سه‌شنبه ۲۹ آبان ۱۳۸۶ - ۲۰:۰۵
۰ نفر

منوچهر دین پرست: دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی هم مانند برخی استادان سابقا دستار بر سر ما ـ که هم از علوم دینی رسمی حظ وافر برده‌اند و هم در معقول به کسب مناصب علمی توفیق یافته‌اند ـ با فقه و اصول آغاز کرد

اما جاذبه «عقل» او را مانند بسیاری دیگر به سوی منزلگاه دیگری از هزار‌توی رازآمیز اسلام سوق داد. فاصله میان «قال‌الباقر» تا «حدوث و قوه و فعل» چندان بعید نیست اگر نیت سالک از پیمودن این وادی، طلب باشد. اینجا بوعلی سرگرم به عرض و جوهر، همان را می‌گوید که صاحب «جواهر» سرگرم به کتاب و سنت. همین است که رئیس مشائیان مسلمان، وقتی دست عقل حکمی را ـ با تمام ارجمندی‌هایش‌ـ در برهان‌آوری برای معاد کوتاه می بیند، از «صادق مصدق» سخن به میان می‌آورد و حرف را تمام می‌کند.

راز توفیق بزرگانی چون صدرا، علامه طباطبایی، امام خمینی(ره)، مطهری، جوادی آملی و دکتر دینانی در تلاش عقلی‌شان، شاید در این باشد که بدون آزموده‌شدن پیروزمندانه در وادی‌های نخستین، پای در سرزمین رنجناک مکاشفات فلسفی نگذاشته‌‌اند. ارج و اعتباری که امروزه دکتر دینانی به عنوان یکی از آخرین بازمانده‌های سنت خجسته حکمت اسلامی دارد، مرهون این است که از آن میراث برخاسته و به دانشگاه آمده‌ است. این جامعیت به آثار قلمی او هم راه برده و به آن ارزشی بیش از شرح و حاشیه‌نویسی بخشیده است. هنر این ارجمندان در این است که نه جامه شیخ بر خود پیچیده‌اند و نه در غوغای نام و عنوان و پز دانشگاهی، خود را از یاد برده‌اند. هنر اینان این است که بر وفق «بینش» خود و بر وفق آنچه از باطن دانش خود آموخته‌اند، می‌زیند و این تمام خواسته ما از دانش عقلانی‌ است.

***

متن بالا را یکی از شاگردان دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی و دانشجویان خوش‌قلم فلسفه اسلامی در قم برای خردنامه همشهری نوشته است. این نوشته البته تا اندازه‌ای همدلانه و مدح‌آمیز است که ممکن است بسیاری از جمله خود دکتر دینانی را خوش‌ نیاید. این عین گفته دکتر دینانی است درباره خودش؛ « در سال  1313هجری شمسی در روستای دینان اصفهان متولد شدم. تحصیلات ابتدایی را در همان روستا گذراندم. پس از آن به‌‌رغم مخالفت خانواده‌ام، مقدمات علوم دینی شامل صرف و نحو، منطق، معانی، بیان و همچنین بخشی از فقه را در مدرسه میناور اصفهان فرا گرفتم. سپس در حوزه علمیه قم، حدود یک سال در محضر آیت‌الله بروجردی و بعد از آن در مکتب استادان دیگر، درس فقه و اصول را تا خارج ادامه دادم.

 در همان سال‌ها به دلیل علاقه‌ام به فلسفه، در کلاس‌های درس روزانه و نیز خصوصی مرحوم علامه طباطبایی به طور مستمر شرکت می‌کردم. سپس به تهران آمدم و در زمینه فلسفه و عرفان اسلامی مطالعات‌ام را ادامه دادم».

 

دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی را بیشتر در آیینه آثارش می‌شناسیم؛ آثاری که مؤلف در آنها بر خلاف دیگر مدرسان حکمت اسلامی در زمان ما، در فیلسوفان مشهوری چون بوعلی و صدرا متوقف نمانده و به میراث کسانی چون غزالی، ابن‌رشد، سهروردی، کندی، عامری، ابن‌تیمیه و فخر نیز پرداخته است. او همچنین  جز نوشتن
 ( باز بر خلاف رسم معهود مدرسان فلسفه اسلامی) سخنرانی و میزگرد و گفت‌وگو هم داشته است. شاید به همین دلیل او برای نقل ماجرای فکر فلسفی در جهان اسلام، بیش از دیگران سزاوار است. نیز شاید به همین دلیل است که علاقه‌مندان به سنت فکری فلسفه در جهان اسلام، بی‌پیرایه‌تر و صمیمانه‌تر از کسانی که در محضر استاد «زانوی ادب» بر زمین می‌زنند، با او امکان گفت‌و‌گو می‌یابند. این گفت‌وگو را نباید لزوما گفت‌وگویی علمی دانست؛ چرا که او در سال‌های اخیر، در آثارش آرای خود را بازگفته است. او در این گفت‌و گو، از سر صراحت و کیاست، به نکات جالبی اشاره کرده که البته تازگی دارد.


خب، بپرس ببینم چه می‌خواهی بپرسی؟

  • همه چیز؛ فقط باید قول دهید که عصبانی نشوید.

شما باید قول بدهید مرا عصبانی نکنید.

  •  قصد من این است که در مورد مسائلی گفت‌وگو کنیم که سال‌ها دغدغه شما بوده است؛ شمایی که اینک در 70 سالگی، آثار متعددی را نوشته‌اید و بارها از آنها تقدیر شده است. همچنین شما به فلسفه اسلامی تعلق خاطر فراوانی دارید. فلسفه اسلامی در تجربه دکتر دینانی شکل دیگری گرفت. این امر با توجه به اینکه شما در مباحث دیگر علوم اسلامی نیز تبحر دارید، از کجا ناشی شده است؟

سؤال مردافکن و در عین‌حال جالبی است. البته زمینه تحصیلی من علوم اسلامی بوده است؛ فقه، اصول، کلام، ادبیات و فلسفه. از سوی دیگر من یک مسلمان هم هستم. اما وقتی مطالعاتم بیشتر شد، فهمیدم که به اعماق باید رفت و باید ژرفای آن را دریافت؛ زیرا اگر ژرفای چیزی را درک نکنیم، انگار آن را درک نکرده‌ایم.

  • یعنی شما ژرفای مسائل اسلامی را در فلسفه دیدید؟

من برای اینکه به ژرفا بروم، به فلسفه روی آوردم و با آشنایی با فلسفه اسلامی دریافتم فیلسوفان مردانی هستند که تا اعماق رفته‌اند و تفاوت فلسفه اسلامی با دیگر نحله‌های فلسفی همین‌جاست. درست است که ما نحله‌های گوناگون فلسفی داریم اما جوهر فلسفه یکی است و آن هستی‌شناسی و رفتن به ژرفای هستی و درک ماهیت اشیاست. در این نحله‌های مختلف، گاهی این ژرفا توأم با نوعی معنویت و معنا و روح داشتن و روحانی‌بودن هم هست؛ این چیزی بود که در میان فیلسوفان اسلامی من دیدم. البته من با هیچ فیلسوفی دشمن نیستم و هر فلسفه‌ای را به عنوان یک فلسفه می‌خوانم؛ زیرا کار آنان کوشش عقلی است اما ممکن است نپسندم و این حرف دیگری است.

  •  و در خیلی جاها بلند هم گفته‌اید که این فلسفه‌ها را نمی‌پسندم.

بله، ضمن آنکه عمق و ژرفای آنها را قبول دارم و ستایش می‌کنم اما روحانیتی در آنها ندیدم. در فیلسوفان اسلامی هم عمق و ژرفا دیدم؛ زیرا واقعا عمیق‌اند و انسان‌های بزرگی هستند، ضمن آنکه معنوی و روحانی‌اند. مثلا اگر کسی در عظمت ابن‌سینا خیره نشود یعنی اینکه او را نشناخته است. ابن‌سینا فیلسوفی برای همه تاریخ و برای کل بشریت است؛ (اگرچه مسلمان و ایرانی است) زیرا به اعماقی رسیده و پرده‌هایی را کنار زده که حاصل کارش برای همه بشریت سودمند است.

  •  شما 4 کتاب مهم درباره 4 فیلسوف مهم - غزالی، ابن رشد، سهروردی و خواجه نصیر - نوشته‌اید که هر یک از این 4 فیلسوف، به نوعی از کم‌خواننده‌ترین فیلسوفان در ایران بوده‌اند. به گونه‌ای می‌توان گفت شما اولین کسی بودید که در مورد این افراد کتاب نوشتید. اما شما در میان سخنان و مقالات و کتاب‌هایی که گفته یا نوشته‌اید، همیشه در مورد ابن‌سینا صحبت کرده‌اید و سینوی‌بودن و طرفدار ابن‌سینا بودنتان بسیار احساس می‌شود. چرا در مورد ابن‌سینا کاری نکردید؟

سؤال خوبی است. اشخاص دیگر هم از من پرسیده‌اند که چرا در مورد ملاصدرا کاری نکرده‌ام. البته این امر به دلیل بی‌اعتنایی من به این بزرگان نیست، به این علت است که این 2 فیلسوف بیش از اندازه در فضای فرهنگ عقلی و فکری اسلامی حضور دارند و کسانی که در فضای فرهنگ عقلی اسلامی می‌اندیشند، مرجعشان معمولا ابتدا ابن‌سینا و بعد ملاصدراست؛ ابن‌سینا برای کل جهان اسلام و ملاصدرا برای ایرانیان بیشتر.

از این‌رو چون این افراد مطرح‌اند و کتاب‌هایشان حتی به صورت کتاب درسی استفاده می‌شود، (لااقل در میان اهل فلسفه و کسانی که به فلسفه اسلامی علاقه‌مند بودند) از دیگران شناخته‌شده‌ترند. اما در این میان، بزرگانی داشتیم که از آنان غافل بودیم و کمتر به آنها توجه شده است که در رأس آنها، سهروردی است.

سهروردی فیلسوفی است که نظام فکری‌اش، نظام فکری ایرانی- اسلامی است؛ یعنی بیش از هر فیلسوف دیگری یک ایرانی مسلمان است. البته ملاصدرا و ابن‌سینا هم ایرانی و مسلمان‌اند اما اولا سهروردی بیش از هر فیلسوفی ایرانی است و ثانیا می‌توانم ادعا کنم که بیش از هر فیلسوف دیگری در مسلمانان با قرآن آشنایی داشته است. جرم او هم این بوده که ایرانی بوده است؛ یعنی به تاریخ و فرهنگ ایران باستان علاقه‌مند بوده و احیاگری کرده و این احیاگری موجب شده کسانی که ادعای مسلمانی دارند، به او کم‌توجهی کنند.

 در سده‌های اخیر، به سهروردی بی‌اعتنایی بسیار شده است. من بنا داشتم که سهروردی را به دلایل عمده‌تری معرفی و مطرح کنم. اما غزالی را نه به عنوان اینکه فیلسوف است، (زیرا او را فیلسوف به معنای مصطلح کلمه نمی‌دانم) بلکه به عنوان یک اندیشمند بزرگ، موضوع تحقیق خودم قرار دادم. او علاقه اش به اشعریان را تا آخر عمر ادامه داد. در باب ابن رشد هم باید بگویم که او به یک معنا مربوط به ابن‌سیناست. ابن رشد هم درست است که ایرانی نیست اما یکی از مشهورترین و تاثیرگذارترین فیلسوفان در جهان است که می‌توان ادعا کرد در تمدن جدید هم نقش داشته است.

اما چرا ایرانیان مثل ملاصدرا و علامه طباطبایی و... ابن رشد را نخواندند و فقط به عنوان نویسنده «تهافت التهافت» در پاسخ به «تهافت الفلاسفه» غزالی به او اشاره می‌شود؛ جالب آنکه بدون اغراق، آن کتاب بیش از آنکه رد غزالی باشد، رد ابن‌سیناست. من سراغ دفاع از ابن‌سینا رفتم و می‌خواستم بدانم چرا با ابن‌سینا مخالفت کرده است. به عبارت دیگر، به قصد مخالفت با ابن‌رشد خواستم کتاب بنویسم اما هر چه بیشتر کتاب‌هایش را خواندم و در آنها غور کردم، دیدم اندیشمند عظیمی است که نمی‌شود به سادگی با او طرف شد. اسم کتاب هم قرار نبود «درخشش ابن رشد در فلسفه مشاء» باشد و قرار بود مخالفت با او را تداعی کند  اما بعدا دیدم که فیلسوف عظیمی است و کسی که کتاب من را بخواند، متوجه این امر می‌شود و این اولین کتابی است که راجع به ابن رشد در این کشور نوشته شده است.

 البته ابن‌رشد در جاهایی که با ابن‌سینا مخالفت کرده، این مخالفت را ناشی از ندانستن و نشناختن خوب ابن‌سینا دانستم و نشان دادم که او ابن‌سینا را خوب نمی‌شناخته یا خوب نخوانده و به این دلیل با همه عظمتش دچار اشتباهاتی شده و به ابن‌سینا حمله کرده است و حتی در برخی جاها ابن‌سینا را متهم کرده که فیلسوف نبوده و گفته که ابن‌سینا  ارسطو را نفهمیده است. ضمن آنکه تقریر ارسطو را بزرگ‌ترین کار می‌دانسته که کار خود اوست. ابن رشد می‌گفته که ابن‌سینا ارسطو را نفهمیده و برخی حرف‌های اشاعره را تکرار کرده است. از این رو من در این کتاب از ابن‌سینا دفاع کردم.

  •  این دفاع شما از ابن‌سینا می‌توانست نشانگر آن باشد که کار بعدی شما در باره ابن‌سینا باشد اما چرا به سمت خواجه نصیرالدین طوسی رفتید؟

خواهم گفت. ابن‌سینا زنده است؛ هر کس در فلسفه حرف می‌زند، از ابن‌سینا حرف می‌زند. اصلا شما بگویید غیر از ابن‌سینا چه کسی هست؟ در فلسفه، غیر از ابن‌سینا خیلی کم هست. آن چیزی که تازه و رایج است، همان حرف‌های ابن سیناست. اگر من درباره خواجه نوشتم، آنجاست که خواجه از ابن‌سینا فراتر می‌رود. اگر از سهروردی نوشتم، آنجاست که سهروردی از ابن‌سینا فراتر می‌رود. من نخواستم تکرار مکررات کنم.

  •  یعنی شما این 4 اثر را زیر سایه ابن‌سینا نوشته‌اید؟

آنجاهایی که اینها از ابن‌سینا فرارفته‌اند، تازه‌های فلسفه اسلامی را نوشته‌اند. بستر فلسفه اسلامی ابن‌سیناست و هر چه در فلسفه اسلامی است، گسترش ابن سیناست. آنجاهایی که از ابن‌سینا فرا رفته‌اند را من نوشته‌ام.

  •  برخی می‌گویند شما اشراقی هستیدو برخی دیگر می‌گویند شما طرفدار ملاصدرا هستید یا شاگرد علامه طباطبایی. با این صحبتی که شما کردید، به نظر می‌رسد که سینوی هستید. یک‌بار برای همیشه بگویید که شما حواری کدام مکتب فلسفی هستید؟

در واقع من در هیچ مکتبی نمی‌خواهم محبوس شوم و نشده‌ام و سعی می‌کنم که نشوم. ضمن اینکه برای همه این افراد احترام قائلم. البته ابن‌سینا پایه‌  فلسفه اسلامی است.

  •  یعنی می‌خواهید بگویید شما دینانی باقی مانده‌اید؟

بله، من خودم هستم. اما اینکه می‌گویم ابن‌سینا را ستون می‌دانم، نافی این نیست که من در هیچ ایسمی نمی‌گنجم اما ابن‌سینا را ستون فلسفه اسلامی می‌دانم.

