20سال پیش وقتی از خانه قدیمی پدری‌ام در خیابان شکوفه در شرق تهران، اسباب‌کشی کردیم و آمدیم به طرف غرب در حوالی خیابان آذربایجان، احساس می‌کردم به یک محله غریب آمده‌ام اما کم‌کم، همسایه‌ها و کاسب محل و رفتگر زحمتکش و باقی آدم‌های دوروبرم را شناختم و دوباره احساس هم‌محله‌ای بودن در من شکوفا شد.

  اینکه می‌گویند زمانه کار خودش را می‌کند، خیلی بی‌ربط نیست؛ چون تا چشم به هم زدیم خانه‌های قدیمی با آن حیاط‌های باصفا و تک‌وتوک درخت میوه و گل‌های زیبا و حوضی که یادگار گذشته بود، به خاطره‌ها پیوستند و جایشان را دادند به آپارتمان. تفاوت عمده آپارتمان‌نشینی با خانه‌های قدیم و سابق در این است که همسایه‌ها تندوتند می‌روند و جایشان را به آدم‌های جدید می‌دهند. تا می‌آییم با یک همسایه جدید چاق‌سلامتی کنیم فردا می‌بینیم با چهره تازه‌ای روبه‌رو شده‌ایم.

در این آمدوشدها، بالاخره یک خانواده پراولاد 8-7 نفره همسایه روبه‌رویی ماشد؛ آدم‌های خونگرم و شاد و به شدت اهل رفت‌وآمد با اقوام و بستگان و میهمانی دادن و میهمانی گرفتن! تا اینجایش از محسنات بود اما عیب اساسی‌شان تبدیل کردن آپارتمان به محل کسب و کار است؛ آن هم مشاغلی که دائم در حال تغییر هستند؛ یک روز آرایشگاه زنانه داریم، روز دیگر کلاس آواز و به تازگی تهیه و توزیع غذا. چشمتان روز بد نبیند که از بام تا شام صدای دیگ و قابلمه مثل یک ارکستر ناموزون، توی گوش ما بود و از بس بو و طعم غذاهای مختلف در شب و روز توی دماغمان می‌دوید که از اشتها و غذا خوردن افتاده بودیم!

تا اینجا را به قول معروف داشته باشید که گویا ما ناشکری کردیم و تهیه و تولید غذای سنتی و اقسام چلوکباب و چلوخورشت ودلمه و آش رشته، جایش را به فست فود و پیتزا داد. نوع مشتری هم تغییر کرد و دائم صدای بوق و ترمز ماشین، جلوی خانه ما بلند بود. تا هفته پیش که ناگهان،‌سروصدا خوابید و مطلع شدیم همسایه حرفه‌مند ما روی آورده به تولید لباس کودک!... گوش شیطان کر. حالا جز ترنم چرخ خیاطی سروصدای دیگری نداریم و دعا می‌کنیم که به این زودی‌ها آنها به فکر تغییر شغل نیفتند و خواب چند شب پیش من هم تعبیر نشود. بله، خواب دیدم که همسایه آپارتمان کناری را خریده و مجموعه را تبدیل به سالن اجتماعات برای عروسی‌ها و... کرده است!

خوش‌خیال