3 کتاب جدید نوشته تی هارکاپ، ک.ساندرز، واس.ال. براکسی و سی.جی. کریستینز نیز چنین حالتی را دارند؛ در این میان تنها ساندرز به گونهای ثابت هم به تئوری هم به عمل حرفهای توجه نشان میدهد. وی رئوس موقعیتهای فلسفی – اخلاقیای را ارائه میکند که در آنها رویکردی اخلاقی و تقوامدارانه وجود دارد؛ یعنی صفات خوبی که مربوط به منش و تواناییهای اخلاقی شخص میشود. در عین حال، ساندرز برای نمونه، درگیریهای اخلاقیای را تحلیل میکند که در کار روزمره روزنامهنگاران پیش میآید. ساندرز و هارکاپ که پیش از این به کار روزنامهنگاری مشغول بودهاند و بیشتر رویه عملگرایانه دارند، هر دو این سؤال بنیادین را مطرح میکنند که «روزنامهنگاری برای چیست؟». آنها [به این پرسش] جوابهای مختلفی میدهند. برای هارکاپ، کار بنیادین روزنامهنگاری در کوشش برای به اصطلاح عامگرایی نهفته است؛ یعنی درنوردیدن و گذشتن از سد ارتباطات اجتماعی [تا ارتباط مخصوص طبقه فرهیخته نباشد]. از نظر ساندرز، حرفه روزنامهنگاری تنها برای این است که حقیقت گفته شود. مطالب زیادی را میتوان از فیلسوفان معاصر مانند چارلز تیلور و یورگن هابرماس آموخت. در کتاب براکسی و کریستینز میتوان آرای این نظریهپردازان را دید و تفسیرهای آنها در باب رابطه بین حقیقت و عامگرایی و چگونگی تاثیر این رابطه در اقبال به روزنامهنگاری را آموخت. درنظر داشتن «حقیقت» برای روزنامهنگاران نمیتواند پیشنیاز لازم برای انتشار اطلاعات باشد؛ در عوض، آزادی، پیششرط لازم برای بحث درباره این موضوع است که تا چه حد، اطلاعات میتواند در جهت نفع عمومی بوده و تا چه اندازه باید در اختیار خود مردم باشد.
مشخصات 3 کتاب مورد بحث چنین است:
1 – براکسی، اس.ال. و کریستینز، سی.جی (2002). مشغولیت اخلاقی در زندگی اجتماعی: نظریهپردازان برای اخلاقیات معاصر، نیویورک: پیتر لانگ.
2 – هارکاپ، تی. (2004). روزنامهنگاری: اصول و عمل. لندن: سیج.
3 – ساندرز، ک. (3002). اخلاقیات و روزنامهنگاری. لندن: سیج.
مورد اظهار تأسف مشابه در مباحث مربوط به اخلاق رسانهای اغلب شنیده میشود. در برخی کشورهای حوزه آنگلوساکسون، دورههای آموزش این نوع اخلاقیات، مختص مؤسسهای شده است که به کار آموزش روزنامهنگاری علمی میپردازد. اما این بخش از آموزش و بنیادهای ادبی آن، معمولا به دلیل بیبهره بودن از مبانی نظری و نیز به این دلیل که بیش از حد عملی هستند، مورد انتقاد قرار میگیرد. بهعکس در کشورهای آلمانی زبان که آموزش روزنامهنگاری علمی زیاد معمول نیست، دورههای آموزش اخلاق حرفهای – اگر تشکیل شود – به دلیل بیش از حد نظری بودن و دور بودن از واقعیت، مورد انتقاد است.
از این رو شگفتآور نیست اگر ببینیم ادبیات جدید اخلاق رسانهای بکوشد شکاف بین فلسفه و روزنامهنگاری را – که از هر دو گروه نظریهپردازان و روزنامهنگاران درک میشود – پر کند.
محور این مقاله 3 کتابی است که این موضوع را پیمیگیرند. اما دو تای آنها خود را در کناره این پرتگاه قرار داده و از مکان امن خود خطر میکنند و نگاهی به آن سوی موضوع میاندازند.