  •  و از این ستون به حکمت مشرقیه او بیشتر توجه دارید؟

درست است. اگر حکمت مشرقیه نداشت، نمـی‌توانست‌ستون فلســفه اســلامی باشد. اصـلا سـتون بودنـش به این خاطر است که حکمت مشرقیه دارد و به این جهت اسـت که ابن رشد - که حکــمت مشرقیه نداشته - نمی‌تواند ستون باشد و نمی‌تواند ابن‌سینا را بفهمد. ابن‌رشد می‌گوید که ابن‌سینا ارسطو را نفهــمیده اما من در کــتابم می‌گویم که آقای ابن رشد، شما ابن‌سینا را نفهمیده‌ای. ابن‌سینا چون دارای حکمت مشرقیه بوده و بنیاد فلسفه و فرهنگش ایران باستانی است، چون به حکمت نور اعتقاد دارد و تفسیر آیه نور از قرآن و انتخاب آن، نشانگر این امر است که ابن‌رشد او را نفهمیده‌. غزالی در «مشکات‌الانوار» و حتی سهروردی تحت‌تاثیر ابن‌سینا بوده است.

  •  حکمت مشرقیه ابن‌سینا در دوره‌های بعدی، مورد بحث فیلسوفان زیادی بوده است اما چرا تبدیل به یک مکتب نشده؟

سهروردی این کار را کرد. خود ابن‌سینا البته می‌خواست حکمت مشرقیه بنویسد و نوشت و می‌گویند 40 مجلد بوده که در حمله مسعود غزنوی سوزانده شده و از بین رفته است. شاید هم قصد نوشتن داشته و این را تصریح کرده است. به همین جهت است که ارسطو را به‌گونه‌ای دیگر تفسیر می‌کند و هزار سال این غلط فاحش رایج بوده است که ابن‌سینا ارسطویی و مشایی است. ابن‌سینا ارسطویی نیست، او ارسطو را خوب خوانده و از او عبور کرده است و این را ابن رشد نمی‌داند؛ یعنی متوقف در ارسطو نبوده و چون سابقه ایران باستان و حکمت مشرقی داشته، از ارسطو عبور کرده است.

  •   محمد عابد الجابری در کتاب معروفش در باب سنت فلسفه اسلامی و سنت عربی معتقد است که حکمت مشرقیه باعث شده که حکمت مدنی از بطن فلسفه اسلامی زاده نشود؛ یعنی حکمت مشرقی را سرآغازی دانسته که فلسفه سیاسی در ایران پدید نیاید. از سمت دیگر، هانری کربن معتقد است که حکمت مشرقیه سبب شده فلسفه اسلامی به پویایی خود ادامه دهد و فلسفه اسلامی در میان کسانی چون سهروردی در کمال خود تجلی یابد. شما به کدام یک حق می‌دهید؟

حق با کربن است ولی من نظری فوق کربن دارم. حرف محمد عابد الجابری سخن بسیار بی‌ربطی است؛ زیرا او تعصب عربی هم دارد. اولا حکمت مشرقیه، خودش اساس حکمت مدنی هم هست و اگر هم به فرض، حرف او را بپذیریم، باید بپرسیم که فیلسوفان عرب که حکمت مشرقی نداشتند، چه حکمت مدنی پدید آوردند؟ ایشان چند فیلسوف عرب نام ببرند.

  •   مگر جهان عرب فیلسوف هم دارد؟

مثلا ابن رشد.

  •   غیر از ابن رشد؟

نه، جهان عرب که فیلسوف ندارد. اما همین ابن رشد باید نشان دهد که فلسفه مدنی‌اش کجاست.

  •   نظر خود شما چیست؟

به نظر من، حکمت مدنی در فلسفه ابن‌سینا هست و اصلا چرا می‌گویند نیست؟

  •  یکی از انتقاداتی که به فلسفه اسلامی وارد می‌کنند، این است که از فلسفه اسلامی، حکمت مدنی درنمی‌آید؟

خوب هم در می‌آید اما نخواستند این کار را بکنند. من هم شاید جرات بر این کار نداشته باشم. اما این کار ممکن است و چرا ممکن نباشد، اصلا شاید هم حکومت فعلی در ایران حکومت مدنی باشد که از ابن‌سینا به دست آمده و من فعلا نمی‌خواهم بحث سیاسی بکنم.

  •  چرا نمی‌خواهید بحث سیاسی کنید؟ فکر نمی‌کنید این همه محافظه‌کاری کافی است؟

اگر محافظه‌کاری نکرده بودم، این چند تا اثر را هم نمی‌توانستم بنویسم(خنده). اما در مورد اینکه چرا درباره خواجه نصیر نوشتم، باید بگویم خواجه نصیر فیلسوفی است که بعد از ابن‌سینا شخصیت عظیمی است که ایرانیان او را خوانده‌اند؛ مثلا «تجرید الاعتقاد» او که شرح‌های فراوانی هم بر آنها نوشته شده است، مثل شرح علامه حلی یا کتاب «تحریر الاعتقاد» شاهد مثال من است. اما خواجه خوب خوانده نشده است. او در چند اثر، گل کرده است. او بعد از ابن‌سینا شخصیتی است که من به او عنوان «فیلسوف گفت‌وگو» داده‌ام. منظورم از گفت‌وگو، گفت‌وگوی تمدن‌های آقای خاتمی نیست بلکه منظورم این است که راه گفت‌وگوی فلسفی را خواجه برای اولین بار باز کرده است.

