او که در حال حاضر رئیس سازمان ایثارگران نیروی زمینی ارتش است، در 22بهمنماه سال1358 وارد دانشگاه افسری شده و در منطقه پل مارد در نزدیکی خرمشهر تجربه کرده است. سرهنگ جعفری در دوران دفاع مقدس بهمدت 5سال در مناطق عملیاتی حضور داشته و چندین بار نیز در عملیاتهای مختلف همچون والفجر 9 و جزایر مجنون به افتخار جانبازی نایل شده است. کتاب «اطلس نبردهای ماندگار» که از مهمترین و معتبرترین اسناد و منابع تاریخ 8ساله جنگ است به همت این سرباز وطن طی سالهای اخیر در سازمان ایثارگران نزاجا تالیف شده است.
- بهعنوان مطلع سخن بفرمایید با توجه به اینکه با آغاز جنگ تحمیلی شما سال نخست استخدام در نیروی زمینی ارتش و ورود به دانشگاه افسری را تجربه میکردید، چگونه و در چه زمانی وارد عرصه دفاع از وطن شدید؟
ما از همان ابتدا با جنگ از نزدیک درگیر بودیم. وقتی جنگ شروع شد ما دانشجوی دانشگاه افسری بودیم اما نمیتوانستیم به جبهه وارد شویم. بالاخره در نخستین فرصتی که پیش آمد یعنی در سال1360 به شکل داوطلبانه و با کمک مقام معظم رهبری به جبهه رفتیم و جنگ را از نزدیک در خرمشهر لمس کردیم. این حضور بهصورت متناوب ادامه داشت تا اینکه از مهر 1362 تا پایان شهریور1367 بهطور مستقیم در جبهه و خطوط مقدم بودم. به همین دلیل درون آتش جنگ بودم نه اینکه از دور، دستی بر آتش جنگ داشته باشم. جنگ ما یک جنگ نظامی معمولی نبود. در این جنگ برای همه ما رشد و تعالی وجود داشت و همان طور که حضرتامام(ره) فرمودند، این جنگ، یک دانشگاه بود و جز شادی و شور و شوق سربازان چیزی از آن در خاطرههایمان باقی نمانده است.
- از آنجا که در روزها و ماههای نخست جنگ تحمیلی تنها نیروی کلاسیک و سازمانیافته دفاعی کشور، ارتش بود، نیروی زمینی ارتش چگونه طی این زمان توانست در سد کردن حمله دشمن و مقاومت در برابر حملات سنگین موفق عمل کند؟
عراق در آن زمان که به منطقه جنوب ایران حمله کرد، یک سری اهداف را به شکل رسمی اعلام کرد که مهمترین آن عبارت بود از براندازی و سقوط جمهوری اسلامی ایران. دلیل آن هم واضح بود؛ چون صدام وقتی در خرمشهر با خبرنگاران مصاحبه کرد، در جواب سؤال آخر آنها گفت 3روز بعد در تهران آن را پاسخ میدهد. هدف بعدی آنها درصورت ممکن نشدن فتح تهران، این بود که خوزستان را از ایران جدا کرده و به خاک عراق ضمیمه کنند. بعثیها حتی نقشههایی را چاپ کرده بودند که خوزستان را بهعنوان بخشی از خاک عراق نشان میداد. اگر هم این دو هدف برایشان حاصل نمیشد، حداقل میتوانستند به تضعیف حاکمیت ایران بپردازند یا حداقل حاکمیت خود به نقاط مرزی را به ما تحمیل کنند اما میبینیم عراق 7روز پس از حمله به ایران به پل کرخه رسید. یک تانک اگر با سرعت 60کیلومتر از مرز عراق حرکت کند باید یک ساعت بعد به پل کرخه برسد. اگر هم با تاکتیک و آرایش نظامی حرکت کند، حداکثر ظرف یک روز میرسد. اگر فرض کنیم مقاومت کوچکی هم سد راه آنها شده باشد، حداکثر در عرض 2 روز باید به پل کرخه میرسیدند. پس چرا 7روز طول کشید تا عراق به پل کرخه برسد؟ این نشان میدهد که نیرویی در مقابل آنها ایستادگی کرده است اما متأسفانه در کتابهای منتشره درباره جنگ نوشتهاند عراق بدون مقاومت خودش را به پل کرخه رساند. حالا فرض میکنیم این حرف درست باشد، این سؤال پیش میآید که چرا عراق از پل کرخه عبور نکرد؟ در صورتی که اگر از پل عبور میکرد، میتوانست منطقه گستردهای از خاک کشورمان را اشغال کند. در عین حال باید به این موضوع توجه کنیم که نیروهای ما در مقابل نیروهای عراقی در ساحل دیگر رودخانه مستقر شده بودند.
