فکر می کردم مؤدب پور خانم است!
اگر اهل کتاب باشید، حتما با اسم رضا حسینی آشنا هستید؛ او مترجم معروفی است که نویسندگانی مثل آلبرکامو، آندره ژید، آندره مالرو، ژان پل سارتر و ناظم حکمت را او برای نخستین بار به کتابخوان های ایران معرفی کرده است.
به علاوه او تهیه یک فرهنگ بزرگ را سرپرستی کرده است با عنوان فرهنگ آثار که دایره المعارف ادبیات مکتوب جهان است. رضا سیدحسینی - علاوه بر همه اینها - به یک چیز دیگر هم معروف است؛ دشمنی با ادبیات عامه پسند. او گفته است: این رمان ها، رمان دختر کلفت ها ست.
- با این شروع می کنیم که چرا کتاب های عامه پسند این
قدر فروش و خواننده دارند؟
نوه من وقتی این کتاب ها را می خواند می گوید که از این کتاب ها خسته شده ام. همه شان شبیه هم است. وقتی می گویم پس چرا می خوانی؟ می گوید: زندگی است دیگر .
- خود شما چی فکر می کنید؟
من خیلی این کتاب ها را نخواندهام.
- این فروش بالای عامه پسندها به نظرتان برای جامعه خوب است؟
به طور کلی که بد نیست. چون کسی که مثل نوه من می گوید از داستان های تکراری خسته شده ام ، آرام آرام سراغ کتاب های جدی تر می رود و حالا که کتابخوان شده نمی تواند کتاب خواندن را کنار بگذارد و به همین دلیل سراغ کتاب های غنی تر می رود.
- ماجرای آن حرف معروف شما و رمان دخترکلفت ها چی بود؟
این را من نگفته ام. فرانسوی ها این را می گویند و من فقط اصطلاح را ترجمه کردم.
- حالا منظور فرانسوی ها از این اصطلاح چی هست؟
قضیه این است که این قبیل کتاب ها را ناشرها بین خانواده ها پخش می کنند؛ دست خانم های خانه، دخترهای کارگر و کسانی که سواد کمی دارند می رسانند و آدم حسابی ها این کتاب ها را نمی خوانند.
- سطح داستان های عامه پسند، نسبت به کارهای فرانسوی چطور است؟
کتاب های آنها اولا آن قدر بیهوده نوشته نمی شود، بعد هم بیشتر کتاب ها پلیسی هستند.
- ولی کسانی مثل دانیل استیل هم هستند که رومانتیک می نویسند.
این کتاب ها در آمریکا خیلی جریان منظمی دارد و به فیلم هم تبدیل می شوند.
- یعنی کتاب های آن طرف بهتر از کتاب های ماست؟
آنها نسبت به ما ماهرتر هستند؛ نثر فوق العاده ای ندارند ولی مرتب و منظم داستان را تعریف می کنند.
- پس فکر می کنید آثار عامه پسند ما خیلی ماهرانه نوشته نمی شود؟
من که نمی دانم. زیاد نخواندهام ولی اگر وقت داشتم، می خواندم تا شاید چیزی قابل توجه میانشان پیدا کنم.
- برای بهتر شدن این نوع کتابها و ارتقای آنها می شود کاری کرد؟
فکر می کنید بهتر شوند؟
- یعنی ما نمی توانیم انتظار یک کار عامه پسند خوب را داشته باشیم؟
نه. آنها کتابشان را می نویسند، پولشان را هم می گیرند. حوصله نوشتن کتابی را ندارند که 2000 تیراژ داشته باشد و مطمئنا هم نمی توانند چنین چیزی بنویسند. آدمی که دنبال اندیشه است و آثار درست و حسابی دنیا را خوانده، دنبال این است که کتاب جدی بنویسد.
آن چیزی هم که می نویسد از اعماق اندیشه اش می نویسد. کسی هم که یاد گرفته کتاب سرگرمی بنویسد، می نویسد، قرار نیست بیاید کتاب جدی بنویسد.
یعنی ما نمی توانیم این دسته نویسنده ها را ارتقا دهیم؟
(با خنده) آنها خیلی بیشتر از ما بلد هستند.
- شما خودتان این کتاب ها را خوانده اید؟
فقط یکی از کتاب های فهیمه رحیمی را خوانده ام.
- نظرتان در مورد آن یک کتاب چیست؟
مسائل روز و مشکلات جامعه را گرفته و به آن رنگ عاطفی زده بود.
