خود را برای انتظاری یکماهه برای گفتوگو با سرتیپ هاشمی آماده کرده بودیم اما در عین ناباوری، وقتی برای تعیین وقت مصاحبه تماس گرفتیم، یک ساعت بعد، پشت در اتاق او نشسته بودیم؛ گویای درباره تاریخچه قرارگاه غرب، صحبت زیادی به میان نیامده و امیرسرتیپ سیدحسام هاشمی برای بازگویی خاطرات خود لحظه شماری میکرده است. یا شاید ما خوششانس بودیم!
سرتیپ هاشمی مردی با پرستیژ خاص امرای ارتش، با چهرهای آرام و مشتاق است. وقتی از چگونگی راهاندازی قرارگاه غرب کشور در سال1359 صحبت میکرد، انگار تمام وجودش را در آنجا جا گذاشته و تمام جزئیات اتفاقات را به یاد سپرده است. از میان حرفهایش، زوایایی از شخصیت شهیدصیادشیرازی آشکار شد که از تصور درباره یک فرمانده ارتشی، خارج بود. قرارگاه غرب، مرداد سال1359 به ابتکار علی صیادشیرازی فعال شد و این قرارگاه 29ساله، همچنان به فرماندهی امیرسرتیپدوم منوچهر کاظمی پابرجاست.
مشروح گفتوگو با امیر سرتیپ سیدحسام هاشمی را در ادامه میخوانید:
- امیر هاشمی، قبل از تشکیل قرارگاه غرب، شاهد حوادثی مثل اشغال پادگان سنندج بودهایم. با این اوصاف میخواهم بدانم، قرارگاه غرب با چه هدفی تشکیل شد؟ آیا برای تقویت توان ارتش در منطقه غرب تأسیس شد یا برای مبارزه بیشتر با ضدانقلاب؟
تأسیس قرارگاه غرب، به قبل از انقلاب برمیگردد. ما در گذشته 2 قرارگاه، یکی در فارس و جنوب و یکی هم در غرب و کرمانشاه داشتیم که این مناطق را تحت کنترل داشتند. بنابراین قرارگاه غرب، قدیمی بود. منتها این قرارگاه بعد از انقلاب، به خاطر تحولاتی که در ارتش اتفاق افتاد، غیرفعال شد. اگرچه ساختمان و تشکیلاتش وجود داشت. تا اینکه حضور گروهکهای مختلف مثل دمکرات، کومله و منافقین در کردستان، ایجاد مشکل کرد و لزوم مبارزه با آنها در دستور کار قرار گرفت. البته ضدانقلاب، مدتی در سالهای57 و 58 در کردستان، مهاباد، مریوان، سنندج و مناطق مختلف حضور داشت. در نهایت شهیدصیادشیرازی، برای آزادسازی سنندج در سوم اردیبهشت سال59، به همراه بنده و برادر رحیم صفوی حرکت کرد. آزادسازی سنندج، به فرماندهی شهیدصیادشیرازی و با همکاری ارتش و سپاه، با موفقیت انجام شد. این نبرد، 20روز عملیات طول کشید. به محض اینکه سنندج آزاد شد، فردای آن روز یعنی 23 اردیبهشت1359 ستاد مشترکارتش و سپاه، در ستاد لشکر 28 و به ابتکار شهیدصیاد، بنیانگذاری شد. عناصر عمده این ستاد از افسران ارتش و تعدادی از سپاهیان تشکیل شده بود.
- آیا در قرارگاه غرب، فقط نیرویزمینی حضور داشت یا اینکه از هوانیروز و نیروی هوایی هم فرماندهانی حضور داشتند؟
وقتی قرارگاهی تشکیل میشود، علاوه بر نیروی زمینی، عناصری از نیروی هوایی و هوانیروز و نیروهای پدافند هم در آنجا وجود دارند تا هماهنگی، طرحریزی و هدایت عملیاتها صورت گیرد. بنابراین با آزادسازی سنندج، لزوم تشکیل قرارگاهی برای آزادسازی شهرهای مختلف پس از سازماندهی و بهکارگیری نیروهای سپاه و ارتش احساس شد.
- براساس گفتههای شما هیچ دستور خاصی برای تأسیس این قرارگاه صادر نشده بود.
بله. امیر صیادشیرازی که آن موقع سرگرد بود، قرارگاه غرب را بهصورت ابتکاری فعال کرد و من هم جانشین عملیات قرارگاه شدم. بعد از آزادسازی سنندج، بازگشایی محور سنندج به دیوان دره، شهر دیوان دره و سپس سقز و بانه و مریوان صورت گرفت. یک مقدار که کار پیش رفت، قرار شد که قرارگاه غرب، نیروهای بیشتری را بهکار گیرد. لشکرهای 28، 16زرهی و قسمتی از لشکر77 و واحدهای دیگری از ارتش که وارد منطقه میشدند، با اینکه درجه فرماندهانشان از شهیدصیاد بالاتر بود، تحت کنترل شهیدصیادشیرازی هدایت میشدند.
- گفتید که درجه شهیدصیادشیرازی از دیگر فرماندهان، کمتر بوده. آیا او از نظر توانایی نظامی، پیشگام بود؟ قابلیتهای شهیدصیاد چه بود که دیگر یگانها را هدایت میکرد؟ کمی درباره تواناییهای شهیدصیاد برای ما صحبت کنید:
شهیدصیاد، یک نظامی بینظیر بود و نبوغ خاص نظامی داشت. او با اعتقاد میجنگید و دارای جسارت و روحیه شهادتطلبی بود و اینگونه کارها را داوطلبانه انجام میداد. هیچ کسی به او در مورد رفتن به کردستان، ماموریت نداده بود. او در این منطقه، با ابراز رشادت و تواناییهای خاص، کاری کرد که همه او را بهعنوان فرمانده قبول کردند. او هنوز در این سمت منصوب نشده بود، اما بهعنوان فرمانده در منطقه کردستان وارد عمل شد. تواناییهای او باعث شد که نیروهای سپاه و ارتش، از او تبعیت کنند. به این ترتیب، شهیدصیاد شیرازی که دارای طرح و ایده بود، در نوک پیکان رزم قرار گرفت. در واقع میخواهم بگویم که تواناییهایش را به همه قبولاند و موجب شد که خودبهخود، فرماندهی قرارگاه غرب را بهعهده گیرد.
منتها بحث بر سر این بود که درجه صیاد، سرگردی بود و فرماندهان لشکرها در آن زمان، سرهنگ بودند. داشتن درجه بالاتر برای برعهدهگرفتن سمتهای بالاتر در فرهنگ نظامی، بسیار اهمیت دارد. البته او بهعنوان نماینده رئیسجمهور، به کردستان رفته بود و مسئله درجه صیادشیرازی در جلسه بنیصدر و شهید ولیالله فلاحی (فرمانده نیروی زمینی ارتش در آن دوران) مطرح شد؛ چون یگانهایی که در منطقه بودند، بهدلیل مشخصنبودن ماموریتشان، آنطور که باید و شاید از شهیدصیاد، تبعیت نمیکردند. این موضوع هم موجب شد که به دستور ابوالحسن بنیصدر، رئیسجمهور وقت و فرمانده کل قوا، درجه موقت سرهنگی را به شهیدصیاد دادند. البته بنیصدر در ظاهر، از موفقیتهای صیادشیرازی خوشحال بود و به این قضیه فکر میکرد که شاید بتواند از طریق صیادشیرازی، هم به اهداف خودش برسد و هم برای خودش، موقعیت ایجاد کند. بنابراین درجه سرهنگی را به شهیدصیادشیرازی داد و با فرماندهی قرارگاه غرب توسط او موافقت کرد. حکم انتصاب او اوایل مرداد سال1359 اعلام شد و شهید صیاد مناطق کرمانشاه و کردستان را تحت پوشش خود قرار داد.
