسخم این است که همصحبتی با ایشان. دوست داشتم حاج آقا اگر شده چند دقیقه زودتر به خانه بیاید تا بتوانیم با همدیگر صحبت کنیم. من به همان حضور اندک حاج آقا هم راضی بودم. از اول ازدواجمان به من گفت هیچ وقت منتظر من نباش! معلوم نیست از خانه که بیرون می‌روم زنده برگردم! اما من همیشه منتظرش بودم و امیدوار زندگی کردم. امید، درسی بوده که از احمد آقا گرفته‌ام. اگر بخواهم به او لقبی بدهم می‌گویم: «سیاستمدار امیدوار».

بیشتر بخوانید: پوستر تبلیغاتی آقای توکلی را به شیشه ماشینم زدم | سالم زندگی کرده و پایش جایی گیر نیست

کد خبر 833743
منبع: روزنامه همشهری

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار دروازه طهرون

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha