تاریخ انتشار: ۲۵ اردیبهشت ۱۳۸۶ - ۱۰:۲۰

همشهری جوان: در یک کلام؛ شهرت! اینکه تب خوانندگی این روزها این‌قدر بین جوان‌ها داغ شده، یک دلیل واضح دارد؛ شهرت.

وقتی اوضاع به سمتی رفته که می‌شود با داشتن چند میلیون پول مفت خواننده شد، چرا که نه؟ وقتی می‌توانی دست توی جیبت بکنی و آلبوم بدهی بیرون و کلیپ بسازی و به همه نشان بدهی، چرا باید حسرت بچه معروف‌شدن را در دلت نگه داری؟

«بنگاه‌های خواننده‌سازی» همین‌جوری رشد می‌کنند و خواننده‌های درپیت همین‌جوری بیشتر می‌شوند. آلبوم‌ها به صورت زیرزمینی دست به دست می‌چرخند و تویی که تا دیروز اوج شهرتت این بود که آقای گل لیگ محله‌تان هستی، حالا یکشبه شده‌ای پای ثابت ضبط‌صوت‌های ماشین‌های کوچه و خیابان.

تا بوده همین بوده! خوبی‌اش این است که امتحان‌کردن این راه برای رسیدن به شهرت، خیلی راحت‌تر از راه‌هایی مثل فوتبالیست‌شدن یا بازیگر شدن است؛ چون نه ذره‌ای استعداد می‌خواهد و نه دوزار سواد!

اما همیشه رسیدن به رؤیا این‌قدر راحت و نزدیک نیست. خیلی وقت‌ها آدم‌های زرنگ‌تر از تویی وجود دارند که در چشم به هم‌ زدنی پولت را می‌گیرند و کلاهت را برمی‌دارند و آن‌وقت تو می‌مانی و حسرت همیشگی شهرت ...

«ما خودمان اسپانسر می‌شویم؛ تهیه آلبوم و ساخت کلیپ و شعر و آهنگسازی و تنظیم.»، «با بزرگان موسیقی پاپ همراه شوید و صدای خود را باور کنید»، «فقط با یک آهنگ صدایتان را به بازار عرضه کنید.» حتی نگاه کردن به این تبلیغات هم آدم را وسوسه می‌کند.

اگر چرخی در صفحه نیازمندی‌های روزنامه‌ها زده باشید، متوجه می‌شوید که مؤسساتی وجود دارند که هر روز از شما دعوت می‌کنند به آنها اعتماد کنید و سراغشان بروید تا برایتان آلبوم موسیقی تهیه کنند. اصلا هم مهم نیست که صدایتان مزخرف است یا چیزی از موسیقی نمی‌دانید؛ مهم این است که شما جوانید و عشق شهرت و احتمالا دوزار هم ته جیبتان پول هست؛ پولی که حاضرید برای چهره شدن خرجش کنید؛ رؤیا شروع می‌شود.

استودیو یا اتاق‌خواب؟!
یک خانه 3 طبقه، انتهای بلوار فرحزادی شهرک غرب؛ نه از تابلو خبری هست نه قیافه ساختمان به استودیوی موسیقی می‌خورد. طبق قرار قبلی زنگ اول را می‌زنی و در باز می‌شود. جلوی در ورودی منزل، جوان 22-21 ساله‌ای ایستاده با موهای بلند و ته‌ریش؛ این همان پسری است که شماره‌اش را از روزنامه پیدا کرده‌ای و امروز باهاش قرار گذاشته‌ای تا نمونه کار نشانت بدهد و گوش شیطان کر با هم اولین آلبوم را بدهید بیرون.

هیچ‌چیز اینجا شبیه تصور اولیه آدم نیست؛ نه استودیویی، نه منشی‌ای و نه خدم و حشمی؛ فقط و فقط یک خانه ساده که بوی قرمه‌سبزی ناهار هنوز هم داخلش موج می‌زند. دفتر کار استاد درواقع همان اتاق‌خوابش است؛ البته باید منصف بود؛ اتاق به لطف وجود دوتا گیتار و یک کیبورد کمی موسیقایی شده.

روی میز آن‌طرف هم کامپیوتری هست که از نبود یک سیستم صوتی درست و حسابی رنج می‌برد! روی تخت می‌نشینی تا دیالوگ‌های 2 همکار آینده شروع شود:

«من روی این کامپیوتر همه نمونه کاری دارم. فقط شما بگو دوست داری چه سبکی کار کنی و بعد فایل‌ها یکی یکی باز می‌شوند تا سلیقه مشتری دست استاد بیاید. این وسط تو باید یک دهن هم بخوانی؛ نگران نباش! خوب‌بودن صدا خیلی ملاک نیست».

«یک‌کمی فالش می‌خوانی؛ البته مشکلی نیست، توی استودیو درستش می‌کنیم».

و حالا وقت این است که هر دو به افق‌های دوردست نگاه کنید: «اگر به توافق برسیم من 3ماهه کار را برایت جمع می‌کنم؛ چندتا شعر آماده و مجوز گرفته دارم که دیگر معطل ترانه نمانی؛ کیبورد و گیتار را هم خودم می‌زنم، چرا بیخود پول نوازنده بدهی؟ ماکت اولیه که حاضر شد. خبرت می‌کنم بیا وردار ببر خانه، آنجا تمرین کن. بعدش 2 روز می‌رویم استودیو ضبط می‌کنیم و تمام!».

جملات پر است از قوت‌قلب؛ این‌قدر که فکر می‌کنی تا خواننده‌شدن یک وجب بیشتر فاصله نداری! او حتی مدعی است که این طرف و آن‌طرف آشناهایی دارد که می‌توانند سه‌سوته مجوز آلبومت را بگیرند؛ فقط باید کمی شیتیل را ببری بالا.

و اما یک پیشنهاد: «شما چون اعتماد به نفس نداری، بهتر است قبل از تهیه آلبوم، یک تک‌آهنگ کار کنی ببینی خوشت می‌آید یا نه. اگر نتیجه خوب بود که می‌رویم برایTrackهای بعدی».

استاد درعین‌حال تذکر می‌دهد که می‌شود برای کمترکردن هزینه‌ها بی‌خیال استودیو شد و توی همین اتاق 6 متری سروته قضیه را هم آورد؛ ضمن اینکه برای مشتری‌های بی‌حوصله یک راه کم‌دردسر هم هست: «آهنگ آماده هم دارم، شما فقط باید رویش بخوانی. البته این به درد کسانی که می‌خواهند کار را ادامه بدهند نمی‌خورد. من که پیشنهاد نمی‌کنم».

سلام آقای مالباخته
25 سالش است؛ سیامک از آن جوان‌هایی است که از 4 سال پیش تا الان مدام بین «مؤسسه‌های خواننده‌ساز» چرخیده. در طول این چرخ‌زدن‌ها هم 4 میلیون تومانش را خورده‌اند؛ بدون اینکه حتی آلبومی تهیه شده باشد.

او حسابی از چم و خم ماجرا باخبر است: «بچه‌های دیوانه و بی‌فکر زیادند. دوست دارند مشهور شوند. منتها مسئله این است که خیلی‌هایشان پول قلنبه ندارند. من دیده‌ام بچه‌هایی را که رفته‌اند قرض و قوله کرده‌اند یا حتی وام گرفته‌اند تا بتوانند یک Track آهنگ بسازند.

چندتا از دوستانم هستند که هنوز دارند قسط وام می‌دهند. خیلی‌ها هم برای پس‌دادن قرض‌شان رفته‌اند سراغ کارهای نامربوط. این اتفاق خیلی برای بچه‌ها می‌افتد». روال کار کسانی که قرار است برای آلبوم شما آهنگسازی بکنند این‌جوری است که معمولا مبلغ قرارداد را در 3قسط می‌گیرند؛ اولین قسط قبل از شروع کار، دومی بعد از تهیه ماکت اولیه و سومی بعد از تحویل آهنگ؛ هرچند هیچ‌وقت اوضاع به این روبه‌راهی نمی‌شود:

«روزی که پول را می‌گیرند، ناپدید می‌شوند. بعد باید با هزار بدبختی توی شمال یا توی یکی از این کافی‌شاپ‌های تهران گیرشان بیاوری و بروی التماس کنی جان هرکس که دوست داری بیا از فردا کار را شروع کنیم!».

اما وقتی کار به قول خودشان استارت می‌خورد: «می‌آید شروع می‌کند با کیبورد آهنگ‌زدن؛ لالالا...! وقتی هم بپرسی که آقا این دیگر چی است؟ می‌گویند داریم دمو می‌سازیم.

اگر هم یک وقت اعتراض کنی شاکی می‌شوند که تو چی از موسیقی می‌فهمی که حرف می‌زنی و اگر کار بالا بگیرد و نخواهید باهم کار کنید؟ «کافی است بگویی پولم را پس بده.

بلافاصله قرارداد را می‌کشند جلو و شروع می‌کنند به حساب و کتاب. همان آهنگ درپیتی را که جلوی رویت زده، 700هزار تومان باهات حساب می‌کند؛ یک میلیون پیش‌قسط داده‌ای، برای 300 هزار تومان بقیه‌اش هم یک چک 2ماهه می‌دهد دستت که حالا حالاها باید برای نقدکردنش بدوی!»

و خب، طبیعی است که دستت به جایی بند نخواهد بود: «کاری نمی‌توانی بکنی چون کسی نیست که به دادت برسد؛ آن بیرون اگر اتفاقی بیفتد، قاضی هست، محکمه‌ای هست که می‌توانی بروی شکایت کنی. ولی اینجا باید بروی سراغ کی برای شکایت؟! اینها جوری قرارداد را تنظیم می‌کنند که همه‌چیز به نفع خودشان باشد!»

گزارش اکشن می‌شود
سیامک لابه‌لای حرف‌هایش سراغ یک مورد خاص هم می‌رود؛ 2 چهره تقریبا سرشناس که با استفاده از چهره‌هاشان ملت را جذب می‌کنند و به بهانه ساخت آلبوم، با آنها وارد معامله می‌شوند.

