بعد از عملیات بیت‎المقدس7 در منطقه عمومی شلمچه، به‎واسطه مجروحیت و شکستگی پای چپ، مدتی بستری شدم. یکی از عزیزان که برای ملاقات من آمده بود پس از مقدمه‎ای کوتاه گفت: نظام قدر نخبگان را نمی‎داند.


با تعجب پرسیدم: منظورتان چیست؟ گفت: پسرم که پزشک عمومی است را برای طرح شش‎ماهه به اهواز برده‎‎اند!
پاسخی جز سکوت نداشتم.

چند روز بعد، ساعت دو بعدازظهر، اخبار رادیو، قبول قطعنامه توسط امام(ره) را اعلام کرد. این خبر، فضای مبهم و سختی را فراهم آورد که جز با شناخت بنیانگذار کبیر انقلاب اسلامی و اعتقاد کامل به وی قابل درک نبود. عصر همان روز، عزیزی که چند روز پیش مدعی بود قدر نخبگان در کشور شناخته نمی‎شود به منزل‎ ما زنگ زد و با ناراحتی به قبول قطعنامه توسط حضرت امام(ره) اعتراض کرد و گفت که چرا با قبول قطعنامه اینگونه به جنگ خاتمه دادند! باز راهی جز سکوت و شنیدن نداشتم.

غروب همان روز به هر زحمتی بود خود را به محله قدیمی‎مان رساندم. روبه‎روی مسجد توفیق در محله صدراشراف (حوالی میدان شوش تهران) به ماشینی تکیه داده و مشغول فکر کردن، پیرامون دلایل قبول قطعنامه بودم که صدای یکی از دوستانم آقای مجیدطلا مرا به خود آورد؛ دانشجوی بسیجی و رزمنده بزرگی که با بیانی خودمانی به من گفت: داش‎علی چی شد؟ گفتم: چی؟ ادامه داد: قبول قطعنامه را می‎گم. گفتم: امام(ره) همه کارهایش حکمت دارد. نگذاشت حرفم را ادامه بدهم، با خوشحالی اضافه کرد: من خیلی خوشحالم. تعجب کردم. پرسیدم: چطور؟ گفت: به‎خاطر این‎که مرد هستم. تعجبم بیشتر شد و کنجکاوی کردم. جواب داد: اگر امام، قطعنامه را به خاطر نامردی عده‎ای پذیرفته باشد، من جزو آنها نیستم؛ ‎چون الان که تهران هستم، گردان‎مان به مرخصی آمده است. به همین خاطر اسم من در لیست افراد حاضر در جنگ است و اگر محدودیتی باعث شده که امام(ره) این قطعنامه را بپذیرد، من در تحمیل آن نقشی ندارم.

البته خیلی زود این آقا مجید، مزد خودش را گرفت و در عملیات مرصاد به شهادت رسید. روحش شاد و راهش پررهرو باد. اما غرض از بیان خاطره فوق این بود که امتحان و ابتلای الهی همیشه در راه است و محلی است برای تمیز سره از ناسره. می‎شود فقط غر زد و طلبکار بود یا بارید و خدمتگزار بود. این ایام مصادف با آزادسازی خرمشهر است و یادآور فداکاری و ازخودگذشتگی‎های بسیاری که امروز میراث گرانبهای نظام اسلامی را برای ما به ودیعه گذاشته‎اند.
دفاع مقدس، آزمایشی بزرگ بود که عده‎ای از آن سربلند بیرون آمدند و بخشی نیز مردود و سرافکنده، اما در این میان، آنچه مهم است، نگاه امام(ره) به آن دوران فراموش ناشدنی است.

قبل از پرداختن به نوع نگاه‎ و فرمان‎های حضرت روح‎الله، ذکر خاطره‎ای به نقل از حسین‌کامل
(داماد صدام) خالی از لطف نیست. حسین کامل مردی بود که بعد از انجام جنایات متعدد به علت اختلاف نظر با صدام و پسران او به اردن گریخت، اما مدتی بعد با وساطت نزدیکان صدام به عراق بازگشت و سپس به دست پسران صدام به قتل رسید.