- نثرش چطور بود؟
یادم نمی آید ولی فکر می کنم ساده نوشته شده بود. توی ذوقم نزد که نصفه رها کنم. اینها کتاب های راحتی هستند. راحت می شود خواند ولی آدم فکر می کند که نباید وقتش را تلف کند. مثل همین سریال های تلویزیون است. حتی اغلب آنها پر از بدآموزی است ولی همه می خواهند بدانند آخرش چی می شود؟ این روزها راهنمای نوشتن اینها، همین سریال هاست.
- از آقای مرتضی مؤدب پور چطور؟ چیزی خوانده اید؟
آقای مؤدب پور؟! من فکر می کردم که مؤدب پور خانم است!
- بامداد خمار خانم حاج سیدجوادی را چی؟ خوانده اید؟
آن را خوانده ام. کتاب راحت و خوبی بود و سطحش بالاتر از همة عامه پسندهاست.
- کتاب دیگری هم از این نویسنده ها خوانده اید؟
شما من را مجبور می کنید که به نوه ام بگویم برایم این کتاب ها را بیاورد!
هوشنگ مرادی کرمانی: از زمان نمی گذرند
کتاب های عامه پسند خوب می فروشند چون دغدغه آدم های عادی و روزمره هستند؛ از آرزوهای آنها می گویند و تجسم آن چیزهایی هستند که مردم عادی دلشان می خواهد داشته باشند. این کتاب ها بعضی وقت ها هم دم از محرومیت می زنند؛ چیزهایی که نداشتن شان برای مردم عادی مهم است؛ غصه این چیزها را می خورند. برای همین هم مردم با این کتاب ها احساس راحتی می کنند.
همه جای دنیا هم این جور کتاب ها هست. همه جا هم خوب می فروشند. وجود این کتاب ها اصلا باعث رونق کتابفروشی ها می شود. اما نکته مهم این است که این کتاب ها از زمان خود نمی گذرند، مقطعی هستند، زمان خاصی خوانده می شوند و بعد کنار می روند.
زمان ما هم بود. نویسنده های آن موقع جواد فاضل، حسینقلی مستعان و امیر عشیری بودند. من هم کتاب هایشان را می خواندم. در شما که غریبه نیستید هم گفته ام. این جور کتاب ها باید باشند تا چرخ مطالعه را به حرکت درآورند و کنار بروند.
مسیر خیلی از نویسنده های بزرگ هم از میان همین کتاب ها می گذرد. خیلی ها با این کتاب ها شروع کرده اند.
اینکه این کتاب ها کیفیت ندارند هم به خاطر این است که هنرمندی پشت این کتاب ها نیست، نویسنده نمی خواهد ریسک کند، می خواهد همان چیزی را که مردم می خوانند بنویسد. رفتن سراغ موضوع های جدید شجاعت می خواهد.
احمد دهقان: با احترام حرف بزنیم
خیلی از افراد می خواهند که مسئله کتاب های عامه پسند را پاک کنند و یک جوری این قضیه را پنهان کنند یا با تحقیر در مورد آن صحبت کنند اما این موضوع واقعیتی برای همه دنیاست. در جاهای دیگر دنیا هم اکثر کتاب ها تیراژ پایینی دارند اما این رمان ها فروش خوبی دارند و مطمئنا مردم این نوع کتاب ها را با علاقه می خوانند.
این، یک واقعیت ادبی است که ما باید با احترام در موردش صحبت کنیم. استقبالی هم که از این کتاب ها می شود را نمی شود خوب یا بد دانست. ولی باید قبول داشته باشیم کتابی موفق است که خواندن آن با لذت همراه باشد. این نکته را هم باید یادمان باشد که ناشرها، نویسنده ها را به نوشتن رمان های عاشقانه دعوت می کنند.
من خودم هیچ وقت نتوانستم کتابی از این دست را بخوانم، ولی می توانم کتابی را که با همین مضمون ها نوشته شده است، به عنوان کتابی نام ببرم که آن را خیلی بالاتر از دیگر رمان ها می دانم؛ بامداد خمار.
چیستا یثربی: نقطه ضعف ما را می دانند
کتاب های عامه پسند فروش زیادی دارند چون داستان هایی که به کار می برند برگرفته از زندگی خود مردم و مسائل و مشکلات آنها و موضوعات فکری آنها مثل عشق و ازدواج است.