- این قرارگاه دقیقا کجا بود؟
داخل شهر کرمانشاه. اما مکان دقیقش را به یاد ندارم.
- اسم این قرارگاه، قبل از انقلاب چه بود؟
به همین نام قرارگاه عملیاتی ارتش در غرب کشور.
- قرارگاه غرب، هدایت چه نیروهایی در غرب را برعهده داشت؟
قرارگاه متعلق به ارتش بود اما سپاه و ژاندارمری را هم تحت کنترل و فرماندهی خود داشت. در آنجا دیگر قرارگاه مشترکی ایجاد نشد. البته صیادشیرازی از نیروهای سپاه هم در این قرارگاه استفاده میکرد.
- بیشتر، کدامیک از فرماندهان سپاه را به کار میگرفت؟
سردار رحیم صفوی، عمده کسی بود که از همان ابتدا با شهیدصیادشیرازی همراه بود. سپس شهیدبروجردی و بهتدریج، همه بچههای معروف سپاه در کردستان، رشد کردند. شهیدان خرازی، ناصر کاظمی و جاویدالاثر احمد متوسلیان، ازجمله این افراد بودند. همه آنها در کردستان، از صفر شروع کردند و به رشد رسیدند.
- بسیاری از سرداران سپاه، به این موضوع معترفاند که به نوعی، شاگردان امیر صیادشیرازی هستند.
بله و قطعا هم همینطور بوده است. آزادسازی محور سنندج- ایواندره، نخستین عملیاتی بود که شهید احمد کاظمی، در آن حضور داشت و میگفت که من نخستین تیراندازیام را در اینجا شروع کردم.
- آیا این افراد، توسط شهیدصیادشیرازی شناسایی و انتخاب میشدند؟
سپاهیها داوطلبانه به غرب میآمدند. سردار رحیم صفوی، نقش زیادی در کشف و معرفی استعدادهای سپاه داشت. البته هر کسی، خود را در میدان رزم هم نشان میداد.
- حالا برگردیم به روزهای اول فعالیت قرارگاه غرب. آیا پس از آزادسازی چندین محور و منطقهای که قبلا به آنها اشاره کردید، این قرارگاه گسترش پیدا کرد؟
پس از آنکه حکم فرماندهی شهیدصیاد صادر شد، بلافاصله ستاد، این قرارگاه را فعال کرد و بعد هم قرارگاههای فرعی را ایجاد کرد؛ یعنی همان قرارگاه سنندج (ستاد مشترک سابق سپاه و ارتش) قرارگاه فرعی شد و قرارگاههای فرعی دیگر، در مریوان و جاهای دیگر هم فعال شدند.
- عکسالعمل مردم کرد، در قبال استقرار قرارگاه غرب در کرمانشاه چه بود؟ دیدگاه آنان در ارتباط با ارتش چگونه بود؟ آیا استقبال کردند یا مقاومت؟
ما از همان ابتدا حساب مردم را از ضدانقلاب جدا کردیم. یکی از عوامل موفقیتهای ما در کردستان هم همین بود. من به خاطر ندارم که ما هیچ عملیاتی را در کردستان انجام داده باشیم و برادران پیشمرگ کرد مسلمان، در آن حضور نداشته باشند. آنها چون منطقه و ضدانقلاب را بهخوبی میشناختند، محور کار محسوب میشدند. واقعا یکی از مشوقان ما در کردستان، همین برادران پیشمرگ کرد مسلمان و مردم منطقه بودند.
- میزان ارتباط شما با آنان تا چه حدی بود؟
پیشمرگان کرد مسلمان، در قرارگاه غرب مستقر بودند. توان رزمی آنها با توجه به زندگی در منطقه کوهستانی، بسیار بالا بود. اکثر آنها با سلاح و نحوه جنگیدن، آشنایی و تبحر کامل داشتند.
