البته در مجموعه سیمرغ بیشترین تمرکز مجموعه بر حضور شهیدان کشوری و شیرودی در دوران جنگ و در صحنههای نظامی و عملیاتی بود، حال آنکه یدالله صمدی سرگذشت زندگی شهید بابایی را از اواخر دهه 30 که مقارن با دوران کودکی و نوجوانی این شهید بوده روایت کرده و با شهادت او در سال 66 به اتمام خواهد رسانید.
زمانی که خبر تولید این مجموعه رسانهای شد، یکی از حدسیات این بود که صمدی برای واقعی و طبیعیکردن فضای مجموعه خود که در یک شهر تاریخی-سنتی میگذرد یا از بازیگران بومی استفاده بیشتری کند و یا اینکه با استفاده بیشتر و کارآمدتر از مشاوران محلی، تیم بازیگری مجموعه را با آداب، سنن، شیوه گویش و سبک مناسبات اجتماعی مردم شهر قزوین آشنا سازد.
احساس واقعی نبودن فضاها، آدمها و روابط بین آنها، بهخاطر فاصله زیادی است که میان فرهنگ قزوینی و فرهنگ تصنعی کاراکترهای قزوینی سریال وجود دارد، بهویژه آنکه صمدی بخش عمدهای از دقایق ساخته خود را به مقطع زمانی متجاوز از 40 سال پیش که قزوین یک شهر سنتی تام و تمام بود، اختصاص داده و خودخواسته بر این فاصله میان فضای واقعی و فضای تصنعی مجموعه خود افزوده است.
قصور صمدی در این فضاسازی دور از واقعیت وقتی بیشتر میشود که به کارنامه کاری او بهعنوان یک سینماگر باتجربه که سابقه ساخت آثار تاثیرگذاری مانند «اتوبوس» و «زیر بامهای شهر» را دارد نگاه کنیم و از او انتظار داشته باشیم که میان یک اثر سرگذشتمحور ِ متعلق به یک شهر خاص و دارای یک فرهنگ خاص و یک داستان که قرار نیست در جای مشخصی روایت شود تمایز و تفاوت قائل شود. آخر مگر با استفاده نابجا و تصنعی واژه «بالام جان» آن هم با تصنعیترین لهجه ممکن میتوان پرسوناژهای یک سریال را شکل داد؟ این همه عکس و تصویر از عباس بابایی در مقاطع مختلف حیات او وجود دارد و روشن است که او یک جوان خودساخته برخاسته از یک خانواده سنتی - مذهبی قزوینی بوده است. در عجبم چگونه کارگردان سریال که در مدیوم بدون دغدغه بازگشت سرمایه تلویزیون کار میکرده بهجای توجه به طبیعی شدن فضا و اتمسفر مجموعه، به ستارهها اقبال بیشتری نشان داده و نقشهای اصلی مجموعه، بهخصوص نقش عباس بابایی را بدون آنکه تمهیداتی، از گریم گرفته تا جنس بازی و هدایت درست و کافی بازیگر برای نزدیک شدن به نقش را درنظر بگیرد، به شهاب حسینی سپرده که کمترین قرابت را با یک جوان سنتی قزوینی چهار دهه قبل دارد؟
بعید میدانم کسی در این قضیه تردید داشته باشد که شهیدعباس بابایی به خاطر برخورداری از سیرت زیبا و فضایل والای اخلاقیاش ماندگار شده نه صورت زیبا و ژستها و افههایی که بازیگر نقش او برای جذابتر شدن نقشاش به کار بسته و از بیخ و بن با سبک و شیوه رفتاری و معاشرت کسی مثل شهید بابایی در تضاد است. با وجود این باز هم باید شکرگزار بود که بازیگر خلاقی مثل شهاب حسینی برای این نقش انتخاب شده که تواناییهایش در بازیگری تا حدودی اشتباهات و کمکاریهای گروه کارگردانی را جبران کرده است.شیوه روایت سریال یکی دیگر از نارساییهای برجسته آن است که بهچشم میآید. صمدی برای اجتناب از سیر روایی تخت و خستهکننده برای بینندگان، به ساختار روایی بازی با زمان و رفت و برگشت به 2 مقطع زمانی مختلف توجه نشان داده؛ منتها بهگونهای که بیشتر افتادن از آن سوی بام را تداعی میکند.
در شکل فعلی سکانسهای مربوط به زمان حال مجموعه از کشش و جذابیت بسیار کمی برای نگهداشتن بیننده مقابل تلویزیون برخوردارند و گرههای نارسایی مانند تغییر پرشتاب باورهای نویسنده جوان مجموعه (ستاره اسکندری) و بعد تصادف او در یک جاده دور از تهران و التهابات بعدی که صمدی تلاش در دراماتیزه کردن آنها داشته، عملاً ناکارآمد از کار درآمدهاند و حلاوت و روانی نیمه مربوط به زمان گذشته مجموعه را هم تا حدودی مخدوش ساختهاند. اما نکته آخر، معضلی است که نهتنها در این مجموعه بلکه در مجموعه دیگر در حال پخش سیما یعنی مجموعه «از یاد رفته» فریدون حسنپور هم به چشم میخورد؛ عدماستفاده از پدیدهای به نام گریم و تغییر بازیگر یک نقش در سنین میانسالی و کهنسالی و تغییراتی که غالباً با کمترین ظرافت ممکن انجام میشوند و نتیجه این میشود که برای نقش ملیحه حکمت در دوران میانسالی، افسانه بایگان به جای الهام حمیدی (در مجموعه شوق پرواز) و محمدرضا فروتن به جای عمار آقایی (در مجموعه از یاد رفته) انتخاب میشوند؛ بازیگرانی که نه جنس بازی و خصوصیات تثبیت شده رفتاری آنها با هم شباهتی دارد و نه اینکه تلاش آنچنانی برای نزدیک شدنشان به یکدیگر انجام شده است و در نتیجه ملیحه حکمت جوان با بازی شیرین الهام حمیدی تبدیل شده به ملیحه حکمت میانسال با جنس بازی عبوس و تا حدودی ترشروی افسانه بایگان و در آن سو هم عمار آقایی ِبچه روستا بدل میشود به محمدرضا فروتن شستهرفته و بالاشهری و هیچکس هم پاسخگوی بههمریختگی و اغتشاش ذهن بیننده بخت برگشته نیست!