در سال 1342 وارد دبستان شفق شد. در سال 1348 هنگامی که 12 سال بیش نداشت پدر خود (بیوک) را از دست داد و سعی کرد جای خالی پدر را پر کند و در اداره امور منزل به مادر یاری رساند. در دوران طفولیت شهید در مجالس مذهبی چون سوگواری حضرت امام حسین(ع) شرکت میکرد و در مساجد و تکایا حضوری فعال داشت. زهدی - یکی از دوستانش- میگوید: آشنایی من با ایشان از مسجد شروع شد. در همان برخورد اول وقار، هیبت و نگاههای پرمعنای او مرا مجذوب کرد. مادرش وی را طوری تربیت کرده بود که از همان سنین نوجوانی عاری از هر گونه اخلاق و رفتار کودکانه بود و مثل مردان بزرگ عمل میکرد.
شفیعزاده، فردی خونسرد، مدیر و کم حرف بود و تا زمانی که احساس نیاز نمیکرد لب به سخن نمیگشود. برادرش میگوید: در نبود ایشان احساس کمبود داشتیم. حسن آقا به محافل آموزش قرآن و مجالس مذهبی میرفت و در اینگونه برنامهها همراه او میرفتم. با هم ورزش میکردیم؛ طوری به او علاقهمند شده بودم که او را برای خود الگو قرار دادم.
یک بار در همان دوران نوجوانی در درگیریای که بین مسلمانان و بهاییهای محله به وقوع پیوست، شرکت جست. علت درگیری آن بود که عدهای از اهالی در ساختمان بهاییها در خیابان صائب (فعلی) اسناد و مدارکی دال بر خیانت آنها پیدا کرده بودند و این مسئله منتهی به درگیری و زد و خورد طرفین شد. یکی دیگر از اقدامات وی در ایام جوانی این بود که در مقابل سینما کریستال تبریز میایستاد و جوانانی را که میخواستند برای دیدن کنسرت خوانندهای وارد سینما شوند، نصیحت و نهی از منکر میکرد که صحبتهای او سبب میشد جمعی از رفتن به کنسرت امتناع کنند.
پخش اعلامیه در پادگان
بلا فاصله پس از گرفتن مدرک دیپلم در 16 بهمن 1355 به خدمت سربازی رفت. دوره آموزش نظامی را در پادگان عجب شیر گذراند و پس از آن به تبریز انتقال یافت و بقیه دوره سربازی را در آنجا گذراند. در گروهان محل خدمت او افراد با سواد کم بودند به همین دلیل به سمت کمک منشی گروهان انتخاب شد و از این فرصت استفاده کرده و کلاس خداشناسی برپا کرد. همچنین با یاری فرمانده گروهان نمازخانهای در پادگان دایر کرد. نماز را اول وقت میخواند و به سؤالات شرعی دیگر سربازان پاسخ میداد.
با آغاز حرکت مردمی ضدرژیم پهلوی، شفیعزاده به پخش اعلامیههای حضرت امام خمینی پرداخت. گهگاه از راه مخفی از پادگان خارج میشد و بعد از تغییر لباس به جمع تظاهرکنندگان میپیوست. با اوجگیری درگیریها با علمایی چون شهید آیتالله سید مدنی و شهید آیتالله سید عبدالحسین دستغیب در تماس بود و به منظور خنثی کردن تبلیغات حکومت نظامی از آنها دستور میگرفت. با وجود فرمان امام مبنی بر ترک پادگانها همچنان در پادگان ماند چرا که قصد داشت از اقدامات ارتش علیه مردم با خبر شود. هنگامی که ماموران رژیم قصد تهاجم به منزل آیتالله مدنی را داشتند، شفیعزاده در مراسم عزاداری امام حسین(ع) نقشه مقابله با رژیم را طراحی میکرد اما قبل از هر اقدامی ضداطلاعات باخبر شد و پس از دستگیری، او را به پادگان مرند تبعید کردند.
