بیتردید، با پایان یافتن دوره اصلاحات سیاسی در ایران و با فروکش کردن تب تند مطالبات فرهنگی و سیاسی، فضای ترجمه نیز به کلی دگرگون شده است. در دوران گشایش سیاسی پس از دو خرداد، هر متنی
- صرفنظر از محتوای آن-مـــــیتـــوانست پتانسیلهای انتقادی و عقلانی فراوانی داشته باشد. لیکن امروزه انتخاب متون گوناگون، بهویژه متون مختلف در حوزه علوم انسانی، باید با دقت نظر و سنجشی موشکافانه صورت گیرد.
ترجمه، اگر نه یگانه شکل تفکر، دستکم مهمترین و مؤثرترین شکل تفکر در وضعیت فعلی ما محسوب میشود. بنا نیست با هر ترجمهای، جایی خالی در گوشه و کنار فرهنگ ما پر شود و بر تل ذخایر فرهنگی ما افزوده شود. اما اگر بناست - بهرغم اشباع شدن بازار از ترجمههای مختلف در بسیاری از حوزههای فکری - همچنان شاهد خلئی عظیم در مورد متفکران طراز اولی نظیر زیمل باشیم، نباید لحظهای درباره لزوم ترجمه کتبی همچون کتاب فریزبی تردید روا داریم. اما سوای این دستاویز فرهنگی برای دست زدن به ترجمه یک اثر، میتوان به لحاظ محتوایی نیز از کتاب فریزبی دفاع کرد و نشان داد که او تا چه حد در ارائه الگوی منحصر بهفرد تفکر زیمل موفق بوده است.
کتاب زیمل به قلم فریزبی ظاهرا از آن دسته کتابهایی است که به قصد سادهسازی دستگاه نظری یک متفکر بزرگ نوشته شدهاند؛ توگویی مؤلف همواره گوشه چشمی به مخاطب عام داشته تا مبادا جذابیت کتاب، فدای غنای محتوای آن شود. اما بهرغم ظاهر غلطانداز و ساختار کلی کتاب - که مجموعهای است متشکل از شرح حال زندگی فردی زیمل و نقل قولهای ظاهرا بیش از حد از زیمل و متفکران همعصر او و محققان امروزی و تحلیلی کلی از مجموعه آثار زیمل - به جرأت میتوان گفت که فریزبی به تحلیلی درونماندگار و منسجم از کلیت اندیشه زیمل دست زده و کوشیده است تا سویههای گوناگون و بعضا منحصر بهفرد آرای او را به شکلی موجز و جامع مطرح کند. در جای جای کتاب-حتی در میان شرححالها و نقلقولها و تمجیدها- ردپاهایی از مشی کلی تفکر زیمل دیده میشود که با یکدیگر ارتباطی درونی و منطقی دارند و در نهایت تصویری کلی و بههم پیوسته از سیر تحول فکری او پیشاروی ما مینهند.
به طور مثال، در فصل4 این کتاب که اختصاص دارد به مجموعه آثار زیمل، فریزبی به شکلی بسیار فشرده و کلی اما روشنگر، رئوس مطالب عمده 3 اثر اصلی زیمل (درباره تفکیک اجتماعی، فلسفه پول و جامعهشناسی) را مطرح میکند. در میان کتابهای اصلی زیمل، فلسفه پول را نظاممندترین اثر او میدانند. به گفته خود او، فلسفه پول میخواهد کلیت معنای حیات را در هر یک از جزئیات آن بیابد؛ حال فرقی نمیکند که این امر جزئی چه باشد. از جمله نقاط قوت تفکر زیمل که مورد عنایت متفکران تیزبینی همچون آدورنو قرار گرفت، بیرون کشیدن ساختار امر کلی از امر جزئی است. این خصلت در آثار زیمل به حد اعلای خود میرسد، تا حدی که هر امر جزئی به طور بالقوه، ابژهای است برای تأمل فلسفی و جامعهشناسی. شاید بهترین مثال برای این رابطه درونماندگار امر جزئی و امر کلی در پدیده پول نهفته باشد؛ پدیدهای که زیمل نظاممندترین اثر خود را به آن اختصاص داد. به یک معنا، پول میتواند پرده از جوهر حیات و روابط سیال روح بردارد. اساسا پول دارای هیچنوع ذات و گوهری نیست اما رنگوبوی خود را به همه اشیا میدهد و در همه آنها متجلی میشود. به یک معنا، پول همان روحی است که به یکسان در کالبد همه اشیا دمیده شده و همه آدمیان و اشیا را در متن یک کلیت رابطهای (relational) گردهم میآورد.
