کلاهم را از سر برمی دارم، تا زانو خم میشوم و به یک بانوی دیگر از کاروان شکوهمند ادبّیات ایران خوشآمد میگویم.بانویی با کولهباری سنگین و سهیم از تجربه نگاه،تخیّل و دلبستگی به ساحت مقدس انسان. بانویی با چنته واژگانی بکر ،که تمامی برنمیدارند.چاووشخوان حضور رماننویسی دیگر از جنسی دیگر میشوم؛با نجابت شرقی و اعتماد به نفسی پایدار. به جرات میتوان به احترامش رایتی سبز و سرخ و سپید همچون درفش کاویانی برافراشت و خشنود بود که سلسله زنان بیدار، از طاهره و پروین تا سیمین و فروغ هرگز کاستی نمییابد،بلکه:
لاله از کهسار زی دامان دشت
کاروان در کاروان آید همی
هرگز گمانم نبود که رمانی را دوبار و سهبار بخوانم و باز بخوانم. در مورد این یک شد و هنوز خرسندم و به یاد شعر فردوسی میافتم که گفت:
به ایران زمین صدهزا آفرین
که دارد به بر دخترانی چنین
و امّا ای دوست،ای که همچون شخصیت «خورشیدکلاه» احمد محمود و سیلویای «رومنرولان»عاشق دیدنت هستم. بگذار چراهای این شوق کودکانهام را برایت بشمرم. نخست آنکه نگاهت به عالم انسانی پاک،صاف و شفاف است و هیچ گرفت و گیر روشنفکرمآبانه ندارد. به قولی«گیر ودار و حاجب و دربان در این درگاه نیست»
دوم آنکه در ساختار و شخصیتپردازی یکهای و یگانه و چشمان نجیبت کاشف هزارتوهای کارآکتر (نقش) است و هرگز هیچ شخصیتی گلهمند آن نخواهد بود که کم و کاستیش را ندیدی و نیافتی و «تام آرزو» و حسرتمند رهایش ساختی.
و سه دیگر آنکه در شناخت احساسات مردمان ،همچون تیزپروازان فراز بلند آسمان به سخاوت،حاتمی کردی و گاه به خشکدستی جبار زمانه نشدی. و چهار و پنج و شش آنکه در بسترسازیِ جلو رفت آدمهایت هرگز نه به ناتورالیسم معمول دلبستی و نه هیچگاه افسون واقعگریزیهای مرسوم گردیدی. در آن به آن قصّهات،با تمام زیرکیهایم نتوانستم پیشبینی کنم که به کجا سرک خواهی کشید؟ یکی از ویژگی های بزرگ و ارجمند آدمهایت آنست که انسان آرزو میکند آنها را در زندگی خویشتن ببیند و دستهایشان را بفشارد و نیمشبی ، شاید سحرگاهی با آنها دو سه ساعت سفر کند و حال و احوالشان را جویا شود.
درهم آمیزی لحظههای قصهات با همه نابهنگامی سبک و سیاقِ آمریکای لاتینیها،نو و بکر و بجاست. درود بر تو و این شاهکار نامیرایت که در میان صف طویل نویسندگان ایران زمین، در قلب کوچک کارپیشهام جای دنجی را برا خود ،نه اجاره، که ملک طرق خود کرده است.
دلم میتپد برای مهمان کردن شخصیتهای قصهات به زیر سایهبان کوچکم و پذیرایی از یک یک آنها، به ویژه خوردن یک لیوان شربت بهارنارنج با گلابتون و همسر افغانش وهمنواشدن با هر دوی آنها.
نثرچکشخورده، ترکیبحَرَسشده،با واژگان بکر و تازه به مهمانی ادبیات پارسی آمده و نجابت و شریف در به تصویرکشیدن پنهانگاههایی که با همه ادعاهای مردمگراییم، از وجودشان و نشانی آنها بیخبر بودم. این یک دو صفحه را با یک خردهگیری کوچک به پایان میبرم و گله میکنم که ایکاش شکیبایی دریاییت را در پایانرفت قصهات از کف نمیدادی. احساس میکنم دو سه صفحه برای شکوه پایانی چنین قصه دلانگیزی کفایت نمیکند و گلدختر زیبای ادبیات ما در پایان کمی خسته شده است.
نفیرکویر/ نویسنده:اکرم پدرام نیا/ ناشر:نشر قطره؛ قطع رقعی، چاپ اول/ قیمت:6500 تومان،320 صفحه