هارکاپ روزنامهنگاری واقعا حرفهای است؛ با 2دهه تجربه دست اول متراکم و شدید در جریان اصلی خبرهای روزنامهای و رسانههای دیگر. «روزنامهنگاری؛ اصول و عمل» به منظور تربیت روزنامهنگاران (آینده) نوشته شده است.
در عین حال او ادعا میکند برای پیوند میان دیدگاههای آکادمیک و عملی در روزنامهنگاری بسیار کوشیده است. یکی از این کوششها خود کتاب است که مبنای آن، ایده طرح نوآورانه رویارویی بصری این دو دیدگاه است؛ با این توضیح که «دیدگاه عملی در ستون زمینه سفید سمت چپ صفحه و دیدگاه آکادمیک در ستون زمینه رنگی سمت راست قرار دارد». اما هارکاپ به عنوان یک روزنامهنگار عملگرا قلم میزند و نوشتههایش در ستونهای سمت چپ کتاب میآید که شامل کارهای خود اوست؛ در حالی که ستونهای سمت راست، حاوی گفتههای آکادمیک اشخاصی چون «استوارت هال»، «پییر بوردیو» یا «دنیس مک کوئیل» است. نتیجهگیری و جمعبندی 2 دیدگاه هم به عهده خواننده کتاب واگذار شده است.
گرچه کوشش وی ستودنی است اما نویسنده دچار نوعی تعصب آشکار است زیرا فصل جداگانهای را به پرسشهای مربوط به اخلاق حرفهای [روزنامهنگاری] اختصاص نمیدهد. وی میگوید: «پرسش درباره موضوعات اخلاقی در تمام کتاب در جاهای مناسب مطرح خواهد شد؛ همانطور که موضوعات اخلاقی در زندگی حرفهای یک روزنامهنگار پیش میآید». براکسی و کریستینز خود را در آن سوی شکاف نظریه اخلاقی و روزنامهنگاری قرار میدهند. این ویراستاران مقالاتی را جمعآوری کردهاند که هر یک درباره اهمیت یکی از نظریههای مربوط به زندگی اجتماعی بحث میکنند (با تشریح و تبیین مقاله مربوط به هر نویسنده). مقالات مربوط است به آرای ارسطو، چارلز تیلور، آگنس هلر، کنفوسیوس، یورگن هابرماس، سیلابن حبیب، پائولو فریره، امانوئل لویناس، میخائیل باختین، کورنل وست، بل هوکس و میشل فوکو. این نامها همراه با اغلب سرخطهای فصول کتاب، نشان از فلسفهای متعالی دارند و این کتاب هم، چنین تاثیرگذاریای را رد نمیکند. احتمالا به دلیل همین حقیقت است که این کتاب از لحاظ نظری سنگین مینماید. به گفته جی.ام.ماکائو ـ نویسنده مقدمه آن – پیشنهاد میکند که در مورد هر مقاله این پرسش مطرح شود؛ «نظریهپرداز تا چه حد، به توانمند شدن ما در تشخیص و توسعه دانش و تواناییها و ارزشهای لازم برای درگیر شدن اخلاق در زندگی اجتماعی معاصر کمک میکند».
د. الیوت در خاتمه – پس از متن کتاب– دلسوزانه میگوید: «تنها در حدود 200 سال گذشته، فلسفه اخلاقی از تجربه شهروندان جدا شده است». امر ویژهای که این کتاب میکوشد آن را تحقق بخشد، توجه به مقالاتی است که زنان و آکادمیسینهای غیرغربی نوشتهاند؛ صداهایی که به ندرت در جریان اصلی رسانههای حاوی فلسفه اخلاقی انتزاعی شنیده میشوند.
در این میان، تنها ساندرز خود را در موقعیتی در هر دو سوی شکاف (بین نظریه و عمل) قرار میدهد. کتاب وی رئوس مطالبی از سنت ارسطویی، قانون طبیعی، مواضع فلسفی در اخلاق – از عصر روشنگری (کانت) و عصر کارکردگرایی (بنتام و میل) گرفته تا نظریههای امروزی و مدرن (جی. ای. مور) – را مطرح میسازد.
در مورد آخر، وی گرایش به رویکرد اخلاق فضیلت محور دارد که نه نظری به اصول اخلاقی داشته و نه نتیجه عمل را در نظر میگیرد بلکه تنها با منش و امکانات اخلاقی شخص کار دارد که قرار است در درون او توسعه یابند. به علاوه وی همچنین نمونهای از درگیریهای روزانه روزنامهنگاران با این مفهوم را تحلیل میکند و از آنها نتایج عملی میگیرد. وی از صفات خوبی که یک روزنامهنگار را میسازد، نام میبرد که «مهمترین آنها تعهد به بیان حقیقت است». علاوه بر این، وی مثالهایی انضمامی درباره اینکه چطور میتوان یک روزنامهنگار خوب شد، به دست میدهد؛ برای مثال با طرح «داستانها و مدلهای ایفای نقش». همینطور ویلیام هوارد راسل با «مطالعات موردی»اش و هارکاپ با «اخلاق تلفیقی» در تمام بخشهای آموزش روزنامهنگاری حرفهای و تجربه شغلی، به این امر پرداختهاند.
این 3 کتاب در باب اخلاق روزنامهنگاری چه دستاوردی را برای ما به ارمغان میآورند؟ به ویژه کتاب ساندرز در یک نگاه برایم جالب بود؛ نهتنها به خاطر ترکیب نظریه و تجربیات شغلی، بلکه به خاطر هدف آن. من به عنوان منتقدی آلمانی که از نظریهها خسته شده است، به جزئیاتی توجه میکنم که برای خوانندگان آنگلو ساکسون – که به تفکر علمی و کاربردی عادت دارند – واضح و روشن است؛ ساندرز عامل فعال و ملموس را در نظر میگیرد. در این مورد، فرد، روزنامهنگار را به عنوان مخاطب اخلاق حرفهای و عموما اخلاقیات درنظر دارد؛ بدون شباهت به سازمانها یا حتی ساختارهای اجتماعی، اقتصادی – که البته در رفتارهای افراد در حیطه روزنامهنگاری تاثیرگذار است – روزنامهنگار میتواند مسئولیت خود را بهعهده گیرد و از این رو میتوان به او اعتماد کرد. اما روزنامهنگاران خوبی که مقصود ساندرز هستند، از تأثیر شرکت خود در رسانهها و جامعه آگاهند؛ رسانه و جامعهای که به عنوان چهارچوب فرایندهای تصمیمگیری در نظر گرفته شدهاند.
میان آزادی کامل برای تصمیمگیری شخصی و عدم آزادی کامل - به دلیل شرایط سخت و تحمیلی محیط – تنها یک طیف کوچک، نصیب روزنامهنگار خوب میشود که در غیر این صورت، کوششهای اخلاقی وی بیمعنی خواهد بود. «متانت» واژهای است که ساندرز برای بیان این انتخاب بهکار میبرد که جایی بین کهنهگرایی و کوته فکری و کلبی مشربی (بدگمانی نسبت به درستی و نیکوکاری بشر) قرار دارد؛ «متانت یعنی اینکه انسان محدودیتها را قبول کند اما این به معنای استعفا و رد عملی که موجب بهترشدن میشود نیست؟ و میدانیم که خیلی چیزها میتواند بهتر شود». این مبنای خوبی است برای تشویق کوشش در راه به دست آوردن اس و اساس و حقیقت اطلاعات؛ گرچه فشار شمارگان و سهمیه جراید، علیه واقعیت است. در حالی که از نظریهپردازی خسته شدهایم و گوشمان به اندازه کافی از مطالب انتزاعی پر است، خوب است به این ایده ساندرز روی خوش نشان دهیم؛ توانایی روزنامهنگاران برای اجرای عدالت و قضاوت درست درباره واقعیتی که خارج از قلمرو روزنامهنگاری است. او میگوید: «در زمانهای زندگی میکنیم که در آن این دیدگاه که حقیقت وجود دارد، دائما به چالش کشیده میشود. اگر وجود جهانی منطقی و با معنا را بپذیریم، همچنین خواهیم پذیرفت که میتوانیم حقایقی را در این جهان واقعی کشف کنیم؛ توضیحاتی که ارتباط منطقی میان تجربیات را بیان کند و اینکه حقیقت در واقع وجود دارد».