خواجه هم مثل سهروردی مظلوم است. درست است که مطرح بوده اما اندیشه‌هایش خوب طرح نشده و بیشتر اندیشه‌های کلامی‌اش در تجرید الاعتقاد خوانده شده؛ در حالی که او راه گفت‌وگوی فلسفی را برای نخستین بار میان فیلسوفان باز کرده است. در شرح بر اشارات، ابن‌سینا با کسی چون فخر رازی گفت‌وگو کرده و این گفت‌وگوی فیلسوفانه بسیار خواندنی است. همین شرح اشارات، یکی از بهترین صحنه‌های گفت‌وگوی فلسفی و غیر فلسفی است. در این نوشته، خواجه به خوبی از فلسفه دفاع کرده است. دفاع ابن رشد در برابر غزالی مذبوحانه بوده، در حالی که دفاع خواجه جانانه است. شیرین‌ترین گفت‌وگوها را خواجه کرده است. بعد با یک اشعری دیگر به نام شهرستانی مناظره کرده که اسم کتاب را گذاشته «کشتی گرفتن فلاسفه» (مصارعه الفلاسفه).

 لحن گفت‌وگویش با این دو متفاوت است. شهرستانی یک روضه‌خوان است که اهانت‌آمیز می‌نویسد و از این رو، خواجه با او توهین‌آمیز صحبت کرده. همچنین با تمام اندیشمندان زمان خودش مکاتبه داشته و سؤال و جواب کرده است. کسانی مثل صدرالدین قونوی که از بزرگان عرفان بوده یا خسروشاهی و حدود 20 نفر فیلسوف، مکاتبه داشته است. این گفت‌وگوها در این کتاب خوانده شده است. پس این 4 نفر استوانه‌های فلسفه اسلامی بوده‌اند.

  •   شما در سال‌های اخیر، در باب نقد فلسفه اسلامی اظهارات صریحی داشته‌اید و به کسانی که اسلامی‌بودن فلسفه اسلامی را مورد تردید قرار می‌دادند، پاسخ داده‌اید. برخی معتقدند که فلسفه اسلامی پراگماتیستی نیست یا اینکه به الهیات ختم می‌شود یا به تاریخ فلسفه منحصر می‌شود. نظر شما در این باب چیست؟

شما زمینه فکر آزاد را درست کنید، فلسفه هم آزاد می‌شود.

  •  برای ایجاد زمینه فکر آزاد، شما در کتاب‌هایتان به راهی اشاره کرده‌اید و آن گفت‌وگو است. چرا در 3-2 دهه اخیر، باب گفت‌وگو در میان نخبگان ما باز نبوده است؟ چرا نویسندگان برجسته ما چون خود شما، سید جواد طباطبایی یا داریوش شایگان، کتاب می‌نویسند اما هم رتبه‌هایشان به نقد جدی ایشان بر نمی‌خیزند؟

این سؤال فلسفی است یا جامعه‌شناسانه؟

  •   شخصی (خنده).

من نمی‌دانم چرا این امر صورت نمی‌گیرد؛ در حالی که در کشورهای پیشرفته وقتی کتابی نوشته می‌شود، همه به نقد و بررسی آن می‌پردازند. اما اینکه چرا در جامعه ما این امر اتفاق نمی‌افتد، جوابش را از یک جامعه‌شناس باید پرسید. من خودم چندین کتاب نوشته‌ام اما کسی نقد علمی آنها را ننوشته است. پس دلیل مطلب را باید از جامعه‌شناس پرسید. تفکر باید در هرحال آزاد باشد. من هم گله‌مندم که چرا نقد نمی‌کنند.

  •  چرا تاریخ فلسفه اسلامی نوشته نشده است؟ یک کاری دکتر نصر انجام داده به همراه الیور لیمان اما به نظر می‌رسد جا برای کار بیشتر باشد.

پرسش مهمی است. اما من اول یک سؤال از شما می‌کنم. آیا تاریخ کلام اسلامی به فارسی نوشته شده است؟ آیا تاریخ ادبیات فارسی به مفهوم جدید، قبل از ادوارد براون انگلیسی نوشته شده است؟ از ادبیات، فلسفه، کلام و... می‌گذرم. فقه در حوزه علمیه از همه چیز مهم‌تر بوده است؛ آیا ما تاریخ مدون و تحلیلی فقه داریم؟ غیر از کتاب چند جلدی مرحوم شهابی که هنوز کامل نیست. پس معلوم می‌شود که ما ذوق تاریخ نوشتن نداریم. اما چرا؟ آیا ما اصلا به تاریخ کشور خودمان عنایت داشته‌ایم؟ شما که یک خبرنگار هستید، آیا تاریخ 100 سال اخیر را به دقت می‌دانی؟

  •  تا حدودی.

قطعا به طور کامل نمی‌دانی.

