بامدادان شنبه به آتن رسیده بودم و شامگاهان آن میبایست در آیین گشایش همایش سخن میراندم.
پس از این آیین، همایش دو روز پی گرفته میشد و سخنرانانی از ایران و یونان و فرانسه و آلمان و آمریکا جستارهایشان را در پیش مینهادند. روزهای شنبه و چهارشنبه نیز میبایست در گردشهای فرهنگی در آتن و در شهر دلف میگذشت و در دیدار از یادگارهای تاریخی و دیرینکدههای (موزه) این دو شهر که دیدنیهایی بسیار را فراپیش نگرنده کنجکاو و هنردوست و زیباپرست یا پژوهنده دانشور و دیرینشناس مینهادند.
مهمانان فراخوانده از ایران، به یکبارگی، یا باستانشناس بودند یا سرپرست دیرینکدهها و پایگاههای باستانی و تاریخی. من در آن میان، تافتهای دیگر بافته بودم و ناسازی ناآمیزگار و هیچ یک از آنان را از آن پیش ندیده بودم و نمیشناختم. من به فراخوان رایزن فرهنگی و برگزارندگان یونانی همایش که از پیش میشناختندم، در آن هنباز شده بودم.
سال پیش، انجمن پارناسوس آتن که نامدارترین و ارجمندترین انجمن ادبی فرهنگی یونان است، با گسیل نشانی زرین و سپاسنامهای، مرا چونان برجستهترین ایرانی در شناسانیدن ادب و فرهنگ یونان به جهانیان ارج نهاده بود. این ارج نهاد به پاس کتابهای من انجام گرفته بود به ویژه برگردانهایی که از سه گانه پهلوانی در ادب باختر زمین در این سالیان به دست دادهام: از ایلیاد و ادیسه بازخوانده به هومر و انهاید ویرژیل سخنسرای لاتین که حماسه رومیان را سروده است که دنبالهای بر ایلیاد شمرده میآید.
پس از خوردن ناهار در خورشخانه مک دونالد که «نان پیچه ماهی(fishburger) بود چندی در مهمانسرا آسودم تا بیخوابی دوشینه و ماندگی و سودگی سفر را از تن بزدایم و شکفته و شاداب، آماده سخنرانی در آیین گشایش همایش بشوم. زبان همایش انگلیسی بود، اما سخنرانی من یا به گفتهای روشنتر و باریکتر «سخن خوانی» من میبایست به زبان پارسی انجام میگرفت و همزمان به انگلیسی و یونانی برگردانده میآمد. متن آن را چند هفته پیش فرستاده بودم .در این سالیان، در بیشینه همایشها، سخن راندهام نه «خوانده». این بار نیز یکی از آن اندک سخن خوانیها در پیش بود.