یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۸۵ - ۰۷:۱۵
۰ نفر

دکتر میرجلال‌الدین کزازی: قسمت شانزدهم سفرنامه دکتر میرجلال‌الدین کزازی به یونان.

از آن پس به برترین بخش از برنامه دیدارهای دلف رسیدیم که بازدید از پرستشگاه بود. هنوز، در ویرانه‌های آن، نشانی از چگونگی‌هایش دیده – یا به سخنی روشنتر و باریکتر – دریافته می‌شد. توگویی گونه‌ای کارمایه ناشناخته و رازناک از آن ویرانه‌ها برمی‌تراوید و ناخواسته و ناآگاه، بر دیدارگران کارگر می‌افتاد.

 شاید آپولون هنوز، نهان از چشم مردمان در میانه ستونهای پرستشگاه خویش می‌خرامید یا خروش فریادگونه پیتیا از ژرفای ویرانه‌ها برمی‌آمد و در کوهساران پیرامون پژواک می‌یافت و تنها گوشهای اثیری را می‌نواخت و بر نهاد و ناخودآگاهی خاکیان میرا اثر می‌نهاد.


ناهار را که همچنان خوراکی از ماهی بود، در خورشخانه‌ای در شهرک خوردیم که بدرست بر کناره دره ساخته شده بود و آن چشم‌انداز کم‌مانند را در برابر دیدگان خورندگان می‌گسترد. پس از ناهار که پسینگاهان خورده آمده بود، بی‌درنگ به آتن باز گشتیم؛ زیرا شب شام را می‌بایست در خورشخانه‌ای ایرانی به نام آناهیتا می‌خوردیم و در سوری که رایزنی فرهنگی به پاس مهمانان و دست‌اندرکاران همایش سامان داده بود.


تالار خورشخانه چندان فراخ نبود. میزها و صندلیها را تنگ هم چیده بودند و جوش و انبوهی مهمانان کار رفت و آمد را به دشواری کشانده بود. دو تن از سخنرانان آیین گشایش برگرد میز ما نشسته بودند که یکی بانویی بود که سرپرستی همپیوست ملی  یونان وابسته به یونسکو را به عهده داشت.

 آنچه در چشم من نوآیین می‌نمود و برون از هنجار آن بود که این دو، پس از گفت‌وگویی بسیار کوتاه در آغاز دیدار و به هنگام شام که به زبان فرانسوی و انگلیسی با من و دیگران انجام دادند تا آن زمان که برخاستند و رفتند، بی‌درنگ و گسست به زبان یونانی با یکدیگر سخن گفتند.

 من در شگفت بودم و از خود می‌پرسیدم که زمینه آن گفت‌وگوی دوگانه و پایان‌ناپذیر چیست که دمی آنان را وانمی‌نهد که خاموش بمانند یا با دیگران سخن بگویند.من از بار بیزارم و گریزان از آن‌که دستانم درگیر باشند؛ از این روی، دوربینی خرد و انگشتال
(= دیجیتال) را با کارایی بالا به همراه برده بودم که با آن، هم عکس می‌توانستم گرفت هم فیلم.

کد خبر 13281

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز