من این بار، به زبان شکرین و دلاویز شعر، با او سخن گفتم و وی را از اینکه بر نوشتههای یونانیان و رومیان درباره اسکندر بنیاد کند، بازداشتم. رهاورد و ارمغان این گفتوگوی چامهای بلند گردید که از آن پس، سروده آمد. آغاز و خاستگاه این چامه لخت نخستین آن است که آن نیز شنگ و شوخ افتاده است. من این چامه را در پی میآورم؛ باشد که خوانندگان گرامی این گزارش را که سخن سنجند و ادب دوست، پسندیده و دلپذیر آید:
منه لی لی به لالای سکندر؛
مبر بر آسمان جای سکندر
یکی خونریز مردمکش نیابی،
به گیتی، هیچ همتای سکندر
همه هرزه است و ژاژ و خام و یاوه،
ز سر تا بن، سخنهای سکندر
فرو هرگز نشد در گوش تاریخ
گجستهتر از آوای سکندر
نباشد جز نوای بیم و بیداد
نوایی کاید از نای سکندر
مگر خون زنان و کودکان نیست
می گلگون به مینای سکندر
بجز نقش و نگار خون نباشد
نگار و نقش دیبای سکندر
نبینی و نیابی هیچ مامی
چو مام ماژافسای سکندر
زماری، گشت آبستن المپوس؛
وزاو، شد زندگی زای سکندر
دومار دوش ضحاکند ترسان،
از آن ماران شیبای سکندر
نبینی جز سخن از مرگ و از مار،
به تاریخ غمافزای سکندر
به هرزه، تخت جم را سوخت تائیس،
زن بد نام رسوای سکندر
زنی آشفته خوی و آتش افروز؛
دلارام دلارای سکندر
تاریخ انتشار: ۱۶ دی ۱۳۸۵ - ۰۷:۵۲
دکتر میرجلالالدین کزازی: قسمت یازدهم سفرنامه دکتر میرجلالالدین کزازی به یونان.......