که بهطور مجزا در مقاله زیمل تحت عنوان «جامعهشناسی حسها» بسط مییابد.(1) این مقاله 3حس از حواس پنجگانه ما را بررسی میکند اما در اینجا ما مختصرا فقط به حس بینایی و پدیده «نگاه» میپردازیم. به جز مقاله جامعهشناسی حسها، میتوان ردپای نظریات زیمل درباره نگاه را در سایر آثار او از قبیل مقاله «کلانشهر و حیات ذهنی»، کتاب فلسفه پول، کتاب جامعهشناسی و ... یافت. در واقع، جامعهشناسی حسها خود یکی از زیرشاخههای مبحثی وسیعتر درباره «مکان» و «فاصله» اجتماعی است(2). در مباحث زیمل درباره مکان، بخشی عمده به مکان اجتماعی در کلانشهر اختصاص دارد. در اینجا ناگزیریم صرفا به اشاراتی در این مورد بسنده کنیم.
برای ورود به بحث، ضروری است اشاره کنیم که در وهله اول، این دستگاه نظری زیمل است که به ما اجازه میدهد به پدیدهای ظاهرا جزئی همچون نگاه، بپردازیم. نظریات زیمل بهکلی با نظریات متفکرانی چون مارکس و وبر متفاوت است، آن هم از این حیث که او توجه خود را نه به فرایندهای درازمدت بلکه به اجزای ظاهرا بیاهمیت و کوچک معطوف میکرد. ضمنا مدرنیته در نظر او، یک فرایند تاریخی طولانی و کلان و عقلانی که تبیینکننده و دربرگیرنده کنشهای آدمیان باشد، نبود بلکه مدرنیته به زعم او، عبارت بود از شیوهها و حالات تجربهکردن و زیستن مدرنیته. در واقع، در نگرش زیمل، مدرنیته همواره خود را در قالب تکهپارهها و روابط بیثبات، متحرک و سیال و حادث نشان میدهد. در آثار او، ما نه با مفاهیمی همچون تولید، روابط تولیدی، عقلانیت و ... بلکه با مفاهیم عمدهای همچون همرفتاری (sociation)، کنش متقابل، مبادله، گردش، مصرف و از این قبیل روبهرو هستیم. در حقیقت، مفاهیم جامعهشناختی در نظریات او مفاهیمی رابطهای هستند (relational). برای مثال، پدیده «مبادله» یکی از کلیدواژههای زیمل است که میکوشد به یاری آن، اقتصاد (بهطورکلی اقتصاد یکی از تجلیات مبادله است و نه مبنای برسازنده مبادله) و بهطورکلی کنش متقابل (interaction) را تبیین کند. بر همین اساس است که از نظر زیمل هر پدیدهای میتواند نوعی مبادله باشد. وقتی پای دیگری (the other) در میان باشد، خواهناخواه مبادلهای صورت میگیرد. به زعم زیمل، هر نوع کنشی اعم از گفتوگو، بازی، متاثرشدن، نگاهکردن و... مبادله محسوب میشود؛ چراکه مبادله «نوعی شکل و کارکرد آغازین یا اصلی حیات اجتماعی» است. (3) بدینسان زیمل وجهی کلی و جهانشمول به روابط مبادله و کنش متقابل عطا میکند و به همین دلیل میتواند هم از شیءوارهشدن مفهوم جامعه (نظیر مفهوم جامعه نزد دورکیم که ساختاری کاملا فرافردی است و همواره نفوذناپذیر و درکنشدنی باقی میماند) و هم از برداشت اتمیستی از جامعه (برداشت فردگرایانهای که جامعه را صرفا حاصلجمع افراد یا اتمهای اجتماعی میداند) اجتناب کند.(4)
به طور عام، فیالمثل، وقتی زیمل کلانشهر را از منظر سلطه گردش کالا، ایماژ و سرمایه (در تقابل با تولید یا مصرف آنها) و نیز مبادله میبیند، توجه او بیشتر معطوف به بعد زیباشناختی تجربه ما در کلانشهر است و نگاه یا تجربه بصری افراد شاخصترین وجه این تجربه محسوب میشود. به یک معنا، از نظر زیمل کلانشهر یک منظره (spectacle) را تشکیل میدهد که اجزایی بهغایت متفاوت ولی درهمتنیده در بطن آن با هم تعامل دارند. در مقالهای با نام «نمایشگاه تجاری 1896 برلین» زیمل در تحلیلی درخشان بعد منظرهگون خیابانها و نمایشگاهها در کلانشهر و نقش تجربه بصری و محرکهای بصری را به تصویر میکشد. به گفته او، قضیه ظاهرا از این قرار است که بازدیدکننده نمایشگاه از شر انبوه محرکها و تصاویر خیابان و محل کار و ملال حاصل از تجربه دیدنِ هرروزه آنها به نمایشگاه پناه میبرد اما نمایشگاهها باکنارهمچیدن خاص کالاها و ترغیب بازدیدکنندهها بهطرق مختلف برای بازدید از غرفهها، او را به شیوهای دیگر با سیل محرکها و انبوه ایماژها و کالاها روبهرو میکنند. اتفاقا نمایشگاه که جبرانی برای ملال و یکنواختی زندگی روزمره به شمار میآید، به شکلی فشردهتر و بیثباتتر و سیالتر همان ساختار اصلی گردش کالا و سرمایه و ایماژ در کلانشهر را به نمایش میگذارد(5). بدینسان تجربه بصری در مواجهه با نمودها و محرکها و اشیا و آدمیان، نقش بسیار مهمی در فرایند شکلگیری فرهنگ ذهنی و عینی دارد و اساسا این تجربه، عامل اصلی ذهنیشدن (intelectualization) هرچهبیشترِ فرهنگ به شمار میرود. ضمنا باید یادآوری کرد که تجربه بصری در کلانشهر به دلیل تغییریافتن فرد - تماشاچی، مناظر، خیابانها و کالاها، تجربهای است سیال و دائما متغیر.
در سطحی دیگر از تحلیل که جنبههایی پدیدارشناسانه در آن به چشم میخورد، در تعریف زیمل نگاه، نابترین شکل کنش متقابل است که در هیچ ساختار عینی تجلی نمییابد. در آثار زیمل میتوان بهوضوح نقش برسازنده نگاه را نشان داد؛ یعنی نگاه در مقام یکی از امور برسازنده سوژه یا فرد و جامعه. امروزه، با توجه به بصیرتهای روانکاوی، بهخوبی میتوان دریافت که نگاه (gaze) همواره چیزی بیش از یک نگاه ساده است؛ در واقع، نگاه همواره معطوف به دیگری است و از این حیث، بیشتر یک ابژه است تا یک سوژه (6). نگاه ما به دیگری هیچگاه تبادل نگاه طرفین با یکدیگر نیست بلکه ما همواره با عنصر سومی به نام دیگری بزرگ یا همان جامعه مواجه هستیم. این دیدگاه با نگرش سارتر نیز همخوان است. از نظر سارتر هم اساسا ما زیر نگاه دیگری، به سوژه بدل میشویم؛ مثلا در تجربه شرم آدمی زیر نگاه دیگری از کلیت خویش در مقام نفس (self) آگاه میشود.
اما از نظر سارتر در عین حال نگاه، پدیدهای است که سوژه فردی و ذهنی را کلیتزدایی میکند و او را بدل به ابژه میسازد. فرد، زیر نگاه دیگری از این امر آگاه میشود که خود او بخشی است از یک حوزه بصریِ بیگانه که به دست امکانات بیگانه ساختار مییابد و فرد بدینسان ابژهبودن را تجربه میکند(7). در متن جامعه، انسانها جملگی این فرایند عینیتیافتن را که ملازم است با فرایند اجتماعیشدن (socialization) تجربه میکنند.
به طور کلی، زیمل از حیث پدیده نگاه، تفاوتی اساسی میان شهرستانها و کلانشهر قائل میشود. در شهرهای کوچک، افراد یکدیگر را میشناسند و عموما در چشمان یکدیگر خیره میشوند و به بیان متعارف، نگاههای گرمی دارند. کمبودن محرکها (stimuli)، خصوصا محرکهای بصری، موجب میشود که نگاه افراد به یکدیگر و به محیط پیرامون غالبا با مکثها و وقفههای طولانی همراه شود و به دلیل دوجانبهبودن یا در یک سطح بودن افراد و شناخت آنها نسبت به یکدیگر، مکالمه آنها نیز با نگاههایی دوختهشده به دیگری همراه است.