نویسنده ها این نوع داستان ها را ساده، روان و رو راست می نویسند و خیلی خوب نقاط ضعف مردم را می شناسند. برای همین هم موفق هستند. من خودم کارهای دانیل استیل و فتانه حاج سیدجوادی را دوست دارم. به هر حال فکر می کنم این کتاب ها می تواند نقطه شروع خوبی برای کتابخوان شدن باشد.
رضا امیرخانی : پله ها را نشکنیم
رضا امیرخانی را حالا دیگر بیشتر کتابخوان ها می شناسند؛ او با رمان من او که به چاپ دوازدهم رسیده، جزو نویسندگان پرمخاطب ما به حساب می آید و از طرف دیگر، با کاری مثل ارمیا استعداد نویسندگی اش به همه ثابت شده است و بالاخره اینکه امیرخانی در حال حاضر رئیس انجمن قلم ایران هم هست.
من تعریفی جامع و مانع برای پدیده عوام پسند بودن ندارم. قطعا عوام پسندی تابعی است از متغیرهای مختلف بیرونی مثل شمار گان تاثیر، فضای برد مخاطب و متغیرهای درونی مثل ساختار و محتوا.
فضای برد مخاطب، یکی از مهم ترین زمینه های تعریف است. عوام پسند بودن در فلان دانشگاه با عوام پسند بودن در فلان دبیرستان، به دلیل تفاوت های فضای برد مخاطب، معنای متفاوتی دارد.
در ایران غیر از متغیرهای فوق الذکر، هماره متغیرهای محیطی مؤثرتری هم وجود دارند. مثلا طبق نظرات جامعه شناسان تحلیلی، کوچک ترین انبوهه جمعیتی تخصصی از هر 10هزار نفر، بایستی یک عضو داشته باشد؛ یعنی اگر کسی امروز راجع به مقوله تخصصی پنوماتیک در علم مکانیک مطلبی بنویسد، لااقل بایستی در جامعه 70 میلیونی ما 7هزار مخاطب بالفعل داشته باشد.
حالا اگر موضوع تبدیل شد به ادبیات - آن هم ادبیات داستانی که اصالتا یک موضوع غیرتخصصی است - رقم تحلیلی جامعه شناسان نیم در هزار را مشخص می کند که این بدان معناست که هر اثر داستانی معمولی، بایستی حدود 35هزار نسخه فروش داشته باشد.
در دنیا معمولا به کتابی که فروشش به 5 تا 10برابر این شمار گان برسد، می گویند عوام پسند. در ایران حتی کارهای حقیقتا عوام پسند ما نیز کمتر به این شمار گان می رسند. پس اعداد در این زمینه کمکی به ما نمی کند.
۲هزار نسخه فروش متوسط، قطعا نشان دهنده بیماری صنعت نشر است؛ از ضعف کتاب و ضعف نویسنده بگیرید تا ضعف ناشر و موزع و کتاب فروش.
حتی نخبه گراترین کارهای جهانی هم - مثلا کارهای فاکنر در ایالات متحده - با همان تابع نیم در هزار فروش داشته اند و نخبه گرا بودن به این معنا نیست که کتابی فروش نداشته باشد. فوق تخصصی ترین مطالب در ایران، بایستی لااقل 7هزار مخاطب داشته باشند.
اما بعد... اصولا در برابر پدیده عوام پسندی موضع همگان یکسان است؛ یعنی ابتدا همه می بینند و می خوانند و پنهانی کیف می کنند اما بعد که موقع اظهارنظر شد، دیوار حاشا بلند می شود! نمی دانم، شاید امروز همه علاقه مندان ادبیات از اسفار ملاصدرا شروع کرده باشند، اما زمان ما که کتابخوان شدنمان برمی گشت به کتاب های ر.اعتمادی و قاضی سعید و باقی! بسیاری با کتاب های ر.اعتمادی، داستان خوانی را شروع کرده اند اما پای اظهارنظر که می رسد، فضل فروشانه چیزهای دیگری می گویند.
همه می روند فیلم اخراجی ها را می بینند، پنهانی می خندند و بعد هم بازار کی بود کی بود؟ من نبودم! رونق می گیرد؛ چیزی شبیه به فضای سیاسی ما که همه در رأی گیری ها پرشور شرکت می کنند اما وقت حمایت یا شراکت در اشتباه ها که می رسد، هر کسی به دیگری نگاه می کند!
