البته فقط من و شمای امروزی (که بهقول معروف از هم دور افتادهایم و سلام و علیکمان هم با پیامک رد و بدل میشود) نیستیم که این نیاز را حس کردهایم، شواهد نشان میدهد که سابقهی چنین نیاز و علاقهای در وجود آدمیزاد خیلی طولانیتر از اینهاست. شاید به قدمت عصری که اجداد ما فقط بلد بودند توی چشمهای هم زل بزنند و هنوز نمیدانستند چهطوری سر صحبت را با دیگران باز کنند و یا روزگاری که حتی وقت نکرده بودند برای بعضی چیزها در جهان اطرافشان اسمی انتخاب کنند.
البته این فقط یک علاقهمندی یا نیاز ساده نیست و ربطی هم به دیروز و امروز و فردای ما ندارد. انگار آدمها همیشه لابهلای حرفهایشان دنبال چیزی هستند که مرتب پیدایش میکنند و دوباره گمش میکنند. یکجورهایی انگار نیاز دارند که همیشه در جستوجویش باشند و اصلاً همیشه تشنهاش هستند. این گمشده را بهتعبیری «لذت کشف یک احساس مشترک» میتوان نامید.
وقتی تاریخ را مرور میکنیم و نگاهی به ادبیات سرزمینها میاندازیم، تلاش برای کشف این احساسات مشترک را میبینیم و شاهد بهاشتراک گذاشتن یافتهها و تجربهها در ادبیات هستیم.
فکرش را بکنید. رسیدن به حس مشترک و استفاده از یافتههای مشترک آدمهایی که قرنها پیشتر زندگی کردهاند، چهقدر ارزشمند و جذاب است. اما گذشتن از مرزهای زمانی (و در نتیجه، فاصلههای زبانی) پیشنیازهایی دارد که راهکارهایی برای آنها یافتهاند. راهکارهایی مثل سادهنویسی، تبدیل نظم به نثر، بازنویسی و بازآفرینی و...
خوب است حالا که حرف از سهیم شدن در یافتههای گذشتگان شد، سراغ چند کتاب برویم و از این راه با پیشینیان خود حرف بزنیم:
نشر پیدایش (66970270) در ویرایش جدید کتابهای خود با موضوع ادبیات کهن ایران، آنها را در قالب مجموعهای به نام «ادبیات ایران از دیروز تا امروز» منتشر کرده است. به این ترتیب قرار است آثار نویسندگان معاصر هم در امتداد چاپ کتابهای این مجموعه، به آن راه پیدا کنند. در اینجا نگاهی کوتاه میاندازیم به پنج جلد اول مجموعه «ادبیات ایران از دیروز تا امروز» که طراحی گرافیک آن را مهران زمانی برعهده داشته و تا امروز ده جلدش منتشر شده است.
شهرزاد، همسر پادشاه ساسانی، قهرمان اصلی کتاب و راوی همهی قصههای هزار و یک شب است. بهقول شکوه قاسمنیا در مقدمهی کتاب: «آنچه قصههای شهرزاد را ماندنی و خواندنی کرده است فقط جذابیت موضوعی، کشش ماجرایی، صحنهپردازیهای زیبا و شخصیتپردازیهای موفق نیست؛ بلکه بیشتر از اینها تکنیک قوی این قصهها و بافت خاص و تو در توی آنهاست. هر داستان اصلی در هزار و یک شب، ما را در دالانی مارپیچ و مدوّر به پیش میراند. سراپا گوش و هوش پیش میرویم. بیآنکه اختیار رفتن با ما باشد و درست همانجا که فکر میکنیم راه را گم کردهایم، میبینیم که به مقصد رسیدهایم و به نقطهی شروع حرکت بازگشتهایم.»
شاهنامه، گنجینهای است از ادبیات و تاریخ اساطیری سرزمینمان، ایران. شاهکار حکیم فردوسی اثری است منظوم که گزیدهای از قصههای آن در کتاب «قصههای شاهنامه فردوسی» برای درک آسانتر به نثر برگردانده شده است؛ ضمن اینکه در این نسخهی بازنویسیشده، شعر نیز همواره به یاری متن میآید. مثلاً در داستان گذر سیاوش از آتش میخوانیم:
سیاوش چو آمد به آتش فراز
همی گفت با داورِ بینیاز
مرا دِه از این کوه آتش گذر
رها کن تنم را ز بند پدر
...یکی دشت با دیدگانْ پر ز خون
که تا او کی آید ز آتش برون؟
ز آتش برون آمد آزادمرد
لبان پر ز خنده، به رخ، همچو ورد
بازنویسی و بازآفرینی آثار ادبیات کهن، از نظر داود لطفاله حکم کارت دعوتی را دارد که مخاطب خود را دعوت میکند سراغ نسخهی اصلی این آثار برود. از نظر او اینگونه آثار بهخصوص برای یک نوجوان، باید این حس را زنده کند که مطالعهی نسخهی اصلی ادبیات کهن کاری خارج از توان او نیست و اگر در پی شناخت بیشتر باشد، بهراحتی میتواند با آنها ارتباط برقرار کند. در مقدمهی کتاب «قصههای کلیله و دمنه» بیتی آمده که در آغاز نسخهی منظوم کلیله و دمنه به قلم رودکی سروده شده است:
هرکه نامُخْت از گذشتِ روزگار
نیز ناموزد ز هیچ آموزگار!
بشنوید ای دوستان، این داستان
خود، حقیقت نقد حال ماست آن!
جعفر ابراهیمی ابراز تأسف میکند که مثنوی معنوی، این کتاب بزرگ و گرانقدر در میان جوانان و نوجوانان سرزمینمان کمتر شناخته شده است. احتمالاً اگر از آنها پرسیده شود دربارهی این اثر چه میدانند و چهقدر از آن خواندهاند، جز به چند بیت آغاز کتاب و چند داستان که در مدرسه خواندهاند، اشاره نخواهند کرد؛ حال آنکه خود مولوی میگوید:
آتش است این بانگِ نای و نیست باد
هرکه این آتش ندارد، نیست باد!
نام لیلی و مجنون را که دیگر باید شنیده باشید! لیلی را می شناسید؟
محجوبهی بیت زندگانی
شَهبیت قصیدهی جوانی
حکایت لیلی و مجنون هم از آن روایتهایی است که مثل کلیله و دمنه، قصههای هزار و یک شب و بسیاری از قصههای شاهنامه سینه به سینه و نسل به نسل نقل شده و از دل اعصار گذشته به دست ما رسیده است. نظامی این داستان را به نظم کشیده و به این ترتیب معروفترین روایت این داستان عاشقانه را از آنِ خود کرده است. بهقول محمدکاظم مزینانی: «حکیم نظامی، شاعری است نقاش که با واژهها تصویرنگاری میکند. در این داستان افسانهوار شخصیتها اگرچه کلی هستند و به آدمهای مینیاتوری میمانند اما همگی جاندار و حسبرانگیزند».