  •  اجازه دهید بحث را به گونه‌ای دیگر پیگیری کنیم. ابتدای بحث گفتید که من به دنبال عمق هستم. کسی که به دنبال عمق است، وضعیت امروز و گذشته را به خوبی تحلیل می‌کند تا بداند در کجای این جغرافیای اندیشه ایستاده است. به همین دلیل است که از تاریخ فلسفه اسلامی باید پرسید. چرا نگارش تاریخ نکردید؟

البته برخی گروهی کار می‌کنند و کم و بیش بلدند؛ من گروهی نمی‌توانم کار کنم. درست است که تاریخ فلسفه اسلامی ننوشته‌ام اما به هر حال «ماجرای فکر فلسفی» را نوشته‌ام و این ماجرای فکر فلسفی، به یک معنا کار تاریخی هم هست. اگرچه زندگینامه و سال تولد و مرگ اندیشمندان را ننوشته‌ام اما سیر اندیشه را که نوشته‌ام و نشان داده‌ام تفکر اسلامی چه موانعی داشته و با چه مشکلاتی مواجه بوده است.

  •  کار دیگران چون نصر، شریف، ماجد فخری و شیخ سعید را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

در حد خودش بد نیست. کار شریف و نصر مجموعه مقالات است و تاریخ فلسفه به معنای منظم نیست. البته ماجد فخری منظم‌تر است؛ یعنی هر کدام نواقص و مزایایی دارند. اما من یک نفر، همین در توانم بوده است.

  •  نگارش شما بر خلاف قدما که بیشتر حاشیه‌نویسی بود، مدرن‌تر است. فکر نمی‌کنید که در سنت نگارش فلسفه اسلامی باید پوست‌اندازی شده و نگارش نو جایگزین آن شود؟

تا جایی که می‌بینم، برخی شاگردانم این‌گونه نوشته‌اند. احساس می‌کنم که سبک من، اثر خودش را گذاشته و اجرا می‌شود. البته قبلا مغلق‌گویی و سخت‌نویسی بوده. در گذشته این رسم نبوده است. فلسفه را باید ساده نوشت.

  •  چــرا شما ســنـت حاشیه‌نویسی که از گذشتگان به ارث مانده را رعایت نکردید؟

می‌خواستم خودم باشم و نمی‌خواستم در یک ایسم باقی بمانم.

  •  شیوه تدریس شما هم با قدما متفاوت است. شما یک چهره آکادمیک هستید، نه یک چهره حوزوی. این امر باعث می‌شود که فلسفه اسلامی تکان بخورد.

همین‌طور است. من فلسفه اسلامی را امری پویا می‌بینم و اگرچه هم در حوزه و هم در دانشگاه درس خوانده‌ام اما به قول شما به سبک آکادمیک تدریس می‌کنم. البته سبک تدریس من با دیگر استادان دانشگاهی نیز متفاوت است. من بهترین شیوه در تدریس و نوشتن را شیوه سقراطی و گفت‌وگویی می‌دانم. من در کلاس با شاگردانم گفت‌وگو می‌کنم؛ راه فهم فلسفه، گفت‌وگو است. اگر این طور نباشد، فلسفه به منبر و لکچر تبدیل می‌شود.

  •  آیا دینانی هم وسوسه نشده که برای خودش یک مکتب فکری راه بیندازد؟

می‌شود کاری کرد که یک ایسم ساخت اما من آن‌قدر مطلب در میان بزرگان فلاسفه اسلام و آن‌قدر عمق می‌بینم که شیفته می‌شوم و حس می‌کنم اگر همین را برای مردم وطنم و مردم دنیا توضیح دهم، کفایت می‌کند. برخی آثار من به عربی ترجمه شده و تقریبا همه هفته از کشورهای عربی تلفن دارم. کتاب شعاع اندیشه و شهود در فلسفه سهروردی، دفتر عقل و عشق، ماجرای فکر فلسفی و... به عربی ترجمه شده‌اند.

  •  آقای دکتر، از یک طرف می‌گوییم عرب‌ها فلسفه ندارند ولی این‌همه به آن بها می‌دهند و از سوی دیگر می‌گوییم ما فلسفه داریم اما هیچ گفت‌وگویی میان ما نیست. این پارادوکس را چگونه می‌توان حل کرد؟

در گذشته چنین بود اما در سده‌های اخیر به دلیل ارتباط‌شان با جهان غرب، این فرهنگ گفت‌وگو را گرفته‌اند؛ در حالی که این گفت‌وگو تحفه اسلام است. امروزی‌ها خیلی خوب‌اند در حالی که در گذشته، خواب بودند. کتاب من در ایران مورد توجه واقع شده و این نشانگر آن است که خوانندگانش نشاط دارند.

  •  چهره‌های فکری ما هر یک با کتابی و ایده‌ای مطرح شدند؛ مثلا دکتر سروش با قبض و بسط و آقای ملکیان با عقلانیت و معنویت و سید جواد طباطبایی با زوال اندیشه سیاسی. به نظر من، شما با «دفتر عقل و آیت عشق» بیشتر شناخته شدید زیرا در این کتاب، پیوند میان عقل و عشق، عرفان و فلسفه را طرح کردید و به یک معنا خواستید این مرز را بردارید، چرا؟

کسانی که در کشور ما به عرفان علاقه‌مند می‌شوند و به اصطلاح عرفان زده‌اند، با عقل دشمنی می‌کنند؛ در حالی که عارفی که با عقل دشمنی می‌کند، خر به تمام معنی است. این خر را بنویسید. خرها با عقل مخالفت می‌کنند وگرنه عرف آنکه با عقل مخالفتی ندارد. دلیل اینکه این کتاب را باعث شناخته‌شدن من می‌دانند هم این است که حرف تازه‌ای در آن طرح شد. شاید عمق کتاب‌های دیگر زیاد است اما این کتاب حرف تازه‌ای می‌زند؛ در این کتاب با عرفان‌های قلابی مخالفت کنم.