این آخرین جمله، مرا به دلایلی حرفهای و نه معرفت شناختی، نسبت به رویکرد ساندرز به شک انداخت. حقیقت یک ویژگی محوری در روزنامهنگاری است و اگر روزنامهنگاران نمیتوانند – به خاطر انتخاب گریزناپذیر تحقیقات و اظهارات مختلف – آن را درک کنند، هنوز میتوانند حقیقت را به مثابه هدف تمام فرایندهای ارتباط جمعی به خاطر بسپارند؛ فرایندهایی که روزنامهنگاران فقط بخشی از آن هستند. اما برای ساندرز، حقیقت به سادگی یک کیفیت روزنامه نگاری نیست بلکه در حکم پاسخ به این پرسش است که «روزنامهنگاری برای چیست؟». ساندرز فرض میکند که این پاسخ به تبیین این نکته که چه چیزی روزنامهنگاری خوب را میسازد، یاری میرساند. اگر روزنامهنگاری باشد که حقیقت را بگوید، این پرسش باقی میماند که آیا واقعا به حقیقت نیاز داریم؟ پیش از به وجود آمدن روزنامهنگاری، دانشمندان، مبلغان دین و گروههای دیگری هم بودند که مجبور بودند حقیقت را بگویند. حقیقت گویی، حرفه نیست، بلکه یک اصل آشنای اخلاقی است. شما نمیتوانید اخلاق حرفهای را از خود حقیقت انتزاع شده بدانید، بدون دانستن کار مشخصی که قرار است در محدوده حرفه خود انجام بدهد. به نظر میرسد ساندرز از طرح این سؤال که «روزنامهنگاری برای چیست؟» خسته نمیشود اما در منابع نظری خود، یک پاسخ عملی [برای این پرسش] نمییابد. این موضوع مرا به این فکر میاندازد که کتاب او همچون منبعی ناآشنا برای آن دسته از روزنامهنگارانی که مسئله بنیادین اخلاقی حرفهشان با شدت و حدت کامل [در این کتاب] مورد بررسی قرار نگرفته است، باقی خواهد ماند.
این مسئله را میتوان به صورت درگیری بین الزام حرفهای به انتشار از یک سو و احترام به عزت نفس مردم (که احتمالا اهداف این الزام حرفهای و اجتماعی ضد خواسته آنان است) خلاصه کرد. برای تحلیل این مسئله، نگاه به سنتهای فلسفه اخلاقی کافی نیست. این موضوع ما را ملزم میکند تحلیلی رادیکال از موانع ارتباطی در جامعه پیچیده خود و تحلیلی در باب تجربیات گسترده روزنامهنگاری ارائه دهیم؛ بنابراین طبیعی است که روزنامهنگاران بتوانند از کتاب هارکاپ بیشتر درباره منازعات بنیادین حرفهشان بیاموزند و ملاحظاتی که ملزم به رعایت آنها هستند را یاد بگیرند.
«روزنامه نگاری برای چیست؟» هارکاپ، همان آغاز کار این پرسش را مطرح میکند و همانجا هم پاسخ میدهد؛ «روزنامهنگاران، جامعه را نسبت به خود آگاه میسازند و آنچه را که میتوانست خصوصی باشد، علنی میکنند». برای هارکاپ، کار اصلی روزنامهنگاری، چیره شدن بر موانع ارتباط و خبررسانی اجتماعی است؛ یعنی کوشش برای رسیدن به عامگرایی. در نتیجه به نظر میرسد سعی در دقیق و حقیقی بودن اطلاعات، شرط لازم برای الزام به تحقق این کار است اما شرط کافی نیست. هارکاپ در قیاس با ساندرز، این نکته را بسیار روشنتر بیان کرده است؛ کتمان اطلاعات و سکوت جامعه در مورد جزئیات مربوط به یک موضوع، نشانه تخطی از اخلاق حرفهای است. بنابراین، تجاوز به حریم شخصی و پیامد آن یعنی زیر پا نهادن عزت نفس انسان، اغلب برای تحقق آن عامگرایی لازم مینماید. این کتاب، اهمیت ویژهای برای رسیدگی به اطلاعات مقدماتی به دست آمده، قائل شده است اما هارکاپ نمیخواهد رسیدگی به اطلاعات مقدماتی به دست آمده را از روزمرگی حرفه روزنامهنگاران جدا کند. برای هارکاپ رسیدگی و استفسار نه تنها به عنوان یک روش بلکه به عنوان عمل به اخلاق حرفهای مهم است. با توجه به تعریف قوانین بنیادین روزنامهنگاری – که براساس آن، روزنامهنگار فقط باید به نیروی ادراک خود اعتماد کند – باید بگویم قوانینی مانند «حقایق باطنی یک موضوع را دریاب و به تفسیر سخنگویان قانع نشو» از نخستین قوانین آنهاست. هارکاپ با شرح و تفصیل، جزئیات خطرهای احتمالی تجسس روزنامهنگاری را مطرح میکند و از «پال فوت» - قاضی انگلیسی روزنامهنگاری تجسسی – نقل میکند: «شما نمیتوانید یک روزنامهنگار جستوجوگر باشید مگر اینکه همیشه، هم کنجکاو باشید و هم شکاک». در این زمینه، درخواست هارکاپ، رعایت معیارهای حرفهای روزنامهنگاری است و نه موازین معمولی خبری. او در اینجا به معیارهای اخلاق حرفهای که منافع عمومی را تعریف کند نظر دارد؛ «عقیده و ایمان روزنامهنگاری تحقیقاتی، به پرده برداشتن از اطلاعاتی است که منافع عمومی حکم به افشا و دانستن آنها میدهد اما منافع عمومی چیست؟». مطابق معمول، هارکاپ پاسخی عملی میدهد که از تجربیات حرفهای و نه از تفکر نظری برگرفته شده است. وی فهرستی از معیارهای «هیات شکایات جراید انگلیسی» (PCC) و «اتحادیه ملی روزنامهنگاران» (NUJ) به دست میدهد؛ حفظ و صیانت سلامت و ایمنی عمومی، علنی ساختن تبهکاری، گمراهی عمومی، درگیریهای مربوط به منافع، فساد و ریاکاری در رفتار قدرتمندان.
در اینجا برای نمونه، میتوان کمبود روشها و ضمانتهای عملی هارکاپ را دید. آیا هر چیزی که در معیارهای بالا به آن اشاره نشده است، ارزش تحقیقات ندارد و نباید پوشش داده شود؟
آیا واقعا هیچ نمونهای که به اصطلاح شادیبخش باشد یا دستکم، مسئلهساز نباشد وجود ندارد که عموم به دانستن آن علاقه داشته باشند و ضمنا به حریم شخصی قابل صیانت هم مربوط باشد؟ چگونه میتوان رهنمودهای مشخصی مانند توصیههای PCC و NUJ را توجیه کرد به گونهای که برای کاربران روزنامهنگاری حرفهای پذیرفتنی باشد و یک صفت خوب یا فضیلتی حرفهای به حساب آید؟ به نظر من، این موضوع تنها براساس یک نظریه روزنامهنگاری ممکن است؛ نظریهای که مبنای جامعهشناختی، فلسفی و تاریخی دارد و احتمالا – از طریق ملاحظات منطقی – به همان نتیجه میرسد که هارکاپ به عنوان فرض منطقی در آغاز کتابش آورده است؛ ایجاد عامگرایی به زبان و شیوهای که برای تحقق ارتباطات اجتماعی نامحدود مطلوب باشد، کار ویژه روزنامهنگاری است؛ کار ویژهای که کوشش برای به دست آوردن حقیقت، در خدمت آن است.
این حقیقت که درباره رابطه بین حقیقت و عامگرایی مطالب زیادی را میتوان از نظریهها آموخت و اینکه این موضوع برای تجربه روزنامهنگاری انگیزش ایجاد میکند، در کتاب براکسی و کریستنینز آشکار است. من بیشترین علاقه را به مقالات مربوط به آرای چارلز تیلور و یورگن هابرماس داشتم؛ زیرا این مقالات نشاندهنده دریافتهای مشترکی هستند که – به دلیل شکاف بین فرهنگهای آلمانی و آنگلوساکسون ـ تاکنون به رسمیت شناخته نشدهاند.