- آیا امیر صیادشیرازی، اقدام خاصی برای نزدیکترشدن نیروهای ارتشی به مردم کرد انجام میداد تا این رابطه، از آنچه هست بهتر شود و مردم با ارتش، بیشتر همکاری کنند؟
من اینها را با چند خاطره، برایتان توضیح میدهم. مشغول پاکسازی محور مریوان به سنندج بودیم. در آنجا منطقهای به نام سروآباد هست که درگیری سختی را در آنجا داشتیم. ضدانقلاب، نیروهای ما را تعقیب میکرد. شهید حسین شهرانفر، آنها را به طرف این روستا کشاند. در این میان، یک دختربچه 5ساله کرد، مجروح شد و شهیدصیاد دستور داد که یک هلیکوپتر از سنندج برای انتقال دختربچه به بیمارستان، پرواز کند. کودک به همراه پدر و مادرش در بهداری لشکر28بهداری توسط دکتر مجد معالجه و حدود 7 یا 8 روز در آنجا بستری و بعد از مداوا با همان هلیکوپتر و مقدار زیادی آذوقه، به روستایشان برگردانده شد. در صورتی که همان روز ما 5 یا 6 مجروح داشتیم که همه را با آمبولانس زمینی فرستادیم که خطر کمین ضدانقلاب هم وجود داشت. وقتی مریوان، در اواسط تیرماه1359 آزاد شد، حدود 48ساعت در آنجا توقف داشتیم. شهیدصیاد شیرازی، به من و شهید شهرانفر، ماموریت داد تا به روستاهای اطراف سرکشی کنیم. به هر روستا که میرفتیم، 2یا 3 کامیون خواربار، نفت و حبوبات، میبردیم و به مردم میگفتیم که ما برای نجات شما آمدهایم. این کار از همان ابتدا در دستور کار شهیدصیاد قرار داشت و نظر حضرت امام(ره) هم بر همین بود. ایشان مسئله ضدانقلاب را از مردم جدا کرده بودند. همین رفتار رزمندگان و تدبیر امام بود که اکنون استان کردستان، یکی از امنترین استانهای ماست.
- پس با این حساب، امیر صیاد شیرازی، در کنار همه افتخارات نظامی، یک دید باز جامعهشناسانه و قدرت جذب مردم را هم داشته است.
قطعا همینطور بود. او هر کجا که میرفت، هم خودش و هم دوستانش برای مردم سخنرانی میکردند. وقتی شهر سنندج آزاد شد، شاید پادگان لشکر28، حدود 48ساعت فقط غذا میپخت و بین مردم توزیع میکرد؛ یعنی کمکهای مردمی، در رأس کار قرار داشت. من خودم خاطرهای دارم که خیلی جاها تعریف کردهام. سال62 به همراه شهیدصیادشیرازی، دیداری با آیتالله خامنهای داشتیم که آن زمان رئیسجمهور بودند. ایشان گفتند: آقای هاشمی میدانی کجا میروی؟ گفتم: بله. آقا فرمودند: ما نمیخواهیم بروید که مسئله کردستان را 6ماهه حل کنید. ممکن است که این جنگ، 20سال طول بکشد. آنچه ما میخواهیم، این است که شما قلوب مردم کردستان را تسخیر کنید. ما نمیخواهیم بروید، سرزمینی را تسخیر کنید. من در 3سال بعد از آن تاریخ و در قرارگاه شمال غرب که فرمانده بودم، این جمله را آویزه گوش کردم. هر کجا که عملیات میکردیم، بلافاصله آنجا جاده میساختیم و عمران و آبادی را به روستاها میبردیم. این یکی از موفقیتهای بزرگ ما در کردستان بود.
- شما به ابتکارات و تواناییهای نظامی شهیدصیاد اشاره کردید. آیا این ابتکارات، ناشی از حضور او در دانشکده افسری بود؟
همه افسرها، دانشگاه افسری را میگذرانند اما شهیدصیاد، یک نبوغ ذاتی داشت. او در حدی که اعتقاد داشت، عمل میکرد. اهل مطالعه و بابصیرت بود. صیاد خودش وارد خطر میشد و خطر را میپذیرفت. انسان ریسکپذیری بود. بنابراین، اینطور نبود که به فکر جان و موقعیت خودش باشد. آنچه را که احساس میکرد درست است، تا آخرش ادامه میداد.