  •  این مخالفت شما با این مسائل در زندگی شما و مهاجرت‌تان از مشهد به تهران نیز قابل مشاهده است.

البته به شرایط زندگی هم مربوط است. من اهل اصفهانم و آنجا که با آن فضای بسته، اصلا نمی‌توانستم زندگی کنم؛ البته حالا کمی فضا بهتر شده است. در مشهد هم همیشه زندگی‌ام توأم با رنج و محنت فکری بود. در مشهد به دلیل حضور تفکیکی‌ها، مخالفت با فلسفه بسیار است و این رنجی که به من رسید، زاید‌الوصف است. سید جلال آشتیانی که در خانه بود، کمتر مورد هجوم قرار می‌گرفت اما من که تدریس می‌کردم و در جامعه بودم، مورد هجوم و آزار بودم.

  •  فلسفه‌خوانی شما با 2 شیوه رایج در دهه‌های اخیر یعنی متن‌خوانی یا خواندن نقد و تفسیر متفاوت است. شیوه شما ابداع است و هیچ گاه حاشیه ننوشته‌اید. از سویی کار شما متن‌خوانی صرف نیست. کمی در این باره توضیح بدهید.

متن خواندن و تسلط بر متن، خیلی مهم است اما اگر انسان اسیر متن شود، این خوبی به بدی تبدیل می‌شود. متن همان اندازه که آدم را تعالی می‌بخشد، می‌تواند خطرناک هم باشد. اگر اسیر متن شوی، ناتوان می‌شوی و درِ فهم بسته می‌شود. پس باید قدرت استفاده از متن را داشت ولی اسیر آن نشد؛ کسی که اسیر متن شود، فیلسوف نخواهد شد. هم باید بر متن به حد کافی تسلط داشت و هم قربانی آن نشد. بسیاری از افراد، قربانی متن می‌شوند. اگر عمر آدم صرف متن شود، تفکر آزاد از میان می‌رود. پس راه ظریفی این میان هست؛ هم باید روش استفاده از متن را به دست آورد و هم اسیر آن نشد. من کوشش کردم که اسیر متن نشوم. من به این شیوه رسیدم. از اسارت بدم می‌آید.

  •  اما اسیر عقل هستید.

اگر اسیر عقل باشم که خیلی آن را تمجید می‌کنم. اسارت عقل، بهترین اسارت است؛ اگرچه در ذات عقل، اسارت نیست و ذات عقل آزاد است.

  •  شما چهره‌های برجسته فراوانی در زندگی‌تان دیده‌اید. از کدامشان تاثیر گرفته‌اید؟ جایی گفتید که اگر هانری کربن به ایران نمی‌آمد، شیوه فلسفه‌ورزی همچنان سنتی باقی می‌ماند. خود شما از کربن چقدر تاثیر گرفته‌اید؟

البته به یک معنا هیچ تاثیری. کربن به فرانسه می‌نوشت که می‌گویند بسیار هم دشوار می‌نوشت. قلم من روان است. فارسی هم که نمی‌نوشت؛ گرچه می‌فهمید. از این رو، مستقیم از او تاثیر نگرفتم. اما من بیش از هر کسی از علامه طباطبایی تاثیر گرفتم. گرچه از علامه طباطبایی بسیار صحبت می‌شود اما ناشناخته مانده است. علامه طباطبایی مردی بود که آزادی سهمناکی داشت. من آزاداندیش‌تر از علامه طباطبایی ندیدم. این بعد او شناخته شده نیست و من بارها گفته‌ام. او از کربن آزاداندیش‌تر بود بنابراین من تاثیر او را در خودم بیشتر از هر کسی می‌بینم.

  • حضور علامه طباطبایی در جامعه را در آزاداندیشی می‌بینید. حضور دینانی را چطور؟

والله من حضور خودم را نمی‌بینم.(خنده) شاید هم خودم متوجه این امر نیستم و شما که از بیرون نگاه می‌کنید، بهتر می‌توانید ببینید که من حضور دارم یا نه. اما من خود را مهجور می‌بینم. تقریبا مهجورم و این احساس را دارم.

  •  شما مهجوریت را به مثابه ناکامی می‌بینید؟

یعنی مطرح نیستم؛ اینکه چیزی که نوشته‌ام طرح شود و سپس خوانده و نقد شود؛ هر چند پژواک حرف‌هایم را گاهی می‌بینم و می‌شنوم و می‌خوانم اما به طور روشن، خیر.

  •  مهم‌ترین ناکامی دکتر دینانی را در چه می‌بینید؟

من به یک معنا خودم را ناکام نمی‌بینم البته سختی‌های فراوان داشتم. در درون ناکامی‌های اجتماعی که بوده، موفقیت‌ها هم بوده است. زندگی من اندکی غم انگیز است که قصه‌ای طولانی دارد.

  •  حضور دکتر دینانی مشخصه‌هایی دارد مثل زبان تیز و نقادش، عصبانی بودنش و از سوی دیگر، دفاع جانانه‌ای که از فلسفه اسلامی می‌کند. این ویژگی‌ها در شخصیت شما تبلور پیدا کرده است.