کتاب بنیادین «تغییر و تبدیل ساختاری حریم عمومی» که هابرماس در سال 1961 منتشر کرد، تنها 3 دهه بعد به انگلیسی انتشار یافت، در حالی که تیلور در منطقه آلمانی زبان، تقریبا ناشناخته است.
هریک از 12 مقاله کتاب به اثبات رساله «ماکائو» که خلاصه آن در مقدمه آمده، میپردازد؛ «پیگیری بیطرفی در ارزشها ثابت کرده، هم بیفایده و هم ناخواستنی است؛ بهویژه وقتی نقش نشاندادنی قدرت را در روابط انسانی و ساختارهای اجتماعی درنظر بگیریم». باتوجه به این موضوع به عنوان زمینه مشترک، یک ایده در آرای تیلور و هابرماس به خوبی روشن میشود. این ایده با ارزشهای فردگرایانهای که از سوی سنت نخبهگرای فرهنگ غربی پذیرفته شده و مبنای آرای فیلسوفان کانادایی و آلمانی است مقایسه میشود؛ این ایده را چنین تبیین میکنیم؛ در فراسوی ایدههای ذهنی [محض]، ارزشهای الزامآور وجود دارند اما نوع الزامآوری آنها بر پایه این حقیقت استوار نیست که این ارزشها «عینی» و از خارج به فرد متفکر داده شده است؛ این اجبار نتیجه ارتباط میان متفکر و فرهنگهای مختلف است و به شدت آنها بستگی دارد. بنابراین، هردو ایده (هابرماس و تیلور) بر توانمندی استدلالهای اخلاقیای تأکید دارند که فراسوی فضیلتمندی پوزیتیویستی در باب توانمندی ارزشها و همچنین فراسوی ابهامات پسامدرن گام برمیدارد و این یک فرایند ادامهدار است که برای چالشهای فناورانه وابسته به آمارگیری نفوس و جمعیت و عقیدتی زمان حاضر، لازم است. تیلور بر ایده نقش ترکیبکننده فرایندهای ارتباطاتی در سطح خرد تأکید دارد. پی.جی.باورز، مفهوم «ارزشیابی قوی» (Strong evaluation) و «استدلال عملی» (Practical reason) را مطرح میکند با همان مفهومی که تیلور آن را وسیلهای برای آگاهساختن افراد و فرهنگها با مفاهیم اخلاقی – به منظور همگرایی آنها با مخرج مشترک صلح و آرامش – معرفی کرد.
در نظریه کنش ارتباطی هابرماس، ایده بنیادین بیشتر بر سطح کلان جامعه و دولت تأکید دارد. با استفاده از برخی نمونههای آمریکایی (مانند کنارگذاشتن گروهی از همجنسگرایان از حضور اجتماعی و تمایل به انحصارطلبی حرفهای در روزنامهنگاری)، دی.اس.آلن آشکارا نشان میدهد که زندگی اجتماعی دموکراسیهای غربی تا چه حد از معنایی که هابرماس با عبارت گفتمان جمعی (Public discorse) از آن یاد کرده است، جدا افتاده است؛ برای هابرماس، گفتمان حیاتی است زیرا آغازگر فرایند تبدیل منافع خصوصی به منافعی است که قابل عمومیشدناند».
اگر این موضوع مسلم فرض شود، آزادی ارتباطات – همانطور که با اصلاحیه یا تبصره یک قانون اساسی آمریکا تضمین شده یا در بند 5 قانون اساسی آلمان آمده – تنها به این معنا نیست که افراد یا گروهها میتوانند آزادانه به بیان آرای خود و تأمین منافعشان در ملأ عام بپردازند؛ مهمترین چیز، این حقیقت است که افراد و گروهها در جامعه میتوانند به فرایند ارتباطات جمعی بپیوندند و با آوردن استدلال عملی برای تثبیت ارزشها و قوانین مشترک کار کنند.
نکته فوق دربردارنده مفهومی برای رابطه بین عامگرایی و حقیقت است. برای یک روزنامهنگار، درنظرداشتن حقیقت یا فقط دقت نمیتواند پیشنیاز لازم برای انتشار اطلاعات باشد اما آزادی گفتمان اجتماعی، پیششرط لازم برای اطمینانیافتن از تصمیمی است که هارکاپ به آن اشاره کرده؛ اینکه آیا و تا چه حد اطلاعات نفع عمومی دارد و آن هم تا چه حد در اختیار خود گفتمان عمومی باقی میماند.