- بعد از تشکیل قرارگاه غرب در سال59، نخستین عملیاتی که تحت فرماندهی این قرارگاه انجام شد، کدام عملیات بود؟
بلافاصله همان روز که در تهران، حکم خود را گرفته بود، مرحله دوم بازگشایی محور مریوان به سنندج انجام شد. در مرحله اول، نیمی از محور سنندج تا سهراهی تیژتیژ، یعنی حدود 60 یا 70کیلومتر را در اختیار گرفت. بنابراین شهر مریوان آزاد شده بود اما امنیت در رفتوآمد، برقرار نبود. قرارگاه غرب، هدایت این عملیات را برعهده داشت و من هم فرمانده آن عملیات بودم. پس از آن نیز مرحله دوم آزادسازی محور سنندج به مریوان بود که من همانجا مجروح شدم. بعد از آن، آزادسازی بانه بود. بعد از آن هم سختترین عملیات، بازگشایی محور بانه به سردشت بود که 40روز طول کشید.
- چرا اینقدر طولانی؟
به خاطر اینکه ضدانقلاب، تمام توانش را در این منطقه گذاشته بود. چون یکی یکی، همه شهرها را از دست داده بودند. بنابراین، همه توان خودشان را در این محور متمرکز کرده بودند.
- سردشت چه ویژگیای داشت که بر حفظ آن تأکید داشتند؟
سردشت، نقطه مرزی بود و ضدانقلاب، کلا تدارکات خود را از عراق و از این محور دریافت میکرد. بنابراین ازدستدادن سردشت، برابر بود با ازدستدادن عقبه و پشتیبانی عملیاتی. علت اینکه آنها سعی میکردند، مناطقی مثل مریوان، سردشت، پیرانشهر و اشنویه را حفظ کنند، این بود که شهرهای لب مرز، محل رفتوآمد آنها به عراق بود. با این حساب، بازپسگیری شهر سردشت، هدف ما بود و بازنگهداشتن این راهها، تلاش اصلی دشمن. البته باید بگویم که در زمان بازگشایی محور سردشت و در شهریور سال1359، اختلافاتی بین شهیدصیاد با بنیصدر آغاز شد.
- این اختلافات، بر سر چه چیزی شروع شد؟
لشکرهای 81 کرمانشاه، 28سنندج، 64 ارومیه و لشکر 16 زرهی قزوین، به اضافه گروههای توپخانه و 4 لشکر عمده آن منطقه، تحت هدایت شهیدصیاد قرار گرفتند و او خیلی از فرماندهان آنها را عوض کرد و فرماندهان دلخواه خودش را گذاشت. این کار، مورد توافق و رضایت بنیصدر نبود.
- شاید نارضایتی بنیصدر، به خاطر این بوده که شهیدصیاد، مهرههای او در ارتش را حذف کرده است.
بله. شاید این هم یک جنبه موضوع باشد. چون فرمانده لشکر 16 زرهی قزوین، بعدها اعدام شد. آدم درست و حسابی نبود. دوم اینکه شهیدصیاد از همان ابتدا در تقویت سپاه، خیلی نقش داشت. سپاه به وسیله صیادشیرازی در کردستان، هم آموزش دید، هم سازماندهی شد و هم رشد کرد. بنیصدر با سپاه، میانه خوشی نداشت. اینکه شهیدصیاد، عنایت خاصی به سپاه داشت، مورد رضایت و دلخواه بنیصدر نبود. او آدم خیلی مغرور و متکبری بود. شهیدصیاد هم خیلی رک و صادق بود. حتی در یک جلسه، وقتی بنیصدر، بدون مقدمه شروع به حرفزدن میکند، شهیدصیاد میگوید که من متأسفم و در جلسهای که بسمالله در آن گفته نشده، شرکت نمیکنم. من باید به قم بروم تا از این حالتی که به من دست داده، خارج شوم. شهیدصیادشیرازی، رک و راست نظراتش را میگفت و این دلخواه بنیصدر نبود. او دنبال آدمی میگشت که برای خودش ایجاد موقعیت کند و هر چه که گفت، او بگوید چشم. اما صیاد چنین آدمی نبود.