به گفته او، این 2 نفر که قبلا بازیگر بوده‌اند، با حضور در یک مسابقه که مدتی از یک شبکه ماهواره‌ای پخش می‌شد، حالا برای خودشان دفتر و دستکی راه انداخته‌اند و در زمینه تولید آلبوم فعالیت می‌کنند: «اینها در آن برنامه یک مسابقه خوانندگی راه انداخته‌ بودند؛ فراخوان می‌دادند و ملت هم می‌آمدند؛ چرا نیایند؟ همه عاشق این کارند؛ عاشق شهرت؛ عاشق دیده‌شدن.

از هرکس بخواهی با کله می‌آید. بعد از فراخوان 5 هزار نفر آمدند. یک کیبوردزن درپیت گذاشته بودند آنجا که از مردم تست می‌گرفت؛ منتها هر نفر باید برای تست‌دادن 10 هزار تومان پول می‌داد».

ضرب کنید؛ 5 هزارتا 10 هزار تومان می‌شود به عبارتی 50 میلیون تومان! سیامک می‌گوید مسابقه بهانه بوده؛ درواقع آقای «ف.ن» و خانم «ا.چ» از این طریق پسرهای جوان را به خواننده‌شدن و تهیه آلبوم تشویق می‌کردند: «بابا، این یارو بازیگر است، اصلا موسیقی نمی‌داند چیست!

این قدر همه جا بی‌در و پیکر است که فقط از چهره بودنش استفاده می‌کند و برای ساخت هر Track بین 3 تا 4 میلیون تومان می‌گیرد، در حالی که بزرگان موسیقی ما هم چنین پولی نمی‌گیرند؛ اصلا خجالت می‌کشند که حرف پول را بزنند».

این 2 نفر هنوز هم فعال هستند و اتفاقا در تهران دفتر هم زده‌اند: «آقاهه که موسیقی نمی‌فهمد. 4 تا نوازنده بدبخت دارد که با 50-40 هزار تومان کار می‌کنند. یکی را هم که 20 تا 30 درصد تنظیم بلد است، می‌آورد.

همان جا هم خانمش برایت شعر می‌گوید: «دیگه نمی‌گم بمون برام...» و آخرش یک چیزی تحویلت می‌دهند در حد آش!».

مثل اینکه آقای بازیگر از سابقه‌اش در تلویزیون هم استفاده می‌کند؛ به این صورت که بعضی خواننده‌ها را برای خواندن تیتراژ پایانی سریال به کارگردان‌ها معرفی می‌کند. این امتیاز ویژه(!) شامل حال سیامک هم شده: «زنگ می‌زد به فلان کارگردان که ‌یک خواننده  گیر آوردم که برایت آهنگ می‌خواند و پول هم می‌دهد! بعد ما را می‌بردند توی استودیو که تست بگیرند؛ تو نگو همان جا آهنگ‌ را ضبط می‌کنند بدون اینکه خبردار شوی می‌فرستند سازمان. این جوری تو 2 میلیون پول داده‌ای، کارگردان هم پولش را گرفته، پورسانت آقای «ف.ن» هم که ردیف است!».

ورود سوم شخص
خیلی از این کسانی که توی روزنامه آگهی می‌دهند واقعا آدم‌های تازه‌کاری هستند که اکثرشان با استفاده از برنامه‌های کامپیوتری آهنگ‌زن شده‌اند: «دستگاه‌هایی هست که با آنها صدای خواننده خارجی را برمی‌دارند و صدای جدید می‌گذارند رویش.

الان هم که دیگر برنامه‌هایی آمده که حتی یک بچه هم اگر یک کم کامپیوتر سرش بشود می‌تواند آهنگ بسازد».

داریوش خواجه‌نوری با گفتن این حرف‌ها سر صحبت را باز می‌کند. به هر حال او سال‌هاست که در زمینه موسیقی کار می‌کند و شاگردهای زیادی هم داشته و دارد. جالب اینکه بسیاری از شاگردهای او حالا دارند به همین صورت برای مردم آهنگ می‌سازند و پول پارو می‌کنند:

«اکثر نوازنده‌های من الان آهنگساز شده‌اند. این ایرادی ندارد اما مسئله این است که جدیدا شاگردهایی که فقط چند ماهی است موسیقی را شروع کرده‌اند، توی روزنامه آگهی می‌دهند و کار می‌سازند»، شاگردهایی که برای خودشان دفتر و دستکی درست کرده‌اند و دیگر بی‌خیال یاد گرفتن شده‌اند:

«آدم از این تأسف می‌‌خورد که شاگردهایی که شش ماه است گیتار می‌زنند و هیچی هم از تئوری موسیقی نمی‌دانند و اتفاقا شاگردهای خوبی هم نیستند، الان آهنگسازی می‌کنند و پول‌های گنده می‌گیرند».

خواجه نوری از نمونه‌هایی می‌گوید که سرشان کلاه رفته و بعد آمده‌اند سراغ او: «یک آقایی چند وقت پیش آمد سراغ من. می‌گفت 15 میلیون داده تا با عنوان کشف ستاره و پخش کردن کارهایش در شبکه‌های ماهواره‌ای داخلی شش تا آهنگ برایش بسازند.

اول فکر کردم دارد شوخی می‌کند. آهنگسازش کسی بود که من می‌شناختمش و می‌دانستم حتی نمی‌تواند آکورد بگیرد! خیلی‌ها از این راه به نان و نوا رسیدند؛ آدم‌هایی که اتفاقا مشهور هم نیستند. من تعجب می‌کنم که مردم چطور به اینها اطمینان می‌کنند».

اما آهنگسازها همیشه هم گمنام و در پیت نیستند. تعداد قابل توجهی از چهره‌های آشنای موسیقی هم از این کارها می‌کنند؛ اما نه با نام خودشان بلکه به اسم شاگردهایشان. البته رقم‌های دریافتی آنها سرسام‌آور است؛ یک  چیزی حدود 5 میلیون برای هر track!

بعضی از مؤسسات هنری نام آشنا هم هستند که به طور غیرمستقیم در این جریان دست دارند؛ یعنی تعداد زیادی از این مؤسسه‌های خرده‌پا جزو زیرمجموعه‌های آنها به حساب می‌آیند.

داریوش خواجه‌نوری آخر حرف‌هایش می‌گوید: «خیلی‌ها می‌دانند که این آهنگ‌ها چطوری ضبط و پخش می‌شوند؛ جریان کاملا واضح است. فقط نمی‌دانم چرا کسی به روی خودش نمی‌آورد؟ نمی‌فهمم چرا مردم هنوز دنبال این آدم‌ها می‌روند؟».

اما شاید بهترین حرف برای تمام کردن این گزارش، ‌حرفی باشد که سیامک می‌زد: «خیلی‌ها سر این قضیه لطمه خورده‌اند. شما حداقل 10میلیون تومان هزینه می‌کنی، ‌اما خداحافظ! پولت می‌سوزد.

اگر خیلی کارت بگیرد و برای پخشش مشکل نداشته باشی شاید 2میلیونش زنده شود اما قصه همین جا تمام شده.

برای هیچ کدام از آنها هم مهم نیست که تو موفق می‌شوی یا نه».

و تو کم کم خودت را قانع می‌کنی که برای مشهور شدن راه‌های دیگری هم وجود دارد و رویا همین جا تمام می‌شود.

با چقدر پول خواننده‌تان می‌کنند؟
بستگی دارد که کارتان گیر کدام دسته بیفتد؛ یک عده تازه‌کارند و تنها کار می‌کنند؛ از مؤسسه و دفتر هم خبری نیست؛ اینها ارزان‌تر حساب می‌کنند. اما اگر بروید سراغ آنهایی که ادا اطوارشان زیاد است، باید چند برابر پول خرج کنید. اینجا می‌توانید حدود نرخ‌های هر 2 دسته را ببینید:

1 - کر و کثیف‌ها
 شعر: 150 تا 200 هزار تومان. البته اگر چهره سرشناسی برایتان شعر بگوید، این رقم تا 500 هزار تومان هم می‌رود. این راه هم در نظر داشته باشید که شعرهای مجوز گرفته 20 تا 30 هزار تومان گران‌ترند.

 آهنگسازی و تنظیم: برای هر قطعه بین 300 تا 500 هزار تومان، معمولا بروبچ، هزینه نظارت ضبط و این جور عناوین دهن پرکن را هم روی همین پول سرشکن می‌کنند!

 نوازنده: برای هر ساز، 70 تا 80 هزار تومان.

 استودیو: برای هر track به طور متوسط 50 هزار تومان. البته معمولا آدم‌هایی که آماتور به حساب می‌آیند باید پول بیشتری برای اجاره استودیو بدهند.

  هزینه دوندگی: شامل رفت و آمد برای گرفتن مجوز و جمع و جور کردن نوازنده‌ها و این جور چیزهاست؛ سرجمع می‌کند به عبارتی 100 هزار تومان.

اتوکشیده‌ها
 شعر: از 300 هزار تومان به بالا.

 آهنگسازی و تنظیم: برای هر قطعه از یک میلیون و 700 هزار تومان شروع می‌شود و گاهی حتی تا 6 میلیون تومان هم می‌رسد؛ البته برای هر تک آهنگ!

 نوازنده: همان 80 تا 70 هزار تومان.

 استودیو: معمولا هزینه استودیو را سر همان پولی که برای آهنگسازی گرفته‌اند، حساب می‌کنند.

 هزینه دوندگی: ندارند چون کلیه امور بعد از کامل شدن آهنگ‌ها، برعهده مشتری است!

اوضاع قمر در عقرب است

همیشه این جمله را شنیده‌ایم: «هر ننه قمری آمده خواننده شده!». منظور گوینده‌ها هم البته  بیشتر در محدوده موسیقی پاپ است؛  چه آن موقع که موسیقی پاپ تازه متولد شده بود و چه حالا که خوانندگان و موزیسین‌ها با آزادی نسبی تقریبا هر چه را دوست دارند، می‌خوانند.

یعنی هر کس با هر صدایی و با هر لحنی و با هر رنگی می‌تواند آهنگی تولید کند و از طرق مختلف آن را به گوش ملت منتظر برساند.

این طرق مختلف هم واقعا در نوع خود نوبرند! اما قبل از رسیدن به این طرق مختلف، بهتر است در این باره صحبت کنیم که پس چگونه این آهنگ‌ها با استقبال نسبی مواجه می‌شوند؟ مهم‌تر از همه آهنگ الکترونیکی‌ای است که سازندگان با حجم و قدرت بالا ضبط می‌کنند.

