زادگاه او آبادان است و شاید برای همین ردپای جنوب کشور در خیلی از کتابهای او مثل «عقربهای کشتی بمبک» و آخرین رمانش «هستی» پیداست. در ادامة معرفی رمانهایی که اخیراً کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان چاپ کرده سراغ حسنزاده رفتیم و از «هستی» پرسیدیم. و اینجوری بود که فهمیدیم هستی اول پسر یک داستان کوتاه بوده، بعد تبدیل شده به یک دختر شیطان و بازیگوش و عاشق.
***
- موافقید با شخصیت هستی شروع کنیم؟هستی از کجا آمد؟
هستی از یک ماجرای نیمه واقعی آمد. واقعیاش این بود که یک بار توی بازی فوتبال دست پسرم شکست. او را بردیم بیمارستان و یک شب هم پیش پسرم خوابیدم تا روز بعد دستش عمل شود. همان شب جرقه نوشتن یک داستان زده شد. البته ماجرا را بردم به سال 59 و شروع جنگ و یک داستان کوتاه شکل گرفت و اسمش شد: «روزی که ولوله شد». بعدش فکر کردم این داستان کوتاه ظرفیت این را دارد که بشود فصل اول یک رمان و ادامهاش را بنویسم. وقتی پای رمان پیش بیاید همه چیز طور دیگری میشود. تصمیم گرفتم پسر داستان کوتاه را تبدیل کنم به دختری که کارهای پسرانه میکند. اتفاقی که در رمانهای ایرانی تا به حال نیفتاده است. آنجا بود که هستی متولد شد.
- برایم جالب است که شما شخصیت یک دختر را با تمام دغدغههایش تصور کردهاید. کار سختی نبود؟
چرا، خیلی سخت بود. البته اگر میخواستم داستانی سرسری بنویسم، زیاد سخت نبود، چون دور و بر من در طول زندگی دختران نوجوان زیاد بودهاند. ما خانواده
پر جمعیتی هستیم با بیش از 30خواهرزاده و برادرزاده و خرده ریزهایش! اما سختیاش در ریز شدن در لحظههای خاص زندگی بود. در نگاه روانشناسانه به این شخصیت خاص و ابعادش.
- بقیه آدمها چی؟ آنها را هم از دنیای اطرافتان گرفتهاید؟
نگاه کن، ذهن نویسنده یک جورهایی مثل سیپییوی کامپیوتر است. یک جور پردازشگر است که اطلاعات و رمزهایی را از ورودیهای مختلف میگیرد، آن را پردازش میکند و خروجیاش میشود آنچه شما میخوانید. من در طول زندگیام آدمهای مختلف با ویژگیهای متفاوتی دیدهام. اطلاعات آنها را ثبت و ضبط و یادداشت کردهام و حالا اینجا برای خودم شخصیتهایی ساختهام که وجود خارجی ندارند، اما میتوانند داشته باشند.
- با توجه به این که طنز یکی از دغدغههای شماست از حضور این عنصر در هستی بگویید. مثلاً در شخصیت پدر هستی قرار دادن این رگهها تعمدی بوده یا در طول کار پیش آمده است؟
خب من داشتم داستانی مینوشتم که در فضای سال 59 میگذشت. سالی که جنگ شروع شد و هستی و خانوادهاش و هزاران خانواده دیگر، هم دربهدر شدند، هم مصیبتزده و هم داغدار. اگر این داستان را با معیارهای ادبیات دهه 60 مینوشتم، باید میزان اشک و آهش را زیاد میکردم. ولی ما در دهه 90 هستیم و اشک و آه به میزان کافی در ادبیات و برنامههای تلویزیونی و بقیه رسانهها یافت میشود. من نخواستم این اتفاق بیفتد. طنز را چه در موقعیت و چه در کلامش به «هستی» راه دادم تا از تلخی اتفاقها کم کنم. همانطور که شما گفتید بیشتر بار این طنز را بر دوش پدر هستی انداختم.