تأسیس «سپاه توحیدی»
در 16 بهمن 1357 خدمت سربازی شفیعزاده بهپایان رسید. در 21 بهمن همان سال عازم تبریز شد و با باز شدن در پادگانها او و عدهای از دانشجویان تبریز اقدام به جمعآوری اسلحه کرده و گروه مسلحی را جهت دستگیری ضد انقلاب و ساواکیها سازماندهی کردند. در مسجد آیتالله انگجی کلاسهای آموزش نظامی ترتیب داد و به همراه چند تن از دوستان
« سپاهتوحیدی» را پایهریزی کرد. بعدها سپاه توحیدی در تشکیلات سپاه پاسداران تبریز ادغام شد و او بهعنوان مسئول عملیات سپاه تبریز در سرکوبی اشرار آذربایجان و حزب خلق مسلمان نقش فعالی داشت. همچنین به خاطر علاقهای که به آیتالله مدنی داشت مسئولیت حفاظت از خانه ایشان را به عهده گرفت. یکی از یارانش میگوید: در غائله خلق مسلمان به همراه شهید ابوالحسن آلاسحق، فرمانده سپاه ناحیه تبریز و تنی چند از پاسداران با تدبیری خارقالعاده در مقابل حزب خلق ایستادگی کرده و نقاط حساس چون صدا و سیما را آزاد کردند.
مدتی بعد عازم ارومیه شد و در کنار شهید مهدی باکری به سرکوب ضد انقلاب منطقه و پاکسازی مناطق مرزی چون سرو، سلطانی، حسنلو، شپیران و ترگور پرداخت و در پاکسازی منطقه سرو مسئولیت محور عملیات را بر عهده داشت. او توانست در تشکیلات حزب دمکرات رخنه کند و موجب دستگیری و اعدام تعدادی از آنها شود.
جانشین شهید چمران
با شروع جنگ تحمیلی، شفیعزاده راهی جبهههای نبرد شد. در آن زمان خرمشهر سقوط کرده و آبادان در محاصره دشمن بود. مهدی باکری و حسن شفیعزاده با یک قبضه خمپاره 120 میلی متری مأمور شدند تا به آبادان بروند. آنها با زحمات بسیار از طریق ماهشهر به جبهه آبادان رسیدند. مهدی باکری فرمانده این قبضه و شفیعزاده دیدبان آن بود و سهمیه آن، روزی 3گلوله خمپاره بود. در 31 خرداد 1360 دکتر مصطفی چمران نماینده امام و فرمانده ستاد جنگهای نامنظم به شهادت رسید و مسئولان به این نتیجه رسیدند که ستاد جنگهای نامنظم تحت نظر بسیج و با فرماندهی حسن شفیعزاده به فعالیتهای خود ادامه دهد. بدین ترتیب او مسئول سازماندهی و ادغام نیروهای جنگهای نامنظم در نیروهای بسیج شد. در همین زمان سازماندهی توپخانه سپاه را پیشنهاد کرد. شفیعزاده در پاسخ به سؤال یکی از دوستانش که چه شد به فکر تشکیل توپخانه افتادی، گفت: ما وقتی به جنوب اعزام شدیم روزهای اول جنگ بود... . در آبادان ساختمانی 2 طبقه بود و بهعنوان دید بان به داخل ساختمان رفتم. وقتی وسعت و شدت آتش دشمن را دیدم پیش خود فکر کردم که بین چهار خمپاره و امکانات عظیم دشمن توازن وجود ندارد. آن موقع احساس کردم به سلاح دیگری نیاز داریم.