این آهنگ‌ها بیشتر به واسطه تنظیم ترنس یا ‌هاوس‌شان است که مورد توجه قرار می‌گیرند؛ نه شعر آنچنانی وجود دارد، نه ملودی چشمگیری و نه صدای خوشی. اما نکته اینجاست که با تبلیغات فراوان از طریق وب‌سایت‌ها و وبلاگ‌های واقعا زنجیره‌ای، ناگهان حمله شدیدی به گوش مخاطبان آغاز می‌شود.

اگر خواننده محترم شغل «بابا پولداری» هم داشته باشد که دیگر حل است؛ یک کلیپ خوش رنگ با دوربین Canon و یک ایده یک خطی همیشگی برای پخش از شبکه‌های نیمه مجاز کافی است. تعرفه آهنگ‌ها هم طبق شنیده‌ها، یک میلیون تومان برای 2 هفته است.

به مشتریان ویژه تخفیف هم داده می‌شود. این در حالی است که مطابق نظر ارشاد، اثر هر خواننده‌ای که از این شبکه‌ها پخش شود، نمی‌تواند وارد بازار رسمی‌ شود؛ یعنی بازدهی مالی رسمی ‌در حد صفر.

اما نکته همین‌جاست که برای این رفقا، درآمد در درجه n ام اهمیت هم قرار ندارد؛ مهم شهرتی است که بین هم‌دانشگاهی‌ها یا دوستان مهمانی‌ها ایجاد می‌شود. حالا اگر مدت قرارداد با شبکه‌ها هم تمام شد، کسی این همه وب‌سایت دانلود مجانی را که نگرفته.

می‌شود آلبوم‌ها را برای دانلود در اختیار مدیران این سایت‌های زنجیره‌ای گذاشت تا چند هفته‌ای هم نام خواننده معمولا خوش‌تیپ قصه ما در این سایت‌ها دیده شود؛ چه دیده شدنی! اما وب‌سایت‌ها هم جدیدا زرنگ‌تر شده‌اند.

برای پروموت کردن یک خواننده یا آلبوم، هزینه‌ای دریافت می‌کنند و این آلبوم تا هفته‌ها در صدر این وب‌سایت قرار می‌گیرد و اگر 10 آلبوم دیگر هم در این مدت منتشر شود، لینک دانلود آلبوم همان‌جا آن بالابالاها می‌ماند و از جایش تکان نمی‌خورد.

نکته اینجاست که در این وانفسا و در کوران آهنگ‌های بد و بسیار بد، اگر کار خوبی هم ارائه شود، فرصت معرفی به مخاطب را از دست خواهد داد و کسی نمی‌تواند خوب را پیدا کند و از بدها جدا شود.  اوضاع باید قمر در عقرب شود که  علیاحضرت ننه قمر بتواند خواننده شود؛ ظاهرا شده!

یکی‌ترانه‌سازمیشه یکی میشه آوازه‌خون

در سال‌های اخیر امکانات ساخت، ضبط و انتشار آهنگ‌های پاپ آن‌قدر آسان و ارزان در دسترس عموم قرار گرفته که «خواننده شدن» دیگر یکی از پیش پاافتاده‌ترین شیوه‌های خودنمایی پیوستن به کلاب «بچه معروف‌ها» به حساب می‌آید!

از قدیم گفته‌اند با یک گل بهار نمی‌شود. ضرب‌المثل با مسمایی است؛ اما اگر به ما ایرانی‌ها باشد، با همان «تک گل» خداداد عزیزی 12 بار دیگر به جام جهانی صعود می‌کنیم و چه حماسه‌ها و خیار چمبرها که خلق نمی‌کنیم!

مثلا کجای دنیا سراغ دارید که خواننده‌ای با یک آهنگ ناتمام – آن هم بدون تبلیغات رسمی بی آنکه کسی چیزی غیر از اسم کوچکش بداند – ظرف 2 هفته به معروف‌ترین و محبوب‌ترین خواننده روز بدل شود؛ بعد هم که آلبومش در بیاید با استفاده از جو موافق برخاسته از همان سینگل جادویی، نه تنها صاحب پرفروش‌ترین و توی بورس‌ترین کاست سال بشود، بلکه یکی از پرمخاطب‌ترین‌های تاریخ موسیقی یک مملکت 100 میلیونی از کار در بیاید؟

برای «بنیامین بهادری» که این‌طوری بود. البته خیلی از خواننده‌های دنیا هستند که بین کارهایشان، یکی چنان گل می‌کند که با همان تک آهنگ می‌روند توی تاپ‌ تن‌ها و می‌شوند هنرمند تاریخساز.

مثلا آهنگ «هتل کالیفرنیا» - که تمام کارهای «ایگلس» یک طرف، این یک ترانه هم یک طرف – باعث ثبت ‌نام و خاطره خواننده و گروه در قلب مردم چند نسل در همه دنیا شده. یا خواننده خدا بیامرز، ناصر عبداللهی خودمان که با «ناصریا» می‌شناسیمش و وقتی که زنده بود، اسم گروهش را هم همین گذاشته بود...