در نگرش زیمل، همرفتاری (sociation) یا کنشمتقابل (interaction) واجد خصلتی کلی و جهانشمول (universal) است. کنش متقابل میتواند در هر جای این جهان اجتماعی و در میان هر یک از اجزای این جهان، رخ دهد. همین خصلت کلی کنشهای متقابل سیال و گذرا، زیمل را به این نتیجه رساند که به لحاظ فرمی هیچ یک از این کنشها یا ابژهها اولویتی بر ابژهها و کنشهای دیگر ندارد. در این دیدگاه، جامعه را دیگر نمیتوان به مثابه تمامیتی (totality) ورای اجزای حیات اجتماعی در نظر گرفت که وجودی خودآیین و مستقل دارد. در واقع، دیدگاهی جامعهشناختی که چنین کلیت انتزاعی و موهومی را ابژه بیواسطه (immediate) خود قرار میدهد، از درک مهمترین عناصر برسازنده (constitutive) جامعه در مقام کلیتی انضمامی غافل میماند. همین رویکرد کلی، زیمل را به مصاف سنتهای بزرگ فلسفی و جامعهشناختی دوران خود کشاند. او باید میتوانست از میان تشتت و تنوع ظاهری تأملات خویش، الگویی خودآیین و منسجم بیابد تا بتواند خصلت ناتمام، گذرا، حادث و انضمامی زندگی را ثبت و مهار کند و بدینسان خطوط کلی نظریه خویش درباره مدرنیته و زندگی مدرن را بسط دهد. سعی فریزبی نیز بر آن بوده تا به طور فشرده، این برنامه حیاتی و عمده زیمل را مطرح کند. جالب اینجاست که فریزبی حتی توانسته پیوند درونی و منطقی مضامین آثار زیمل را از بدو شروع فعالیت فکری جدی زیمل روشن سازد. او توانسته در این کتاب بهروشنی نشان دهد که چگونه برخی مضامین محوری اندیشه جامعهشناختی زیمل در همان اوایل دوران فعالیت فکری زیمل - همان دورانی که او، به طور مثال، درگیر اتمیسم منطقی فخنر، داروینیسم، نظریه اسپنسر، روانشناسی قومی و... بود- پیشاپیش شکل گرفته بود.
با اینکه زیمل از همان ابتدا مسیری خاص را در پیش گرفت و برخی مفاهیم و برداشتهای اولیه خود را با سماجت پی گرفت و آنها را به مرور بسط داد اما هیچگاه در این راه به یک نظام معرفتشناختی یا فلسفی متوسل نشد. زیمل از جمله متفکرانی است که عامدانه از تن دادن به هر نوعی از سیستمسازی سر باز زد. همین امر برای به حاشیهراندهشدن یک متفکر کافی است. اما تلاش دوگانه و ظاهرا متناقض زیمل برای پیریزی جامعهشناسی در مقام رشتهای مستقل و خودآیین، از یکسو و توجه مستمر او به جزئیترین، بیارتباطترین و شاید بیاهمیتترین امور در زندگی روزمره (پرهیز او از نظامسازی و گرایش محوری او به مقالهنویسی و جستارنویسی و توانایی درونی تفکر او در بدل ساختن هر چیزی به ابژه تفکر) ، از سوی دیگر، میتواند پرده از تنش اصلی تفکر زیمل - و به طور کلیتر تنش و دوگانگی اصلی کل تفکر مدرن– بردارد؛ همان تنشی که به همه آثار زیمل جان میبخشد.
درونی کردن این زخم و تنش درونی از سوی زیمل و سماجت حیرتانگیز او در پیگیری ایدههای بدیع برخاسته از این تنش، مباحث زیمل را به یکی از گرهگاهها و کلیدهای عمده تفکر غرب بدل میکند. شاید در میان جامعهشناسان و بنیانگذاران جامعهشناسی اندیشه، هیچکس به اندازه زیمل مناقشهانگیز و ضدسیستمیک نباشد اما نمیتوان انکار کرد که تلاش زیمل برای بنیان نهادن جامعهشناسی در مقام رشتهای مستقل، تلاشی کاملا آگاهانه بوده است. به واقع یکی از گرهگاههای اندیشه زیمل همین تلاش او برای آشتی دادن میان سویه نظاممند و خودآیین یک رشته علمی با تکانهها و جهشهای کاملا آنی و مهارنشده تأمل جامعهشناختی و فلسفی است. فریزبی با برجسته کردن وجه تمایز اندیشه زیمل از دستگاه نظری کسانی همچون وبر، دورکیم، مارکس یا تونیس، بر سویههای منحصر بهفردی در نظریه زیمل انگشت میگذارد که در بسیاری از موارد جزء نقاط قوت تحلیلهای زیمل محسوب میشوند. برخلاف مارکس و وبر که توجه خویش را به فرایندهای درازمدت و قاعدهمندی همچون عقلانی شدن (rationalization) و توسعه سرمایهداری معطوف میکنند و به تشریح قواعد و سازوکارهای درونی این فرایندها میپردازند، زیمل بیشتر تمرکز خود را متوجه ابعاد زیباشناختی مدرنیته میکند؛ همان ابعادی که با تجربه سیال و درونی و تکه پاره زندگی مدرن گره خوردهاند. فریزبی توانسته است با موفقیت، شمای کلی پروژه جامعهشناختی، زیباشناختی و فلسفی زیمل را در متن و درتقابل با سنتهای زنده جامعهشناسی و فلسفه دوران مدرن ترسیم کند.
زیمل را غالبا یک جامعهشناس - و بحق یکی از پدران جامعهشناسی - میدانند اما شهرت و آوازه او در مقام جامعهشناس، بسیاری از ابعاد تفکر گسترده او را تحتالشعاع خود قرار داده و متاسفانه درک آثار فراوان و تکهپاره و قطعهوار او را بسیار دشوار ساخته و آن را با هزاران سوءفهم اساسی همراه ساخته است. بنا به استدلال فریزبی و با توجه به علایق وسیع و پهندامنه زیمل در حیطههای گوناگون، میتوان بهصراحت گفت که زیمل صرفا 10سال از فعالیتهای خود را به جامعهشناسی اختصاص داد. کافی است تا به انبوه آثار زیمل و مضامین متنوع مقالات او نظر کنیم یا به فهرست متفکرانی که از او متأثر شدهاند به اجمال نظری بیندازیم تا به تاثیر فراگیر او در فلسفه و تفکر غرب پی ببریم.
استراتژی آگاهانه زیمل برای پرهیز از هر نوع نظام فلسفی یا معرفتشناختی سبب شد تا او هیچ مکتب فکری در هیچ رشتهای برجا نگذارد ولی بیشک در فلسفه و جامعهشناسی قرن بیستم ردپای زیمل را بهوضوح میتوان در اندیشه اکثر متفکران نامی غرب دید. هایدگر، وبر، بنیامین، لوکاچ، بلوخ، ماکس آدلر، آلفرد شوتز، جورج هربرت مید و... صرفا گوشهای از یک فهرست بسیار طولانیتر و مبین نفوذ و تاثیر بیهمتای متفکریاند که هیچگاه به جایگاه نمادین شایسته خود دست نیافت. خود زیمل در جایی چنین گفته است: «میدانم که بیهیچ وارث معنوی خواهم مرد (و این خوب و مسرتبخش است). میراثی که من بر جا میگذارم، به پول نقدی میماند که میان وارثان بسیار تقسیم شده است؛ وارثانی که هر یک بنا به سرشت و طبیعت خویش، سهم خود را در کسب و کاری خاص به کار میبرند اما دیگر نمیتوان دریافت که این سهم از چه میراثی آمده است».
اگر امروزه زیمل را شایسته لقب «نیای پستمدرنیسم» مینامند، بدان معنا نیست که حق مطلب را در مورد او ادا کردهاند، بلکه بالعکس القابی از این دست غالبا گمراهکننده از آب درآمدهاند و نقابی افکندهاند بر توانهای درونی عظیم کسی چون زیمل. فریزبی سعی کرده است تا بهرغم تشتت ظاهری مضامین اصلی آثار و تنوع و گستردگی حیرتآور علایق زیمل، برنامه جامعهشناختی منسجم زیمل - که به مدت 10سال آگاهانه از سوی زیمل تعقیب میشد - را تشخیص دهد و آن را با بیانی نسبتا پاکیزه و روشن، صورتبندی کند.
با این اوصاف، بهسادگی میتوان دریافت که نفس ارائه یا حتی خلاصه کردن برنامه فکری زیمل، کاری است بهغایت دشوار. اگر فریزبی توانسته باشد در این دوره تفاسیر بیپایان، خصلت ممتاز تفکر زیمل را تا حدودی روشن سازد و برنامه منسجم جامعهشناختی او - که غالبا به طور گسترده انکار میشود- را به شکلی بسیار موجز و کلی صورتبندی کند، در کار خود موفق بوده است.
به هرروی حتی اگر کتابهای سودمند و روشنگری همچون کتاب «گئورگ زیمل» نوشته دیوید فریزبی نیز ترجمه شوند، ما همچنان نیازمند رجوع به آثار اصلی زیمل هستیم؛ بنا نیست با ترجمه یک منبع دست دوم در شرح یک متفکر نامدار، مشکل خاصی حل شود یا نقطه عطفی شکل گیرد و جایی خالی در نقشه فرهنگی ما پر شود و به ما احساس امنیت دهد. کتاب دیوید فریزبی دستکم از این مزیت برخوردار است که خواننده را بدون هرگونه توهمی ناشی از احاطه یافتن بر گستره وسیع اندیشه زیمل، مستقیما به خواندن آثار اصلی زیمل دعوت میکند