حسین کامل در مدت حضور خود در اردن خاطراتی را ذکر کرده که بسیار قابل تأمل به‌نظر می‎رسند. در یکی از آنها به سقوط شهر خرمشهر پرداخته و ذکر می‎کند که بعد از فتح این ‎شهر به‎دست رزمندگان ایرانی، صدام ساعت‎ها از حال رفت. به‎زحمت به هوش می‎آمد و با بدگویی به فرماندهان خود اعلام می‎کرد که آنها به من خیانت کردند و اصلا باور نمی‎کرد که جز خیانت فرماندهانش
این همان صدامی بود که قرارداد الجزایر را پاره کرد و در کنفرانس خبری با نیمه‌تمام گذاشتن کنفرانس، وعده فتح 3روزه تهران را داد و قول داد ادامه سؤالات را در تهران پاسخ خواهد داد؛ خواب و خیالی که هیچ وقت جامه عمل نپوشید. اما خورشید‎ جماران، روح خدا با تأسی به انبیا و اولیای الهی چگونه زندگی کردن و انتخاب مرگ آگاهانه را به ما آموخت.نگاه او به جنگ به‎عنوان یکی از ابتلائات و امتحانات الهی، کاملا متعارف از نگاه مادی و چرتکه انداختن‎‎های روزمره اهل دنیا بود. او جنگ را در پیشروی و عقب‌نشینی‌های متفاوت نمی‎دید و فراتر از آن به حقیقت امور توجه و دقت داشت و نسبت آن ‎را با تکلیف خویشتن و رضایت الهی می‎سنجید.بعد از حصر آبادان و آزادسازی بستان، رزمندگان اسلام در عملیات فتح‎المبین افتخار بزرگی را آفریدند و مناطق زیادی را از اشغال صدامیان آزاد کردند. در اوج سرور و شادمانی رزمندگان، پیام امام صادر شد که در آن به بوسه بر دستان و بازوان رزمندگان افتخار می‎کرد، ولی همراه آن تذکر داد که مبادا به‎واسطه پیروزی، رزمندگان به آفت غرور گرفتار شوند.

در جریان فتح خرمشهر در 3خرداد سال 61 که روزی ملی و به یاد ماندنی برای ملت ماست، پیام حماسی و هوشمندانه امام(ره) چراغ راهی شد تا پیروزی ظاهری و بازپس‎گیری خرمشهر، ما را از عنایات الهی و الطاف وی غافل نکند.همه مسرور از این پیروزی بزرگ بودند که نهیب امام(ره) و بیان این سخن که خرمشهر را خدا آزاد کرد، حقیقت مکنون و جلوه حقی را ظاهر ساخت و پیام گذشته خود را که در آن رزمندگان اسلام را از غفلت و غرور پرهیز داده بود، کامل کرد. دیری نپایید، سال63 در عملیات بدر، رزمندگان اسلام تا شرق دجله پیش رفتند و اتوبان بصره- ‎الاماره را قطع کردند، همه چیز خوب پیش می‎رفت.روز چهارم ما در قالب گروه‎های تخریب وارد صحنه نبرد شدیم. سعی‎مان این بود تا پل‎ها، دکل‎ها و هر آنچه نقاط ثبتی برای استفاده بعثی‎ها در ایجاد تسهیلات برای پاتک دشمن را می‎کرد، منفجر کنیم. در بدو ورود ذکر شد که تاکنون 45نقطه انفجاراتی معلوم شده و مأموریت ما انفجار آنها بود.

دیری نپایید که عراق پاتک سنگینی را از تنومه آغاز کرد و یگان‎های ما مجبور به عقب‎نشینی شدند. بالطبع مواد منفجره منتقل شده برای زدن عوارض و موانع دشمن، بخشی از ادوات خودی که قابل انتقال به عقب نبود را از بین می‎برد، بدین‌شکل حلاوت پیروزی زودگذر و تحمیل شکست سختی را به ما نوید می‎داد. آنچه مشاهده می‎شد، فضای غم و اندوه و گریه و زاری بود. ناگهان به درخواست آقا محسن و شهید صیاد، فرماندهان برای استماع پیام امام فراخوانده شدند.
در فضایی کاملا حزن‎‎انگیز پیام قرائت شد. جمله آغازین پیام این بود که شما پیروزید و بعد فرموده بودند که از همین امروز به فکر عملیات آتی باشید.

به‎راستی امام چگونه به امور و وقایع می‎نگریست که در پیروزی‎های ظاهری، ما را متوجه مکر شیطان و آفت غرور می‎کرد و اسباب تنبیه حق‎مداران را در افتخار بزرگ فتح خرمشهر با جمله «خرمشهر را خدا آزاد کرد» فراهم کرده و تابلوی حقیقی و درستی را در برابر دیدگان مجاهدان راه خدا قرار می‎داد، از طرفی شکست و ناکامی ظاهری را که اسباب ناامیدی و یأس ‎بود، تعبیر به پیروزی و همگان را دعوت به استقامت و برنامه‎ریزی برای عملیات بعدی می‎کرد؛ عملیاتی که در سال بعد با فتح فاو، افتخار دیگری را به‎نام رزمندگان اسلام بر تارک تاریخ ثبت کرد. بی‎شک اگر انسانی اینگونه شد و به رخدادهای این عالم فانی درست نگریست، مصداقی می‎شود از بیان نورانی «من کان لله کان‌الله له» آن‎وقت اگر فرمانی داد، همه عالم بسیج می‎شوند تا خواسته او که در سلسله خواسته‎های پست دنیایی نیست، محقق شود. از این منظر است که این میراث گرانبها را باید شناخت و درس‎های فراوان از آن گرفت و همچون عزیزترین سرمایه‎های ملت از آن پاسداری کرد.

علیرضا زاکانی
نماینده مردم تهران، ری، شمیرانات و اسلامشهر