- پس شروع اختلافات بنیصدر و امیر صیادشیرازی، همزمان با آغاز جنگ شده بود؟
تقریبا 20روز قبل از شروع جنگ. صیاد، 15روز قبل از آغاز جنگ عوض شد.
- جدا؟
بله. بنیصدر، روز پانزدهم شهریور سال59، شهیدصیادشیرازی را از فرماندهی قرارگاه غرب، برداشت و سرهنگ عطاریان که تودهای بود و بعدها هم اعدام شد را جای او منصوب کرد.
- آیا بنیصدر، دلیل این عزل و نصب را رسما اعلام کرد؟
او گفت که شهیدصیاد در عملیات بانه- سردشت، تلفات زیادی داده است و به این بهانه، او را به کردستان فرستاد. در واقع او را محدود کرد. جنگ که شروع شد، دیگر صیاد فرمانده قرارگاه غرب نبود. او سپس به سنندج فرستاده شد و بعد از مدتی، دوباره از آنجا هم برداشته شد و به او گفتند که شما مسئولیتی ندارید. باز هم این اختلافات تشدید شد و صیادشیرازی، دستورات بنیصدر را اجرا نمیکرد.
- با آغاز جنگ، آیا قرارگاه غرب بخشی از نیروهایش را به منطقه جنوب فرستاد یا نه؟
کلا وقتی جنگ شروع شد، خیلی از یگانهایی که در منطقه کردستان بودند، آزاد شدند. یکی دو گردان از لشکر هوابرد، 2تیپ از لشکر 16زرهی قزوین، گردانهایی از لشکرهای77 و 21، به همراه ژاندارمری و سپاه، وارد جنوب شدند. البته ارتش هم از گردانهای قدس استفاده میکرد. در واقع، نیروها در غرب و جنوب، جابهجا میشدند، به جز لشکرهای 28 و 64.
- چه شد که امیر صیادشیرازی، دوباره به قرارگاه غرب برگشت؟
آبانماه 1359، اوج اختلافات بنیصدر و صیادشیرازی بود. بنیصدر دستور داد که شهیدصیاد به تهران برگردد و در منطقه نباشد اما او اجرای دستور نکرد و گفت که باید شورای دفاع، به من دستور دهد. بنیصدر هم درجه صیادشیرازی را گرفت و او با درجه سرگردی به تهران برگشت و در مسجد مطهری، حجرهای را بهعنوان اتاق کار انتخاب کرد و در پادگان خلیج، در چهارراه پاسداران، برای بچههای سپاه، کلاس آموزشی گذاشت.
- یعنی باز هم فعالیتش را متوقف نکرد؟
او یک روز هم بیکار نبود. حدود 45روز برای سپاهیها آموزش دیدبانی و نقشهخوانی گذاشت. تا اینکه در سال60 موضوع فرار بنیصدر و انتصاب شهید رجایی بهعنوان رئیسجمهور پیش آمد و شهیدصیاد بلافاصله به شمال غرب اعزام شد. قبل از این، جلسهای در محل کار شهید رجایی تشکیل شد که من هم در آن حضور داشتم. وزارت دفاع و فرماندهی قرارگاه شمال غرب، به صیادشیرازی پیشنهاد شد اما چون بعد از کناررفتن شهیدصیاد از کردستان، تقریبا همه شهرها به جز اشنویه و بوکان آزاد شده بودند، شهید رجایی به صیادشیرازی گفت که نظر امامخمینی(ره) بر حضور شما در جبهههاست. اینجا بود که شهید زمان، قرارگاه شمال غرب را در تهران طرحریزی کرد و با عدهای از دوستان، عازم ارومیه شد. شهیدصیاد در 40روز، قرارگاه شمال غرب و قرارگاه مشترک حمزه سیدالشهدا را تشکیل داد و اشنویه و بوکان هم آزاد شدند. پس از آن هم که حادثه سقوط هواپیمای فرماندهان سپاه و ارتش، پس از عملیات ثامنالائمه پیش آمد، شهیدصیادشیرازی، به فرمان امامخمینی(ره) فرماندهی نیروی زمینی ارتش را برعهده گرفت.