- در آن زمان که نیروهای مردمی به شکل داوطلبانه به جبههها میآمدند، نیروی زمینی ارتش به چه شکل پذیرای آنها میشد؟
ما در جنگ اصطلاحی به نام «گم جنگ» داریم که به معنی «گروه مشترک جنگهای نامنظم» است و در زمان جنگ تحمیلی هم خیلی معروف بود و وظیفه داشت عشایر را در مقابل دشمن سازماندهی کند. در سیستم خاص سپاه هم باز کار بهصورت مشترک بود و ارتش و سپاه به هم نیرو میدادند. در عملیاتهای جداگانه هم یا یگانی از یکی از نیروها به نیروی دیگر منتقل میشد یا اینکه عناصری از نیروهای بسیجی در اختیار ارتش قرار میگرفتند. برای مثال، در عملیات والفجر یک، حجم زیادی از نیروهای بسیجی در اختیار ارتش قرار گرفتند. در واقع مسئولیت اعزام نیروها با سپاه بود اما شیوه بهکارگیری مشترکا انجام میشد.
- کمی هم درباره دوران اسارت خود و اینکه در آنجا چگونه با شما برخورد میشد، توضیح بدهید.
اگر بخواهم از آن دوران بگویم، صحبتمان خیلی طولانی خواهد شد. اما من از شیوه انتقال تاریخ دفاع مقدس به نسل حاضر و نسلهای آینده گلایه دارم. ما نتوانستیم همه نکاتی را که در جبهه و جنگ وجود داشت، به مردم منتقل کنیم. اسارت هم به همین شکل است و آنچه بیان شده، همه واقعیتهای دوران اسارت سربازان ارتش ایران را شامل نمیشود. ما بیشتر بر موضوعهای حماسی و درگیری با دژخیمان بعثی متمرکز شدیم. درحالی که اسارت، یک زندگی بود و کسی که 10سال اسیر بود، به اندازه همین زمان زندگی کرده و هزاران اتفاق خوشایند و ناخوشایند برای او روی داده است. هر کدام از این رویدادها میتواند سوژهای بکر باشد برای متحول کردن شنوندگان و بینندگان این خاطرات. ما در اسارت، صحنههای عجیب و غریبی را مشاهده میکردیم که روح انسان را میفشرد. بعضیها هم در برابر این فشارها تاب نمیآوردند و اصطلاحا کم میآوردند و بعضی دیگر از آنها که مقاومت میکردند هم حتی جان خود را بر سر این مقاومتها گذاشتند و در زمان اسارت به شهادت رسیدند.
- در پایان، لطفا یکی از خاطرات خود از دوران جنگ تحمیلی یا اسارت را تعریف کنید.
یکی از خاطرات شیرین من به دورانی مربوط میشود که در منطقه کردستان خدمت میکردم. در سال1365 در ارتفاعات شمال مریوان بودیم. شب عید ارتش بعث عراق حمله کرد و بخشی از مواضع ما را گرفت. ما در موضع احتیاط بودیم و به ما خبر دادند که دقیقاً در روز اول عید برای پس گرفتن آن مواضع حرکت کنیم. هیچوقت یادم نمیرود، بچهها در آن زمان چقدر خوشحال و سرحال بودند. بالاخره به محل مورد نظر رسیدیم که روی دو تپه نیروهای دشمن مستقر بودند و روی یک تپه هم بچههای ما به مقاومت ادامه میدادند و بین آنها هم منطقهای جنگلی وجود داشت. برای پسگرفتن مواضع خودمان از حدود ظهر حمله به دو تپه را شروع کردیم و از همان موقع هم برف شروع به باریدن کرد. من متوجه شروع بارش برف شدم اما بهدلیل شدت عملیات و درگیریهایی که وجود داشت، بارش برف را فراموش کردم. تا اینکه تپهها را پس گرفتیم و وقتی خواستم سجده شکر به جا بیاورم، دیدم دستهایم در برف فرو رفتند و اصلا زمین پیدا نیست. آن روز حدود نیم متر برف باریده بود اما ما اصلا متوجه آن نشده بودیم.