جبهه خانه من است
سردار قربانی در باره آن روزی که شفیعزاده در ساختمان 2طبقه مشغول دیدبانی بود، چنین میگوید: در و دیوارهای آنجا با تخته پوشانده شده بود. روی بشکهای که پر از خاک بود، ایستاده و چشم از مواضع عراقیها بر نمیداشت... . یک گلوله تانک خورد به بشکه و آن را منهدم و موج انفجار، او را از جا کنده و به میان اتاق پرت کرده بود. به شدت از ناحیه سر و بازو زخمی شده بود. میان اتاق افتاده بود و خون از سرش جاری بود ولی در همان حال که افتاده بود روی زمین دفترچه قرمز رنگی دستش بود و با خودکار رویش چیزی مینوشت... . در دفترچه نوشته بود: «درود بر امام امت، به خانوادهام توصیه میکنم همیشه در صحنه باشند. از کشور خود دفاع کنند و به ندای امام لبیک بگویند...» او را به زحمت و با یک فرغون از منطقه خارج کردیم و 3 روز بعد با سری باند پیچی شده برگشت و در برابر اعتراض ما که چرا به خانه نرفتی، گفت: «باید بر میگشتم. اینجا خانه من است.»
بعد از عملیات فتح المبین در فروردین 1361 غنایم زیادی به دست سپاه و ارتش افتاد. با هماهنگی سپاه و فرماندهی نیروی زمینی ارتش، قرار شد که توپخانه لشکر 77 آموزش تعدادی از پاسداران را به عهده بگیرد. شفیعزاده تعدادی از نیروها را به آموزش آورد. کلاسهای آموزش در تپه شوش تشکیل شد. پس از تشکیل یگان توپخانه سپاه، شفیعزاده دستور داد تا پوکه گلولههای توپ را دور نریزند. محسن رفیقدوست - وزیر وقت سپاه - به خاطر این عمل از توپخانه سپاه تقدیر کرد. سردار رحیم صفوی در این باره میگوید: ما در اوایل جنگ تا زمان حصر آبادان، اصلاً توپخانه نداشتیم و سردار شفیعزاده به ما پیشنهاد توپخانه را دادند تا در لشکرها واحدهای توپخانه ایجاد کنیم و ایشان ابتکار عمل را در دست گرفت و از سال 1362 مرکز آموزش توپخانه را تشکیل داد که بعدها تبدیل به دانشکده توپخانه شد. تا عملیات فتح خیبر دشمن به وسیله توپخانه به ما ضربه میزد ولی در عملیات فتح فاو شفیعزاده تلافی همه اینها را در آورد.
سردار جنگ، بنده خاضع خدا
تلاش در مناطق مختلف مانع از عبادت و بندگی او در برابر خداوند نبود. سر شب از خط مقدم جبهه به اهواز میآمد و تمام شب را در خفا به دعا و نماز میگذراند. در سال 1362 در عملیات خیبر در جزیره مجنون با تدبیر شفیعزاده چند قبضه توپ با هاورکرافت به جزیره انتقال داده شد. شخصاً به رزمندگان در بارگیری هاورکرافت کمک میکرد و عمل او باعث شد تا چند تن از فرماندهان آتشبارهای جزیره نیز به کمک برادران سپاه بیایند.
او اولین کسی بود که در سپاه، ساخت سلاح و مهمات در داخل کشور را پیشنهاد کرد. گروهی را برای طراحی و ساخت توپ 122 میلیمتری به اراک اعزام کرد؛ این کار با همیاری کار خانه ماشین سازی اراک انجام شد. بعدها کاتیوشای 122 نیز به دستور شفیعزاده نمونه سازی شد. یکی از همرزمانش درباره شفیعزاده اینگونه میگوید: مرداد سال 1364 بود،آن موقع حقوقها کامپیوتری شده بود. حقوق شفیعزاده آن موقع 5000تومان بود و بیشتر آن را هم در راه جنگ خرج میکرد. یک روز رفتم سراغش و از او خواستم تا حقوقش را افزایش دهم. گفت: «اصلاً کی به شما گفته حقوق مرا زیاد کنید؟» هرچقدر اصرار کردم بیفایده بود و این در حالی بود که فرماندهی توپخانه سپاه را برعهده داشت.
سردار یعقوب زهدی - همرزم و جانشین وی درتوپخانه - میگوید: در موقع عملیات اگر کسی میخواست سراغ شفیعزاده را بگیرد قطعاً جایی که مخاطرهانگیزتر و فشار دشمن زیادتر بود، باید دنبال او میگشت. او گمنام زیست و گمنام شهید شد؛ او در آسمانها بیشتر مشهور است.