- برخی معتقدند که برخی از عملیاتهای ارتش در قبل و بعد از آغاز جنگ، خیلی موفق نبودهاند. من این موضوع را با چند نفر از امرای ارتش درمیان گذاشتم. آنها معتقدند که ارتش، تمام توان خود را به کار گرفته بود، اما چون بنیصدر، سپاه را از لحاظ سلاح حمایت نمیکرد، ما آنطور که باید و شاید، نتوانستیم عمل کنیم.
اولا تحلیلها فرق میکند. هر کس از دید خودش به تحلیل سال اول جنگ میپردازد. جدای از حضور بنیصدر که خودش مانعی برای وحدت بود، این موضوع هم قابل تامل است که جنگی ناخواسته به ما تحمیل شد و ما برای مقابله، آمادگی نداشتیم. نیم بیشتری از ارتش، در شمال غرب درگیر بود و با آغاز تجاوز عراق، ارتش با همان توان باقیمانده، انصافا جلوی ارتش عراق ایستاد. ولی در عملیاتهای سال اول جنگ، اولا انسجام لازم وجود نداشت و دوم اینکه حتی همان عملیاتهایی هم که بهنظر ناموفق میرسد، مانع پیشروی دشمن میشد. اگر ارتش عراق نتوانست خوزستان را اشغال کند، نشانگر تأثیر همان عملیاتها و مقاومت مردم است. جنگ، اینگونه است؛ گاهی اوقات پیشروی دارد و گاهی هم عقبنشینی. برای مثال، لشکر 16 زرهی در عملیات نصر، موفق عمل کرد و 850نفر اسیر گرفت. اما مشخص است که پس از این پیروزی، دشمن بیکار نمینشیند. وقتی 3 لشکر به آن حمله میکنند، قطعا تلفات میدهد.
- در کل، نقش قرارگاه غرب را بهخصوص در آزادسازی مناطق غرب چطور میبینید؟ اگر این قرارگاه تشکیل نمیشد چه بلایی بر سر غرب کشور میآمد؟
قرارگاهها چه غرب، چه جنوب و چه شمال غرب، نقش هماهنگی و هدایت نیروها را برعهده داشتند. حالا شما حساب کنید که در منطقه غرب، ارتش هست، سپاه هست، ژاندارمری و نیروهای مردمی و پیشمرگان کرد مسلمان هم هستند. باید همه این نیروها را در جایی هماهنگ میکردیم. عمده نقش قرارگاه غرب هم همین بود؛ علاوه بر اینکه عملیاتهای مشترک و سنگین را طرحریزی میکردند و در هدایت آنها مؤثر بودند. قرارگاه غرب، قطعا هم در مبارزه با ضدانقلاب، هم در منطقه کرمانشاه و هم در کردستان مؤثر بود.
- بهعنوان سؤال آخر بفرمایید که بهنظر شما اگر شهیدصیادشیرازی نبود، چه کسی میتوانست فرماندهی قرارگاه غرب را بهخوبی به دست گیرد؟
من بعد از او انصافا نظیری همانند او ندیدم. یک جمله هم خدمتتان عرض کنم و آن این است که اگر فداکاری، ایثار، ازخودگذشتگی و ابتکار عمل شهیدصیاد نبود، قطعا دشمن پیشروی میکرد و چون دشمن، نقشه براندازی را از حمله به شمال غرب آغاز کرده بود، در این مسیر، با هزینه کمتری موفق میشد.