این نکته نشان میدهد که روزنامهنگاران تنها میتوانند یک پیشگزینه موقتی عملی را در تحریریهها، از اطلاعات موجود انتخاب کنند. از این حالت شما میتوانید نتیجهگیری کنید که وظیفه بنیادین روزنامهنگاری برای انتشار چیست؛ وظیفهای که البته به قوانین و اخلاق مشترک جامعه محدود میشود.
این موضوع در عمل روزمره بدین معناست که روزنامهنگاران مجبور نیستند توانایی توجیه انتشار اطلاعات خاص را داشته باشند؛ آنان فقط باید بتوانند توجیه کنند چرا سایر اطلاعات را علنی نمیکنند. حتی اگر تصمیم بگیرند اطلاعاتی را به رغم استدلال اخلاقی عمومی ـ که مخالف با آن است – انتشار دهند، باید بتوانند آن را توجیه کنند؛ برای مثال، به دلیل منفعت ویژه عمومیای که در عدم انتشار آن اطلاعات خاص وجود دارد. فیلسوفانی مانند هابرماس معمولا از نظریههایشان چنین نتیجهگیری عملیای نمیکنند. کتابی که براکسی و کریستینز آن را ویرایش کردهاند، به این گمان دامن میزند که نویسندگاناش علاقه خاصی به این موضوع ندارند. اما آلن – مفسر هابرماس – در این جهت حرکت میکند و با مثالهایی که میآورد، به حوزه عمل توجه دارد، نه فقط تئوریپردازی.
اما این تناقضآمیز مینماید وقتی که او میکوشد افول گفتمان عمومی را در حرفهایسازی روزنامهنگاری آمریکایی نشان دهد؛ زیرا این شاخه، هنجارهایی را برای آموزش و قوانین اخلاقی تثبیت کرده است. با راهنمایی فرایندهای تاریخی تشخیص عملی، انتقال عامگرایی [و پرهیز از تئوریپردازی محض] به مؤسسات و حرفههای خاص اجتنابناپذیر است؛ جامعه باید به اراده و توانایی آنان برای تحقق این ایده اعتماد کند.
با این ملاحظات، حرفهایگرایی پیشرفته – که امتیازات روزنامهنگاران را تضمین میکند و مقررات حرفهای را در زمینه وظیفه حرفهای از رقیقشدن و دخالتها مصون میسازد – به طور مطلق میتواند به ایجاد شرایطی یاری رساند که احتمال ظهور گفتمان عمومی را افزایش میدهد.
خلاصه، کتابی که نظریه و عمل را به طور مساوی جدی میگیرد و شکاف بین آن دو را با موفقیت پر میکند، وظیفه ویژه روزنامهنگاری (انتقال اطلاعات به حوزه عمومی) را به فراموشی میسپارد. کتابی که روزنامهنگاران میتوانند از آن بیشترین مطالب را درباره کیفیت این انتقال بیاموزند، برای مسائل عملی آنان – نه در محتوا و نه در صورت و شکل ظاهری – اهمیت قائل نیست، بنابراین بسیاری از آنان آن را نخواهند خواند.
از سوی دیگر، کتابی که وظیفه روزنامهنگاری را برای ایجاد عامگرایی به نحو احسن انجام داده، به بنیاد نظری و آکادمیک این وظیفه و مقررات منعکننده در روزنامهنگاری – که از عرفهای اخلاق مشترک سرچشمه میگیرد – اهمیتی نمیدهد؛ پس بسیار احتمال دارد که این کتاب درک معقولبودن خوبیهای اخلاق حرفهای را توسعه نبخشد. هریک از این 3 کتاب خوبیهای خود را دارند، اما پس از انتشار آنها، هنوز هم کارهای زیادی در زمینه اخلاق حرفهای باقی مانده است.
هورست پوتکر- ترجمه دکتر سیدسعید علوی نائینی: ادبیات رسانهای اغلب میکوشد شکاف بین نظریه و عمل حرفهای را پر کند
کد خبر 37004