اما اینکه کسی با همان اولین تک ترانه‌اش بتواند مثل بنیامین سر و صدا کند، کی دیده، کی شنیده؟! همین امکان استثنایی، هر آدم عشق صحنه و صدا را وسوسه می‌کند تا شانسش را امتحان کند؛ حتی همین خواهرزاده 17 ساله ما که انصافا با آن صدای جوجه خروسی و دو رگه‌اش، جایش در pmc و ایران‌موزیک سخت خالی است و سخت در آرزوی یک میلیون تومان پول است تا اولین کلیپش را بدهد و معروف شود!

این را هم حتما می‌دانید که هم سن و سال‌های او علاقه شدید و عجیبی به سبک رپ دارند. شاید باورتان نشود ولی اینها نه تنها به کار خوانندگان سایر سبک‌ها توجهی ندارند، بلکه پاپ‌خوان‌ها را سطح پایین و چیپ می‌دانند؛ راکرها را در درجه دوم بعد از رپ و سنتی‌ها را هم که اصلا بی‌خیال!

از هنر به هنر، شاخه‌ای به شاخه‌ای دیگر
بعضی‌ها از سر «خوشحالی» خواننده می‌شوند؛ یعنی آن‌قدر حال و اوضاعشان ردیف است که پول و وقت اضافه برای خواننده شدن دارند. حالا خواننده خواننده هم که نه؛ دست‌کم آلبومی، آهنگی، کلیپی بدهند و از رفقا پس نیفتند. توی چشم‌ترین اعضای این گروه، بچه معروف‌های عالم ورزش (مشخصا فوتبالیست‌ها) و بعد هم هنرپیشه‌ها (بازیگرها) هستند.

اخبار مربوط به آوازخوانی اینها را شنیده‌اید و حتما درباره‌شان گزارش‌های متعدد و مختلفی چاپ شده. تازه‌ترین این هنرمندها، «محمدرضا هدایتی»، بازیگر طنزهای تلویزیونی است که آلبوم «برگ و باد»ش یکی از همین روزها منتشر می‌شود.

اما خیلی‌های دیگر از همین آقا خوشحال‌ها هستند که شهرت ملی ندارند و معروفیتشان مثلا به محله و شهرک یا پیست ریس و جاهایی از این دست خلاصه می‌شود. بعضی‌های دیگر هم چون دیده‌اند بضاعتش را دارند و سرشان از کلاه شهرت بی‌کلاه مانده، سعی می‌کنند خواننده شوند.

«عباس شادکمالی» یکی از همین دوستان است. او مدت‌هاست که متوجه شده صدایش از خیلی خواننده‌های روز بهتر است. خب، وقتی مایه‌اش را دارد (هم معنوی و هم مادی) و علاقه و گلبول خوانندگی هم از بچگی توی خونش بوده، دیگر چرا نخواند؟

شادکمالی کارش چیز دیگری است و درست نقطه مقابل چیزی است که عموما هنر می‌دانیم؛ هرچند بعید است خودش با ما هم‌عقیده باشد؛ چرا که عشق اتول‌ها، اسپرت‌کردن ماشین را یک‌جور هنر مدرن و ستایش‌برانگیز می‌دانند! عباس‌آقا هم چنین مغازه ای دارد.

دم را غنیمت شمرید
«هیربد حسینی»  2 سال پیش که کلیپ «شیما» از شبکه‌های ماهواره‌ای پخش شد، 21 ساله بود؛ دانشجوی رشته ادبیات فارسی و مدعی آهنگسازی که بعد دید چربش خوانندگی دارد به سمت سن می‌کشدش. خیلی زود دست به کار بستن آلبومی شد که تقریبا همه کارهایش را خودش انجام می‌داد؛ از ساخت موزیک گرفته تا کلام و آواز و بعد هم که قاعدتا پای کلیپ به میان می‌آمد؛ کارگردانی و حتی تدوین موزیک ویدئوهایش را.

متاسفانه (یا شاید هم برعکس) پروژه هنری هیربد تا امروز در حد همان یک کلیپ مانده؛ ویدئویی که اواخر سال1384 توسط یکی از نشریات به عنوان بدترین کلیپ سال انتخاب و معرفی شد. موزیک و اجرای هیربد خب، مثل بقیه کارهای این روزها بود.

اما این تصاویر پخش شده از شبکه‌های ماهواره‌ای بود که آن عنوان کذایی را برای همه‌کارة آن به ارمغان آورد!

البته در زمانه‌ای که خواننده‌ای خوب و حرفه‌ای مثل «رضا یزدانی»، کارگردانی کلیپ‌هایش را به رفیق ترانه‌سرایش، «یغما گلرویی» می‌سپارد و به گفته خودش از تجهیزات تصویربرداری آماتور (عین جمله‌ای که خودش می‌گوید: «از این دوربین‌های فیلم‌برداری عروسی‌ها!») استفاده می‌کند یا آدم سن و سال‌داری مثل «بهمن معروفی»، تصاویر سفر توریستی‌اش به چین را به عنوان کلیپ به خورد خلق‌الله می‌دهد، از جوان‌ها و تازه‌کارها چه توقعی می‌رود؟!

«امیرحسین» 33 ساله، طبق قوانین بین‌المللی از وقت رسمی جوانی‌اش گذشته ولی سخت احساس جوانی می‌کند. خب، کمی هم گریم و لباس‌های مد روز به یاری‌اش آمده تا زیاد به شناسنامه‌اش توجه نشود.

خیلی انرژی دارد و در جابه‌جا کردن دوربین و لوازم صحنه به عوامل ساخت کلیپش کمک می‌کند. اگر از او بپرسید اسم آلبومش چیست، جواب جالبی می‌دهد: «اسم نداره هنوز، البته اگر آلبوم بدم. هنوز که تصمیم نگرفته‌ام. بذار اول کلیپم پخش بشه...».

محض تبلیغ، محض کاسبی
«کامبیز» بوتیک دارد. اینکه فروشگاهش کجاست مهم نیست؛ مهم این است که شغل دومی هم دارد و آن خواندن در مجالس شادی است؛ عروسی، حنابندان، پارتی و... که وقت آخر هفته‌هایش را حسابی پر کرده و مجبور شده برای باز نگه داشتن بوتیک از همسرش کمک بگیرد.

آقا کامبیز اخیرا هر جا که می‌رود، سی‌دی کلیپش را هم همراه دارد و با گشاده‌دستی حتی راننده تاکسی‌ها را هم از کرمش بی‌نصیب نمی‌گذارد. می‌گوید مبلغ لازم را به حساب ریخته و امروز فردا باید منتظر پخش ویدئواش از شبکه‌های ماهواره‌ای باشیم.

از حدود یک ماه پیش که تدوین این کلیپ نهایی شد، اعتماد به نفس دوست خواننده‌ ما بیشتر شده و رقم دستمزدش را بالا برده؛ قبلا بین 150 تا 200 هزار تا می‌گرفت اما الان به کمتر از یک میلیون راضی نمی‌شود. می‌گوید افت دارد، حالا دیگر همه دیده‌اندش (دیده‌ایدش؟!) و زشت است «مفت» مجلس قبول کند.

می‌گوید: «به جان خودم، اگر کلیپ نداده بودم حاضر بودم خیلی جاها بدون منت و مجانی بخوانم. موضوع پول نیست، می‌گویم آدم وقتی معروف شد باید قدرش را بداند.

آبروی خودش را برای چندر غاز نبرد!». گروه‌ها و خواننده‌های زیادی هستند که از همان اول زود گوشی دستشان آمد که با راه افتادن شبکه‌های ماهواره‌ای دوزاری – که هر پرت و پلایی را با خرج دلار می‌شود تویشان نشان داد – چه امکان تبلیغاتی گیرشان آمده.

آنها اصلا به آلبوم و کنسرت و مصاحبه و چیزهایی از این دست که معمولا عشق خوانندگی‌ها طالبشان هستند، فکر نمی‌کنند؛ برایشان فقط اسم در کردن و معروفیت مهم است، آن هم نه برای اینکه سر چهارراه بایستند و جلوه‌فروشی کنند یا توی جردن با اتول کرایه‌ای بالا و پایین بروند.

این دوستان فقط و فقط می‌خواهند برنامه‌های آخر هفته‌شان پر شود و به صورت فشرده و چندمجلسی یک شب، در مهمانی‌های بیشتری بخوانند و پول بیشتری عایدشان شود. بی‌استثنا کار همه‌شان خال است؛ آهنگ پارتی می‌خوانند و از تقلید صدای مشاهیر ابایی ندارند؛ چه برسد به خواندن آهنگ‌های این و آن!

جالب توجه‌ترین، خلاق‌ترین(!) و توی بورس‌ترین‌شان این روزها، همان گروهی است که به قول رفقا: «آهنگ برره‌ای خوانده‌اند». یکی از دوستان که ماه پیش در یک عروسی مجلل و افسانه‌ای در منطقه لواسان شاهد اجرای این گروه بوده می‌گوید: «کارشان خیلی گرفته و دیگر برای مجلس‌های کوچک ناز می‌کنند. چندتا آهنگ عجیب و غریب خواندند، به علاوه آهنگ‌های روز. قیافه‌ها و لباس‌هایشان را که اصلا نگو! از جلف‌بازی هم چیزی کم نگذاشتند!».

گروه اسم درکرده دیگر، «0098» است. با کمی تغییر، توصیفات بالا را می‌شود درباره آنها هم به کار برد. ضمنا چنین هنرمندانی اصلا دنبال گرفتن مجوز نمی‌روند چون اصلا نیازی به آن ندارند. بین خودمان باشد، تفاوتشان با خیلی از خوانندگان مجاز در همین خصوصیاتی است که گفتیم و گرنه بعید است خیلی راحت  مجوز نگیرند؛ آخر موردی ندارند طفلی‌ها، فقط زود به زود دلشان برای نانای آخر هفته و پول توجیبی کلفت تنگ می‌شود!

بعضی از پارتی‌‌دارهایشان حتی به صدا و سیما هم نفوذ کرده‌اند و باید عرض کنیم اوضاع کاسبی‌شان سکه است، وقت سر خاراندن ندارند، حتی وسط هفته هم. پر هوادارترین عضو این جماعت، همان آقایی است که ادای «عارف» را درمی‌آورد و اخیرا در تلویزیون به جایی رسیده که صاحب حق آب و گل شده. همان را می‌گوییم که غیر از صدا، حتی طرز لباس‌پوشیدن نسخه آن‌ور آبی‌اش را هم تقلید می‌کند و برای هربار جلوی دوربین‌رفتن، کلی وقت گریم می‌کند تا گره ابروها و شکل لب و لوچه‌اش مثل استاد باشد!