اخراجی ها مردم را به سینما می کشاند. عرضه داشته باشیم از این آشتی استفاده کنیم و سطح سلیقه مردم را بالا ببریم. بگوییم آی! کسی که اخراجی ها را دیدی و خندیدی، لیلی با من است سطح طنزش بالاتر است؛ درام در کارهای حاتمی کیا جدی تر است.
اصالت در فیلم مرحوم حاتمی و رفاقت در فیلم کیمیایی حقیقی تر است...
اصولا مقابله با کارهای عوام پسند یک کار بی معناست. آنکه امروز کتاب فهیمه رحیمی می خواند، بسیار جلوتر است از آنکه هیچ کتابی نمی خواند.
مهم، ارتقای نردبانی کتابخوان هاست. آن را که کتاب فهیمه رحیمی می خواند، با یک تلنگر می شود سوقش داد به کتاب بامداد خمار حاج سیدجوادی و از آنجا به کتاب چراغ ها را من خاموش می کنم پیرزاد و از آنجا به... مقابله با فهیمه رحیمی، مقابله با پله اول نردبان کتابخوانی است.
این ارتقای نردبانی باید توسط جریان نقد ادبی اتفاق بیفتد. اما کدام جریان نقد ادبی؟! امروز در فضای ادبی این مملکت، متأسفانه منتقدی که مورد اعتماد مردم باشد وجود ندارد.
مردم برای حرف منتقدان و کارشناسان ادبیات، پشیزی ارزش قائل نیستند! بین خودمان باشد، همیشه حق با مردم است! مردم، مشتاق این ارتقای نردبانی هستند.
این قلم پیش از این، زمانی که سردبیر یکی از سایت های فرهنگی بود، سیاهه ای از آثار مورد علاقه اش منتشر کرد؛ سیاهه 100تایی کتاب. حدود 10هزار نفر با توجه به شمارشگرهای سایت، تا به امروز این سیاهه را دیده اند.
بیش از 10 نشریه (عمدتا دانشجویی) این سیاهه را به عنوان پیشنهاد این قلم منتشر کردند. یک ناشر نیز از این قلم به واسطه این معرفی و تجدید چاپ یکی از کتاب هایش تشکر کرد. اینها نشان می دهد که مردم، مشکلی با ارتقا ندارند. مشکل ما هستیم که به جای اینکه فریاد بکشیم بخوان ، ذکر نخوان نخوان گرفته ایم!
علیه این کتاب های آبکی
۱
اگر بخواهیم برای ادبیات عامه پسند ایران شناسنامه صادر کنیم و جد و آبا ردیف کنیم، یکی از این اجداد می تواند مکتب رمانتیسم ( فرانسه قرن نوزدهم) باشد. در آثار بسیاری از نویسندگان عامه پسند ما می توان به درجات و کیفیات متفاوت، نشانه های پایبندی به این مکتب را شناسایی کرد.
رمانتیست ها با ایجاز میانه چندانی نداشتند و بدشان نمی آمد درقسمت های مختلف داستان دست به توصیفات و تشبیهات دور و دراز و پرشاخ و برگ بزنند. در آثار آنها می شد قطعات دکلمه وار ( چیزی در حد انشاهای بچه مدرسه ای ها) بدون پیوند با بدنه داستان را تشخیص داد که فقط محض قشنگی آمده بودند و آوردن آنها تنها به بهای توقف بی جا در داستان واخلال در پیشبرد ماجرا تمام می شد. در تشبیهات آنها عناصر طبیعی جایگاه ویژه ای داشت.
ویژگی مهم رمانتیست ها، احساساتی گری بود. آنها دوست داشتند به هر قیمت، حتی با اغراق شده ترین شکل به احساسات خوانندگانشان دامن بزنند و آنها را متأثر کنند.
چخوف از همان اول از رمانتیست ها خوشش نمی آمد؛ حتی از برادرش.
۲
برادر چخوف هم نویسنده بود اما برخلاف خود او که خیلی موجز می نوشت، هنگام نوشتن احساساتش را کنترل نمی کرد. چخوف به همین خاطر از برادرش حسابی انتقاد می کرد و یک بار خطاب به او نوشت: تو از ابتدا تا انتهای نامه هایت داری اشک می ریزی.
این اشک و گریه در تمام آثارت به چشم می خورد؛ به طوری که می شود چنین پنداشت که تو و دایی، هر دوتایتان فقط از غده های اشک ساخته شده اید... تو به این ترتیب فقط می خواهی آدم را متأثر کنی ... من می دانم متأثر کردن لازم است ؛ خیلی هم لازم است؛ اما نه با چنین کلمات و عباراتی.
چخوف از همان اول از رمانتیست ها خوشش نمی آمد؛ حتی از هوگو.
۳
ویکتور هوگو یکی از همان رمانتیست های قهار بود. نقطه اوج کارهای او و شاید هم مکتب رمانتیسم بینوایان بود و آدم های انگشت شماری پیدا می شدند که مرعوب این اثر نباشند؛ یکی شان بودلر(شاعر هم عصر هوگو) بود که درباره بینوایان نوشت: این کتاب، کتاب شفقت است، یعنی کتابی که به تحریر درآمده تا احساس شفقت را برانگیزد .
یکی شان هم چخوف بود که درست موقعی که ملت، آثار هوگو را مثل ورق زر می بردند و به پای کوزت و ژان وا ل ژان اشک می ریختند ؛ در هجو هوگو و رمانتیسم داستان نوشت.
این داستان فوق العاده هزار و یک هوس یا شب وحشت بار: رمان در یک بخش؛ با پس گفتار نام داشت و البته برخلاف عنوان طولانی اش که لفاظی های رمانتیست ها را به یاد می آورد 3صفحه بیشترنداشت و به خود هوگو تقدیم شده بود!
در این داستان، حال و هوای آثار رمانتیست ها دقیقا بازسازی و به هجو کشیده شده است. قسمت هایی از این داستان را برای شناخت بیشتر سبک رمانتیسم مرور می کنیم:
در این داستان هم تشبیهات بیجا و بی تناسب رمانتیست ها را می بینیم؛ مثل این مورد: آسمان سیاه بود، به سیاهی مرکب چاپ. همه جا تاریک بود همچون داخل کلاهی که بر سر است و هم عبارت پردازی های بی معنای آنها را : ... پنداری نیروهای ناشناخته بر هم آهنگی های وهم انگیز کائنات کار می کردند. کیستند این نیرو ها،چیستند ؟ آیا چیستی شان روزی بر انسان آشکار خواهد شد؟ چه آرزوی خوفناک و جسورانه ای! .
این هم نمونه هایی از احساساتی گری: در سراپای وجودم عشق وکین می جوشید. این 2خواهر، با همزیستی در یک کالبد، هستی را به تاراج می دهند: آری، اینان تاراج گران روحند. و ماه از پشت ابرهای سیاه با نگاهی سرد نظاره مان می کرد. ماه نظاره گر بی احساس وخاموش لحظه های شیرین عشق و کین است
۴
از آنجایی که ادبیات عامه پسند ما بیش از هر چیزی با مکتب رمانتیسم در پیوند است؛ مشابه همه انتقاد هایی که چخوف به رمانتیست ها وارد می کرد به نویسندگان عامه پسند ما هم وارد است.
برای جا افتادن مطلب چند نمونه از میان آثار عامه پسند 10 سال اخیر ایران می آورم تا به خوبی به مشابهت میان رمانتیست ها و عامه پسند ها پی ببرید:
زندگی ما مثل یک ظرفه که به مرور زمان از ناراحتی های ریز و درشت پر شده و حالا داره سر میره!
افکار مختلفی به سرم هجوم می آورد. فردا چه می شود؟ سرنوشت من چه بود؟ آیا واقعا سهم من از زندگی همین است؟ این انصاف بود؟ در تمام طول زندگی ام هیچ وقت آزارم حتی به مورچه ای نرسیده بود اما حالا...اه، چقدر ضعیف و بدبخت بودم، در این دنیای بزرگ، هیچ کس نمی توانست کمکی به من کند.
مرگ مثل افتادن یک مژه است و حیات مثل بیدار شدن از یک خواب آن شب تمام چلچراغ ها روشن گردیدند تا راه ناهموار زندگی را روشن سازند. و ما همگی دست در دست هم به سوی خانه حرکت کردیم تا سعادتمان را با هم تقسیم کنیم و باور کنیم که پاییز را می شود فراموش کرد و به بهار اندیشید.
اعتراف به این که احساساتیگری سطحی و عوامانه بدنه اصلی تمام این کتاب ها را تشکیل میدهد زیاد کار سختی نیست. آقای چخوف ما مدتهاست که با تو موافقیم.