- شما در آبادان به دنیا آمدهاید. شهری که مستقیم درگیر جنگ بود. پس جنگ و تأثیرات آن را مستقیم درک کردهاید. شاید همین باعث شده که حضور عنصر جنگ در «هستی» از کلیشههای معمول فاصله بگیرد. خودتان چه فکر میکنید؟
در مورد جنگ دیگر کلیشهها جواب نمیدهند. کلیشهها همیشه محکوم به شکست هستند. این قانون ادبیات و هنر خلاق در دنیاست؛شکستن کلیشهها و
باز کردن درهای تازه برای نگاه به جهان. من هم کاری نکردم جز کنار زدن مرزهای همیشگی و باز کردن پنجرهای تازه برای دیدن. وای، انگار حرفهایم کلیشهای و شعاری شد، نه؟!
- چه عرض کنم والله. به نظر شما نوشتن رمان سختتـر است یا داستان کوتاه؟
هر دو از دیگری سختتر است! نمیشود قضاوت کرد. دوستانی دارم که از نوشتن یک داستان کوتاه عاجزند و عین آب خوردن رمان مینویسند. در عوض دوستانی دارم که خودشان را میکشند رمان بنویسند و آخرش داستان کوتاه از آب در میآید. نویسنده اگر حرفهای باشد هر کاری را به موقع و به جایش انجام میدهد. اما میتوانم بگویم رمان نویسی در ایران کاری سخت است. چون تمرکز خاصی طلب میکند و زندگی ما به شکلی رقم خورده که از این تمرکز دوریم. نویسندههای ما کمتر پیش میآید برای خود دفتر کارداشته باشند و جز نوشتن و مطالعهکردن کاری نکنند. اینجاست که رمان نویسی با توجه به نداشتن تمرکز سختتر میشود. در حالی که داستان کوتاه را در یک نشست میتوان نوشت.
- نویسنده محبوب دوران نوجوانیتـان که بود؟ فکر میکنید بر کار شما تأثیری هم گذاشته؟
از وقتی خودم را شناختم احمد محمود را هم شناختم. رمان «همسایهها»ی او را در نوجوانی خواندم و خیلی تأثیر گرفتم. این سالها هم با «مدار صفر درجه» و بقیه کارهایش زندگی کردهام. به جز این نویسنده جنوبی، از نظر فضا سازی و شخصیتپردازی کارهای محمود دولتآبادی را هم دوست داشتهام.
- مثل بسیاری از نویسندهها، شما دفترچهای دارید که ایدههایتان را در آن یادداشت کنید؟
چند تا. بخشی از اتفاقهای فرعی رمان «هستی» هم از لای برگهای همین دفترچهها بیرون آمد. در این دفترها علاوه بر ایدهها، واژههای محلی، اصطلاحات خاص، تکیهکلامهای آدمها، ضربالمثلهایی که قبلاً نشنیدهام، بعضی حسهایی که در لحظه به سراغ آدم میآیند و معلوم نیست جایشان کجاست و چیزهای دیگر را یادداشت میکنم.
- واکنشها درباره این کتاب چهطور بوده است؟
درباره واکنشها هنوز نمیشود حرف زد. البته تا اینجایش خوب بوده و بعضی از نوجوانها شوخی و جدی از من خواستهاند که جلد دوم «هستی» را بنویسم.
- جدی؟ بچهها چهطور با شما ارتباط برقرار میکنند؟
از طریق سایتم. یا پیام میگذارند یا ایمیل میزنند.
- خب، حالا خیال دارید جلد دوم «هستی» را بنویسید؟
بستگی به بعضی چیزها دارد. خودم که ته دلم هستی را دوست دارم. میتوانم روزهای بعدی زندگیاش را تصویر کنم و او را به وضیعت و زمان و مکان دیگری ببرم. باید صبر کرد و دید.باید دید هستی هم دوست دارد این اتفاق بیفتد یا نه؟