با دقت چشم تنگ می کند و طرح جلدها را ورانداز می کند. هر کتابی را که باز می کند صفحه اول داستان را می آورد و با دور تند یک نگاه می اندازد. انگار از همان 5-4 خط اول می فهمد که کتاب را می خواهد یا نه.
یک دست دیگر همان کتاب ها را برمی دارد؛ دختر کم سن و سالی است که یک جوری با شیطنت، عین بچه محصلی که تو زنگ تفریح می خواهد دوستش را از آن طرف حیاط صدا کند، داد می زند: خانم، دالان بهشت را دارید؟
خانم فروشنده هم سن و سال خودمان است. می گوید: الان به طور کلی پرفروش ترین داستان های ایرانی ما، کتاب هایی هستند که جایزه ادبی می برند یا کاندیدای جایزه ادبی می شوند مثل کارهای فریبا وفی و خب، غیر از اینها کتاب های عامه پسند هم مشتری خاص خودش را دارد .
ازش می پرسم که کسی مشتری ثابت و همیشگی و پایه ثابت این قفسه ها هست که او از روی قیافه بشناسد؟ بله، دقیقا مشتری و پایه ثابت دارند. یک چیز جالب بهتون بگم؟ مشتری های این کتاب ها 2 دسته اند.
البته آن چیزی که اینجا می بینیم و از دید و تجربه خودم می گویم؛ یا خانم های مسن هستند یا دخترهای دبیرستانی. سن های دیگر یا مثلا دانشجوها بیشتر یا سراغ کتاب درسی و تخصصی می روند یا سراغ رمان ها و کتاب های سنگین تر.
او یک انتشارات را به عنوان فعال ترین ناشر این کتاب ها معرفی می کند. این طور که یکی دیگر از فروشنده های نشر ثالث می گوید، فروش رمان های این چنینی فصلی نیست و همیشه مخاطب خاص خودش را دارد.
یک نکته بامزه دیگر که البته اصلا ازش شاخ درنمی آورم، این است که به گفته این فروشنده، فروش رمان های ایرانی این دسته، با فروش مشابه های خارجی شان برابر است.
فروشنده اولی که فارغ التحصیل ارتباطات هم هست می گوید: م.مؤدب پور و شهره وکیلی پرطرفدار هستند. یک کتاب هم هست که این آخری ها همه می آیند دنبالش؛ به اسم ما با هم نامزد نبودیم . به او می گویم احتمالا به خاطر همین اسمش است که حسابی خریدار پیدا کرده.
می گوید: دقیقا. خیلی ها جذب همین اسم می شوند . آن یکی هم می گوید: یک چیز بامزه هم این است که چند تا مشتری داشتیم که خواننده های اثرهای ادبی کلاسیک یا رمان های سنگین خارجی هستند، ولی می آیند می گویند یکی از این رمان زردها را معرفی کن،می خواهم یک چیز تفننی و وقت گذران بخوانم .
فروشنده کتاب فروشی بعدی اما از دم زیرآب همه کتاب های این تیپی را می زند. می گوید در 15سال اخیر رمان فارسی خوب، زیر 5تا داشتیم. البته تاکید می کند: 3-2 نوع رمان و سبک رمان نویسی داریم که یکی اش هم همین رمان های بازاری، کیلویی و دکانی است .
او در جواب سؤال چقدر مخاطب دارند؟ می گوید: می آیند دیگر. مخاطب هایش مشخص اند. از قیافه شان هم معلوم است اهل مطالعه نیستند؛ یا جوان های عاشق اند یا خانم های خانه دار ولی من هیچ وقت مثلا کار فهیمه رحیمی را به کسی پیشنهاد نمی دهم. کاری را معرفی می کنم که ارزش خواندن داشته باشد .
مثل اینکه پر بیراه هم نیست اگر فکر کنی خانم ها و خیال پردازی هایشان رابطه عجیب غریبی با فروش این کتاب دارند؛ چون همه فروشنده ها با هم یک صدا می گویند: زن ها و دخترها این کتاب ها را می خوانند .
می شود تصور کرد که چه آن پیرزن و چه آن دختر جوان، هر کدام خودشان را جای شخصیت های دلخواه می گذارند؛ تصور می کنند، تخیل می کنند، بغض می کنند، ذوق می کنند و این است که این فروشنده انگار بدیهی ترین جواب را می دهد: خب معلومه؛ دخترها . فروشنده این کتاب فروشی هم همان اسم های قبلی را تکرار می کند؛ از شهره وکیلی تا مؤدب پور.
و می گوید که دومی پرطرفدارتر است. البته می گوید که کتاب های ایرانی نسبت به رمان های خارجی خیلی پرطرفدار نیست و کم فروش تر است . فروشنده های دیگر هم همین را می گویند. دیگر حرف ها همه تکراری است.
کتاب فروشیهای دیگر هم همین حرف ها را می زنند؛ با یک کم بالا یا پایین یا اولویت بندی در ردیف کردن اسم نویسنده ها یا کتاب ها. به نظر میرسد همه، این قسمت از بازار کتاب را به عنوان یک بخش بی کلاس اما پرفروش پذیرفته اند؛ یکی دو قفسه در گوشه کنار هر مغازه که پر از چشم و ابرو و دل و قلوه است و کلماتی مثل ستاره و عشق و کمین و دل؛ قفسههایی که نه کسی توقع دارد با چیزهای ناب و بهتری پر بشوند و نه انگار که دلیلی وجود دارد این اتفاق بیفتد! همه یک جوری جواب می دهند که انگار رفته ای سراغ بدیهی ترین قسمت کاری شان؛ فروش کتاب های عامه پسند.