البته عصبانیت و اینها به خلق و خوی من مربوط بوده که ژنتیک است و من نمی‌دانم. اما دفاع جانانه به این دلیل است که در جامعه ما بزرگانی هستند که در گذشته مورد توجه قرار نگرفته‌اند و امروز هم به دلیل غربزدگی ساری، مغفول واقع شده‌اند. جهان به طور عرضی گسترده شده است اما عمق ندارد. بنابراین می‌بینم که به فیلسوفان ما جفا شده و من به همین دلیل، عصبی می‌شوم و دفاع می‌کنم.

  •  برخی اشخاص به طور ضمنی در آثارشان به نقد فلسفه اسلامی پرداخته‌اند؛ شما چرا به ایشان پاسخ ندادید؟

من سعی می‌کنم در قلم با افراد روبه‌رو نشوم؛ شفاهی این امر رخ می‌دهد. در قلم من هیچ‌گاه تندی و اهانت نیست. در بحث شفاهی، طور دیگری است. من با سید جواد طباطبایی مناظره کردم. با دکتر سروش من 7 سال مناظره کردم که کسان دیگری هم بودند و دکتر احمد احمدی آنها را چاپ نکرد. اما در قلم، سعی نکردم ژورنالیستی برخورد کنم.

  • یک‌بار به من گفتید که کار من و شما شبیه هم است؛ یعنی فیلسوف و ژورنالیست هر دو به سمت چیزی می‌روند که یا کمیاب است یا نایاب یا جنجال برانگیز است.

منتها ژورنالیست به ضرورت کارش کمیابی می‌یابد که توجه همه مردم را جلب کند اما فیلسوف اگرچه چیز تازه می‌یابد اما در پی این نیست که مردم به دنبال آن باشند.

  •  اما فلسفه راهی را نشان می‌دهد که میلیون‌ها انسان به سمت آن حرکت می‌کردند، مگر مارکسیسم چنین تجربه‌ای نداشت؟

البته گاهی یک فیلسوف مثل مارکس جهان را 100 سال تکان می‌دهد و گاهی نیز اصلا چنین چیزی ظاهر نمی‌شود. از مرگ سقراط 2هزار و 500 سال گذشته، اما هیچ‌گاه از فرهنگ بشری قابل حذف نیست. بنابراین فیلسوف کار خود را می‌کند که تاثیرش ممکن است سریع باشد و گاهی نیز در خفا می‌ماند که هزار سال بعد طرح شود. فیلسوف اسلامی هم همین طور است. فکر تنها چیزی است که موت ندارد؛ همیشه هست منتها شرایط زمانی می‌خواهد. فلسفه این‌قدر عجیب و غریب است.

  • ‌ برخی واژه‌ها در نظر نخست معنای سطحی دارند اما با غور در آنها، معنای عمیقشان پیدا می‌شود؛ مثل واژه حضور. حضور خودتان را در وضعیت معاصر ما چگونه می‌بینید؟

شما این سؤال را به کرات می‌پرسید. خدا شاهد است که قصد پنهان‌کاری ندارم. من نمی‌توانم حضور خودم را ارزیابی کنم. بی‌تعارف آثار خودم را یک سر و گردن بالاتر از همه آثار فلسفی که امروز نوشته می‌شود، می‌بینم.

  •  شما به تعبیر یکی از بزرگان، ذهن فلسفی دارید.

بله، من کسی را می‌شناسم که شاید 50 سال است تدریس فلسفه می‌کند اما هنوز وجود و ماهیت را نشناخته و با این مسئله مشکل دارد. او ذهن فلسفی ندارد و به عمق نرسیده. بنابراین ممکن است کسی تدریس فلسفه کند اما عمق فلسفه را درک نکند. اما خود من حس می‌کنم درد فلسفه را دارم و دردمند فلسفه هستم و دغدغه آن را دارم و با دغدغه فلسفی زندگی می‌کنم.

  •  وقتی از حضور یک فیلسوف در جامعه سؤال می‌کنیم، نگاهی نیز به گذشته و آینده داریم. وضعیت خودتان را در نگاه به گذشته و آینده چگونه می‌بینید؟

گذشته در حد خودش خوب بوده که گذشتگان کار خود را کرده‌اند. اما اگر امروز بخواهیم از فلسفه اسلامی صحبت کنیم، تقریبا به همین زبانی باید نوشته شود که من می‌نویسم و غیر از این نمی‌شود فلسفه اسلامی را نوشت و جایگاهی ندارد. بنابراین، این ارزیابی را در ایران ندارم، گرچه پژواکش هست اما در جهان عرب که نیمی از آثار من ترجمه شده، به رای العین آثارش را می‌بینم. جهان عرب گسترده است. از این رو ارزیابی‌ام در جهان اسلام خوب است اما در ایران نمی‌توانم ارزیابی کنم؛ زیرا جامعه ما بغرنج و پیچیده است. در کشورهای عربی چنین نیست. مثلا کتاب «قواعد کلی فلسفه اسلامی» که 40 سال پیش آن را نوشتم، امروز در دانشگاه آمریکایی لبنان کتاب درسی شده است. کتاب «شعاع اندیشه و شهود» هم همین‌طور است اما اینجا نمی‌دانم چه گره‌هایی هست.

  •  آینده را چگونه می‌بینید؟

بایدامید داشت.

کد خبر 37104

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز