کاش یک آگاتا کریستی پیدا شود
اگر شما هم تجربه کشف و پیدا کردن کتاب های قدیمی بزرگتر ها را داشته باشید، حتما به اسم امیرعشیری برخورده اید. او تا به حال 56 کتاب منتشر کرده و تعداد زیادی ترجمه هم به اسمش هست که خودش می گوید به نام او ساخته اند.
مردی که اولین پلیسی نویس در ایران است، حالا و در 83 سالگی آن قدر سرپا و شاداب است که بعد از روز مصاحبه یکی دوبار دیگرهم به دفتر مجله ما آمد؛ با این توضیح که از محیط شاد مجله خوشش می آید. ذهن عشیری هنوز دقیق و فعال است و حین مصاحبه یکی دو بار دیگر هم خاطره های جور واجور تعریف می کند؛ آن هم با ذکر جزئیات و با دید یک داستان نویس.
مثلا به جای فلانی گفت می گوید: فلانی که کجا کار می کرد و سر ماجرای بهمان هم گرفتار شد و دخترش بعدا چه کاره شد و خودش کجا رفت و چه شد و چه شد و آخرین بار سال فلان در کجا دیدمش، گفت و وقت تعریف از داستان های معمایی، چشم هایش برق می زند. محمدعلی جمال زاده به او لقب الکساندر دومای ایران داده است.
اگر موافق باشید از داستان اعدام یک جوان ایرانی در آلمان شروع کنیم که اولین داستان پلیسی در ایران است. از ماجرای نوشتن این داستان بگویید.
ماجرای خاصی نداشت. سال 1327 بود. توی جاده شمیران، توی دزاشیب داشتم می رفتم جایی که طرح داستان به ذهنم رسید. داستانی بود که یک ایرانی عضو سازمان اطلاعاتی آلمان نازی می شود. 15صفحه کاغذ امتحانی نوشتم بردم دادم مجله آسیای جوان .
علی حافظی سردبیرش بود. خواند و گفت می توانی ادامه اش بدهی؟ گفتم که می توانم. تا یک سال این پاورقی ادامه داشت. اسمش را هم من گذاشته بودم راهی در تاریکی . بعدا حافظی اسمش را عوض کرد.
- چی شد که این داستان به ذهنتان رسید؟ داستان خارجی مشابهی دیده بودید؟ خبری توی روزنامه خوانده بودید؟ یا چیزی توی رادیو شنیده بودید؟
نه، هیچ کدام اینها نبود. من از جوانی به همین مسائل جاسوسی فکر می کردم و این مسائل برایم جذابیت داشت.
- بعد هم که دیگر مشهور شدید.
بله. آن موقع جوان بودیم و پرکار. توی یک هفته، 4تا پاورقی برای 4تا مجله می نوشتم.
- آن وقت خط داستانی این 4 تا داستان با هم قاتی یا اشتباه نمی شد؟
نه، من از همان اولی که یک داستان را می خواهم بنویسم، آخرش را می دانم چون قبلا تحقیق کرده ام.
- یعنی از اول همة طرح داستان را می دانید؟
طرح کلی را می دانم. بعد موقع نگارش ممکن است چیزهایی اضافه و کم بشود. ولی پایان از اول باید روشن باشد. اگر روشن نباشد، هم خود نویسنده در بیابان برهوت سرگردان می شود، هم خواننده. چون نویسنده مجبور می شود مدام حوادث و شخصیت اضافه کند.
- آن وقت چطور برای این 4 تا داستان همزمان تحقیق می کردید؟
تحقیق را قبل از شروع نوشتن می کردم. برای اینکه داستان کشش داشته باشد، باید نویسنده اطلاعات عمیق و تحقیقات وسیع داشته باشد؛ اینکه مثلا من توی داستان بگویم قهرمان از هتل بیرون آمد، سوار تاکسی شد، رفت فرودگاه، این کسل کننده است.
توی همین حرف زدن معمولی، اگر این را من بگویم، شما نمی پرسی از کدام هتل بیرون آمد؟ از کدام خیابان رفت؟ سر راهش چه اتفاقی افتاد؟ من همه اینها را از قبل تحقیق کرده بودم و می دانستم. چون که یک داستان پلیسی جنایی باید مثل رودخانه خروش داشته باشد تا به خواننده انگیزه بدهد.
- برای پیدا کردن این اطلاعات چه کار می کردید؟
من به خیلی از شهرهای توی داستان هایم خودم سفر می کردم و بعد اطلاعات تاریخی، سیاسی، اجتماعی، پلیسی و جاسوسی از آنجا می گرفتم. من خانه ام پر از نقشه است. برای این، نقشه همه شهرهایی را که توی داستان هایم هستند دارم.
یک بار توی یک مجله انگلیسی، مطلبی خواندم راجع به جلاد پاریس در زمان انقلاب فرانسه. مطلب 2صفحه A4 بود ولی همین را من آن قدر تحقیق کردم که شد یک رمان به اسم گیوتین که الان زیر چاپ است. من برای این رمان، نقشه پاریس 1722 را تهیه کردم؛ چون که نمی خواهم اسم خیابان های امروز پاریس را توی متن بیاورم. نویسنده باید اطلاعات درست بدهد.
- در مورد کارآگاه داستان هایتان، رامین هم بگویید. این شخصیت را از روی کس خاصی ساختید؟
نه، شخص خاصی نبود. از همان داستان اول من یک کارآگاه گذاشتم توی داستان هایم که البته در همه داستان ها نیست و توی چند تا داستان هم یک کارآگاه دیگر هست به اسم سرگرد راوند و این 2 تا با هم متفاوت هستند.
ولی هر دو را خودم ساختم و وجود خارجی نداشتند. منتها خوانندگان این را قبول نمی کردند. من نامه داشتم از اهواز که می گفت می خواهم زن رامین بشوم. یک بار هم معاون گمرک خراسان آمده بود پیش من و می خواست آدرس آقای رامین را بداند که برود او را ملاقات کند. من هم دیدم چه جوابی بدهم؟ گفتم متأسفم آقای رامین دیشب رفتند اروپا!
- فکر می کنید چرا ما توی ایران داستان پلیسی خوب نداریم؟
برای اینکه الان داستان نویس ها همه زن هستند. لابد باید صبر کنیم یک آگاتا کریستی بین این زن ها پیدا شود.
- سطح پاورقی ها و داستان های عامه پسند الان را چطور می بینید؟
خیلی پایین. خیلی پایین است. شده است مثل فیلمفارسی های قدیم که یا دختر فقیر و پسر پولدار است یا برعکس! نوه من که خیلی توی خط نویسندگی و اینها نیست، به من می گوید که اینها جذاب نیست. به علاوه اینها پر از غلط هستند. می نویسند جوب آب نمی دانند باید بنویسند جوی آب .
- فیلم ها و سریال های پلیسی امروز چطور؟ سطح آنها چطور است؟
آنها هم پر از اشتباه هستند. همین زیر تیغ خیلی اشتباه است. مثلا شما ببینید مگر به یک قاتل مرخصی می دهند؟ اگر مرخصی هم بدهند، توی شب مرخصی نمی دهند که! یا توی دادگاه کسی از بین تماشاچی ها بلند شود بگوید من شهادت می دهم ، قاضی هم بگوید بیا. فهرست شهود هر دادگاه از قبل مشخص است.
- تا حالا پیشنهادی برای اقتباس سینمایی از داستان هایتان داشته اید؟
یک بار سیامک یاسمی، داستان آخرین طناب من را خرید ولی درست نکرد.
- شما خودتان کتاب های کدام نویسنده ادبیات پلیسی را دوست دارید؟
من خیلی قدیم ترها، 2 تا داستان از آگاتاکریستی خواندم. حالا یا ترجمه خوب نبود یا به هر دلیلی، خیلی خوشم نیامد. بعد از آن هم تا امروز داستان پلیسی نخواند ه ام، چون می ترسم موقع نوشتن- ناخواسته- یک خطی از داستان آنها و روش های آنها توی داستان من بیاید.
- پس ماجرای آن سری مایک هامرکه ترجمه کردید، چی بود؟
دروغ بود! من ترجمه نکردم. همه شان به دروغ اسم من را می زدند. آن موقع از این کارها می کردند. یک کتاب فروشی بود، یک بار به خود من گفت بیا 2 تا از کتاب های میکی اسپیلن را ببر بخوان، بعد خودت یکی بنویس. می زنیم میکی اسپیلن، ترجمة امیرعشیری. من قبول نکردم ولی خودشان از این کارها می کردند؛ حالا یا اسم های عجیب و غریب می زدند مثلا ترجمه از جقه یا اسم ماها را می زدند.
- شما هنوز هم می نویسید؟
بله. دیگر توان آن روزها نیست، ولی هنوز هم می نویسم. دیشب، اولین صفحه رمان جدیدم را نوشتم؛ با یک مراسم تشییع توی یکی از قبرستان های پاریس شروع می شود. نمی خواهید که تا آخر داستان را تعریف کنم؟!
هشت ریال هم نگرفتم
با نام احمد محققی در مجله جوانان دهة۶۰ آشنا شدم. پاورقی های دوشنبه او با عنوان بازخوانی یک پرونده جنایی به قلم بازپرس ویژه قتل ، طرفداران زیادی داشت؛ خوانندگانی که بی صبرانه انتظار روزهای دوشنبه را می کشیدند تا جوانان از راه برسد.به بهانه آن پاورقی ها و کتاب هایش در دفتر وکالت با او به گفت وگو می نشینیم.
احمد محققی اگرچه این روزها بازنشسته شده، اما هنوز نتوانسته از حرفه خود دل بکند و وکالت پرونده های قتل را به عهده می گیرد. او با دقت و بسیار جزئی جواب می دهد؛ خصوصا وقتی که دارد از یک پرونده تعریف می کند.
- برای شروع از جوانی خودتان بگویید. چطوری سر از وکالت درآوردید؟
من سال۱۳۴۲ در تهران دیپلم ادبی گرفتم. سال بعدش در کنکور شرکت کردم و به علت وارد نبودن به زبان انگلیسی قبول نشدم. در 2 سال سربازی به عنوان بهترین سپاهی دانش در زمینه تدریس انتخاب شدم و استخدام آموزش و پرورش شدم.
محل خدمتم دماوند بود. کم کم دارای اسم و رسمی شدم و آقای دبیر صدایم می کردند. یک روز دوستی از راه رسید و نصیحت کرد چرا ادامه تحصیل نمی دهی؟ دلخوش به این عنوان آقای دبیر نمان. بهانه آوردم کتاب های دوره تحصیل را ندارم.
دوستم همان روز با قطار به تهران رفت و فردای آن روز در برف و کوران با کتاب ها برگشت و مشوق من شد. سال بعد در رشته حقوق دانشگاه تهران قبول شدم. بهمن۱۳۵۱ فارغ التحصیل شدم و در امتحانات قضایی دادگستری پذیرفته شدم و با توافق آموزش و پرورش به دادگستری آمدم و به عنوان دادیار دادسرا کارم را شروع کردم.
- این بازپرس ویژه قتل یعنی چی؟ چطوری به این سمت منصوب شدید؟
در آن سال ها چیزی به نام بازپرس ویژه قتل وجود نداشت و این سمت خیلی اتفاقی بود. یکی از روزهای سال،۱۳۶۳ رئیس دفتر دادستان یک گزارش درباره سوختن زنی در شعله های آتش آورد که منجر به فوت شده بود. گفت دستوری برای کلانتری بده.
تجربه کار در پرونده های قتل را نداشتم و بدون دیدن صحنه نمی توانستم دستور بدهم. این، اولین پرونده قتل دوران کاری ام بود. گفتم باید صحنه را ببینم. اتفاقا رئیس دفتر هم استقبال کرد.
یادم است وضعیتی پیش آمد که تا آخر شب آنجا ماندم و قاتل را شناسایی کردم. کشف قاتل آن جنایت یکی از شیرین ترین لحظات زندگی ام بود و همان اتفاق باعث شد تا 20 سال در امور جنایی کار کنم.
بازپرس شعبه۱۹ بودم و پرونده ها همین طور می آمد. دادستان از کشف 3روزه من درباره قاتل آن پرونده آتش سوزی تعجب کرده بود و از همین بابت پرونده ای دیگر به من ارجاع کرد که آن هم پیچیده و مرموز بود. آن پرونده را هم به سرعت مختومه کردم و دادستان پیشنهاد داد بازپرس ویژه قتل شوم و یک شعبه بازپرسی به این جور مسائل اختصاص بدهیم. من، اولین بازپرس ویژه قتل بودم.
- چطور شد که تجربه های شغلی تان را به صورت داستان درآوردید؟
آن زمان در دهه 60 یک سلسله قتل هایی شبیه به هم در تهران اتفاق افتاد که قاتل در تمام آنها به سراغ زنانی رفته بود که مشکل اخلاقی داشتند و تمام آنها را با طناب سفید خفه می کرد. ما 3 بازپرس به صورت کشیک، 24ساعته سر خدمت بودیم و پرونده این قتل ها روی میز هر 3 ما بود.
تنها رد و نشانی ما اظهارات خواهر یکی از مقتولان بود که گفته بود شاهد رفت و آمد خواهرش با مردی بوده که شورلت سبز پلاک ارومیه داشته و ترکی حرف می زده. ما تمام شورلت های سبز رنگ پلاک ارومیه را استعلام کردیم که در کل 70دستگاه می شد.
در همین میانه خبر آمد که مجید سالک محمودی خیلی اتفاقی در میدان بهارستان تهران دستگیر شده. قاتل 40 زن، خیلی اتفاقی با ماشینی که شیشه عقب آن توسط برادر یکی از همان زن ها خرد شده بود، در حال گذر از میدان بوده که مأموران به ماشین شک می کنند و دستور توقف می دهند؛ تمام نشانه ها پیدا می شود؛ با بقایای طناب سفید در ماشین را بسته بود.
با دستگیری او تمام پرونده ها در یک بازپرسی جمع شد و من شاهد اعترافات او بودم.عجیب تر اینکه یک شب کشیک تماس گرفتند، گفتند مجید در زندان انفرادی خودکشی کرده است. مجید در کشیک من مرده بود و دادستان گفت اخبار مجید را به طور کامل در اختیار مطبوعات بگذار و همین باعث شد همه چیز را مفصل برای خبرنگار مجله جوانان تعریف کنم.
آن خبرنگار گفت آقای بازپرس چرا ما را تحویل نمی گیری و اخبار دیگر را نمی دهی؟! گفتم من به چاپ خبرهای جنایی اعتقاد ندارم؛ مثلا که چی بنویسید مردی مرتکب قتلی فجیع شد و خودش را معرفی کرد؟ اگر می خواهید خبری را بنویسید با علت ها و چراها بنویسید و شرح دهید، تا آموزنده باشد. همین حرف باعث شد تا مجله پیشنهاد کند که با سلیقه خودم بنویسم. شرط هم کردم چیزی کم و زیاد نشود.
- چرا بدون یک کلمه کم وزیاد؟ این قدر ازنویسندگی تان مطمئن بودید؟
چون در گزارش های قضایی، رعایت جمله بندی و ترکیب و استفاده از واژه ها مسئله حساسی است و گاهی یک ویرگول می تواند باعث اتفاق بزرگی شود وگرنه من با خبرهای کوتاه شروع کردم و به ماجرای مشروح و ادامه دار رسیدم.
- این کارها چقدر با روحیه تان جور در می آمد؟
این را با یک مثال جواب می دهم. من بیماری قند دارم و طی مراجعه به پزشک معالج و مشاوره با او، به من گفت نباید گرفتار استرس شوی. از شغل من خبر نداشت و من برایش توضیح دادم که کارم چیست و سر صحنه های قتل حاضر می شوم. جواب خیلی قشنگی داد و گفت من نمی توانم بگویم، خودت باید تشخیص بدهی که دچار استرس می شوی یا نه و حالت تو مثل آدمی است که در یک مجلس نوحه و عزا از صدای نوحه خوان غرق لذت و احساسات است. من از کارم لذت می بردم.
- واقعا از روبه رو شدن با صحنه های قتل و جنایت لذت می بردید؟
قشنگ ترین لحظات من آن موقع بود که متهم دروغ می گفت و من کیف می کردم. فلسفه دروغ گفتن را می دانستم و کاری هم نمی کردم که متوجه شود به گفتار او واقفم و توجه دارم. صبر می کردم تا آن قدر بگوید تا در آن چاله معروف بیفتد. خطرناک ترین متهم کسی است که به تمام سؤالات شما راست بگوید و بی هیچ هول و هراسی در لابه لای آنها دروغ هایش را هم جابدهد.
- خواننده های داستان ها چطور؟ آنها هم لذت می بردند؟
مطالب از همان موقع از طرف خوانندگان خیلی طرفدار پیدا کرد. همین جا بگویم 8 سال برای مجله جوانان نوشتم و 8 ریال هم نگرفتم.
- الان وضعیت خبررسانی حوادث مطبوعات چطور است؟فکر می کنید کار شما ادامه پیدا کرده؟
من با دیدن تیترها و اخبار امروز مطبوعات غمگین می شوم. انگار به دنبال رنگ و لعاب هستند؛ درست مثل ماجرای شهلا در قتل لاله. کار را به جایی رساندند که آن همه حساسیت به وجود آمد.
مطبوعات متأسفانه به دنبال جنجال هستند. مثلا تیتر می زنند مقتول بر روی سیم تلفن و وقتی خبر را می خوانی متوجه می شوی یک مکالمه تلفنی از ژاپن شده! مطبوعات باید با کارشناسی به این مسائل بپردازند و آگاهی بدهند.
- تا حالا از کارهای شما اقتباس سینمایی شده؟
صحبت هایی شد ولی هیچ وقت به نتیجه نرسید ولی گاهی شاهد بودم با تغییر داستان، قصه را فیلم کرده اند.
باید منتظر بمانیم
یعنی واقعا دوره اش گذشته؟ یعنی دیگر کسی دوست ندارد از این جور کتاب ها بخواند؟ دیگر هیچ کارآگاهی مخفیانه از در نیمه بازی تو نخواهد رفت و هیچ ضربه سهمگینی از پشت به سرش فرود نخواهد آمد؟ دیگر کارآگاه های خصوصی، پلیس های بین الملل و آدم های تنهای ماجراجو راهشان را کج کرده اند و از ادبیات عامه پسند ما رفته اند؟
وقتی به بازار امروز کتاب های پرفروش نگاه می کنیم، به نظر می آید که این اتفاق ها افتاده؛ درست برعکس سال های پیش از انقلاب که ملودرام های عاشقانه، رقیبی جدی به نام کتاب های پلیسی داشتند، حالا همه چیز در قبضه آنهاست.
کارآگاه ها جل و پلاسشان را جمع کرده اند و جایشان را به پسرهای فقیر و دخترهای احساساتی پولدار داده اند.
یک احتمال این است که واقعا تاریخ مصرف کتاب ها و داستان های پلیسی سرآمده. هشدار برای کبرا۱۱ و ماتریکس دیگر مجالی برای خواننده های امروز این کتاب ها نگذاشته اند که مثلا از یک صحنه تعقیب و گریز یا مبارزه لذت ببرند.
تمام آن چیزی که قرار است خواننده موقع خواندن داستان تصور کند و هیجان زده شود در تلویزیون و سینما قابل دسترسی است. حالا مکس پین و لارا کرافت و دیگران وارد همان صحنه های نفس حبس کن و دلهره آور می شوند و کنترلشان به عهده بازی کننده است.
خواننده های بالقوه خودشان با یک بازیPS2، در عرض چند دقیقه تمام آن توصیفات کتاب های پلیسی را تجربه می کنند. با وجود چنین رقبایی دیگر داستان های معمایی و پلیسی چه دردی را دوا می کند؟
این البته یک احتمال است و لزوما همه چیز را توضیح نمی دهد؛ مثلا این را توضیح نمی دهد که چرا همچنان اغلب کتاب های پرفروش دنیا در همین ژانر معمایی و پلیسی نوشته می شوند؛ اینکه چرا رمز داوینچی یکی دو سال صدر جدول بود و اجازه مطرح شدن به هیچ کتابی نداد؛ اینکه چطور جی کی رولینگ با هری پاترش سال هاست پول درمی آورد و هنوز رقیبی جدی ندارد.
اینکه حوزه ادبیات معمایی و پلیسی حالا چقدر تخصصی شده و نویسنده هایش برای موفق شدن و فروش کتاب فقط به تخیل اکتفا نمی کنند. این را هم توضیح نمی دهد که چرا جان گریشام، استیون کینگ و مایکل کرایتون هنوز این همه طرفدار دارند و هر کتابشان شوکی به بازار می دهد.
راستش فکر می کنم احتمال اول بیشتر یک توجیه باشد؛ یک بهانه برای توضیح دادن رکود و تنبلی نویسنده های ایرانی و ریسک نکردن ناشرها. این طور که معلوم است ملودرام به ذائقه ایرانی ها خوش آمده و امتحانش را پس داده.
بنابراین دلیلی ندارد چیز دیگری به جز قصه های رمانتیک سطحی در این بازار عرضه شود. قصه های معمایی، داستان های جنایی، داستان های حقوقی و قضایی، قصه های ترسناک و رمان های فانتزی ایرانی هیچ وقت در بازار کتاب ما جایی نداشته اند، هنوز هم ندارند. و این معنی اش آن است که برای یک نمونه خوب ظاهرا باید خیلی منتظر بمانیم.
احسان رضایی- سیدجواد رسولی- ایرج باباحاجی- سیدجواد رسولی