جوونی، آی جوونی
طفلی خواهرزاده ما دلش می‌خواهد یک میلیون تومان بیکار داشته باشد تا به کار بیندازد و با آهنگ و کلیپ شخصی‌اش تاخت بزند. (بخوانید: زمین بزند!) خب، جوانی است دیگر. همه‌مان جوان بودیم و گاهی کارهای مضحک‌ترو بدتر از این هم کرده‌ایم.

حالا یا شاید این نوشته‌ها را بخواند و دستش بیاید که با یک کلیپ چه کاسبی‌ها می‌شود کرد یا بالاخره کار خودش را می‌کند و خدا را چه دیده‌اید! شاید هم روزی این خواهرزاده ما هم گل کرد.

... و این سکه دو  رو دارد

هاینریش بُل، نویسنده آلمانی، وقتی اولین بار نوشته‌هایش را داد به سردبیر یک مجله برای چاپ‌، سردبیر ازش پرسید: «تو برای چی می‌نویسی؟». هاینریش بل که گویا قبلا حواسش به این سؤال نبوده، خودش می‌گوید آن روز برای اولین بار به این سؤال فکر کردم و بعدش صادقانه گفتم: «چون انتخاب دیگری ندارم».

اما سردبیر آن روز به هاینریش بل خرده نگرفت. بعدها هم تا آنجا که من می‌دانم، منتقدی نیامد که تیشه به ریشه‌ نوشته‌هایش بزند؛ به یک دلیل ساده؛ چون او نوشتن را بلد بود و خوب می‌نوشت.

اما اگر او نوشتن را بلد نبود و بد می‌نوشت و باز هم می‌گفت: «چون انتخاب دیگری ندارم»، باز هم آیا هیچ‌کس به او خرده نمی‌‌گرفت؟ قبول کنید که خرده می‌گرفتند آن‌وقت.

 از هر نویسنده‌ای انتظار می‌رود چیزکی بداند و اگر نمی‌داند، لااقل قلمی داشته باشد. خوانندگی هم مثل نویسندگی، هیچی هم که نخواهد، یک صدای باشخصیت می‌خواهد.

برای خواننده‌شدن هم ناچاری که مختصری سواد شعری داشته باشی و اقلا بتوانی متن یک شعر را درست بخوانی و شعر قوی را از ضعیف تشخیص بدهی؛ کمی هم از موسیقی سر در بیاوری و بالاخره شخصیت و حساسیت اجرای یک اثر هنری را داشته باشی.

در موسیقی پاپِ ما اما انگشت‌شمارند آنهایی که همه این موارد را با هم دارند. بعضی‌ها سه‌تایش را دارند، بعضی‌ها دو تایش را و بعضی‌ها فقط یکی را. اما این وسط، آدم‌های دیگری هم هستند که هیچ‌یک از این چهار تا را ندارند و باز هم دلشان می‌خواهد بخوانند و می‌خوانند.

انگار که در خوانندگی، چیزی هست که خیلی‌ها را جذب می‌کند. این همان چیزی است که افراد و مؤسسات «خواننده‌ساز» از آن سوءاستفاده می‌کنند و سود می‌برند و این همان چیزی است که حتی فوتبالیست‌ها و هنرپیشه‌های معروفمان را هم هل‌ می‌دهد سمت خوانندگی. اما همه اینها فقط یک روی سکه است که به گمانم کم‌خطرتر است از آن روی سکه.

یکی از دوستانم که سال‌ها پیش از ایران رفته بود، چندی پیش برگشته بود و می‌گفت آنجا موسیقی روزمان را دنبال می‌کرده و هر از گاهی، پای همان یکی دو تا کانال ماهواره‌ای 24ساعته که کلیپ ترانه‌‌های داخلی را پخش می‌کنند، می‌نشسته.

از موسیقی روزمان بد می‌گفت و می‌نالید که مضمون ترانه‌هایمان این روز‌ها چه رقت‌بار شده‌. می‌گفت دختران ایرانی چه خطاکار و پیمان‌شکن شده‌اند توی این ترانه‌ها! می‌گفت پسران ایرانی چه همه‌شان دل‌شکسته و خنجر از پشت‌خورده شده‌اند این روزها!

می‌خواست بداند موسیقی امروزمان واقعا انعکاسی از جامعه امروز است یا نه. می‌گفت این کارها آن‌قدر به هم شبیه‌اند که یکی‌شان را بشنوی، انگار همه‌شان را شنیده‌ای.

می‌گفت آدم خوشش نمی‌آید این کارها را به اسم موسیقی سرزمینش به این و آن معرفی کند. می‌گفت موسیقی آن‌ورِآب، قوی‌تر از اینها اگر نباشد، ضعیف‌تر ازشان نیست قطعا. می‌گفت...

دوستم از آن روی سکه می‌گفت؛ از همان رویی که به گمانم خطرناک‌تر است از این روی سکه.

ایمان جلیلی- مزدک علی‌نظری- محمد کیاسالار- مجید رئوفی