اما بالعکس، در محیط کلانشهری، به خاطر حجم انبوه محرکهای بصری و به تبع آن ذهنیشدن فرهنگ، گشودگی در روابط افراد و عدم شناخت آنها نسبت به یکدیگر که امکانی برای بیاعتنایی افراد به یکدیگر ایجاد میکند ، حفظ فاصله اجتماعی و بقای نفس فردی در میانه آشوب و فوران محرکهای دائما متغیر که این حفظ فاصله یکی از خصلتهای اصلی تیپ شخصیتی بیگانه است و از نظر زیمل ما در کلانشهرها به منزله بیگانهها اجتماعی میشویم و به عرصه نمادین پا میگذاریم، اهمیت بازنمایی نفس (self) و چهره و بدن در کلانشهر و نقش مهم مد در روابط کلانشهری - که عنصری اساسی برای درک ما از دیگری است و این درک نیز غالبا مبتنی است بر نگاه - و مسائلی از این دست، همگی موجب میشوند تا نگاهها در کلانشهر حالتی سرد، بیاعتنا، غالبا کوتاه و بدون مکث، همواره مراقب اطراف، تهدید شده و اضطرابآلود، به خود بگیرند. فریزبی در کتاب خود با توسل به استعارهای سرشار از خطر و تهدید، چنین اشاره میکند: «در مواجهه با جمعیت و در سیستمهای حمل و نقل عمومی، این چشم است که به سریعترین شکل، نیات ما برای کنش متقابل را تجلی میدهد. چشم در اشیا فرو میرود، پس مینشیند، فضایی را دربرمیگیرد، بیهدف پرسه میزند، ابژه مطلوب خود را تو گویی از پس پشت میقاپد و آن را به سوی خود میکشد. در میانه تاثرات سیلآسای شهر، نگاههای تیز و تند و شدتیافتن تحریکات عصبی، این چشم بنا به استدلال متن کلا چیزی شبیه به چشم یک شکارچی است؛ آماده برای جنبش ولی بیحرکت؛ هوشیار اما نه مشوش؛ محیط بر همه چیز؛ هرچند خود، هیچگاه به چنگ نمیآید. این چشم ایدئال فرد شهرنشین و جامعهشناس است... برای اینکه این نگاه سیماشناختی در دام محتواهای فردی نیفتد، باید خود را در مقابل حس همدلی یا بیزاری مصون سازد؛ چشمی سرد». (8)
اتفاقا یکی از مثالهای مورد علاقه زیمل برای کنشهای چهره به چهره و رد و بدلشدن نگاهها، سیستمهای حمل و نقلی همچون اتوبوس است. افراد در کلانشهر به خوبی به قدرت پیونددهنده نگاه واقف هستند؛ نگاهی که میتواند هرآینه فرد را درگیر کنشهای ناخواسته سازد. بسیار دیدهایم که در مکانهای عمومی نظیر مترو، اتوبوس، سالنهای انتظار، آسانسور و... افراد، خود را سرگرم مطالعه روزنامه و مجله میکنند و در واقع، پشت روزنامه پنهان میشوند و پناه میگیرند، به چراغهای سقف آسانسور خیره میشوند، با اشیای دم دست خود ور میروند و خلاصه تلاش میکنند تا از نگاههای مکثدار دیگران پرهیز کنند. هرکسی که حتی مدتی کوتاه در کلانشهرها به سر برد، به خوبی درمییابد که ممکن است در میانه چشمهای انبوه و سرگردان جمعیت، نگاه ما در یک آن با نگاه شخصی دیگر تلاقی پیدا کند ولی این نگاه، نگاهی سرد و بیروح است که گویی از ابتدا معطوف به هیچچیز نبوده. ممکن است ساعتی بگذرد و افراد گاهوبیگاه نگاهشان به یکدیگر بیفتد، بیآنکه کلامی میانشان رد و بدل شود.
به خوبی قابلدرک است که برای یک روستایی یا شهرستانی، ایننوع کنش متقابل مبتنی بر نگاه، شوکهکننده و پسزننده است. او لاجرم شهریان را افرادی غیرعاطفی و سرد تلقی میکند که هیچ اعتنایی به همنوع خویش ندارند. حال تصور کنید که همین شهرستانی سادهدل از اتوبوس پیاده شود و در خیابانهای درندشت متروپل با سیلی از تبلیغات کالاها و ایماژهای انبوه و بیثبات و درگردش مواجه شود و محرکهای عصبی و بصری بیشمار بر سر او آوار شوند. واضح است که در این وضعیت، به دلیل عدم رشد فرایند ذهنیشدن فرهنگ در نتیجه شدتیافتن محرکها، فرد قادر نیست تا با این محرکهای جنونآسا کنار بیاید و هراس از گمشدن در دل این محشر عظیم او را فردی منفعل و آسیبپذیر میسازد.
نگاه صرفا رسانهای نیست که افراد از طریق آن اطلاعاتی راجع به وضعیت و شرایط و محیط پیرامون خویش کسب میکنند بلکه نگاه، یکی از ابزارهای بنیادینی است که افراد از طریق آن وضعیت و شرایط وجود خویش را برمیسازند. در واقع از نظر زیمل، نگاه، نوعی کارکرد منفعلانه قوه شناخت نیست بلکه فعالیتی است که ما از طریق آن راه درک خود را روی دیگری میگشاییم یا خود را از دیگران پنهان میسازیم.
در جهان مبادلهای زیمل، حوزه بصری نه تنها به فرد رخصت میدهد تا دیگری (other) را در کنار دیگر ابژهها درک کند بلکه در عین حال دیگری را از دیگری بودن (otherness) خود آگاه میسازد. یکی از مهمترین ثمرات نظری دیدگاه زیمل، از بین بردن نگرش خودمدارانه و سادهانگارانهای است که مرکزیت را به نفس (self) یا فرد میدهد. دیدگاه زیمل عینیتی را به نفس منتسب میکند که برای روابط اجتماعیِ بامیانجی (mediated) ضروری است؛ نگاهِ عینیتبخش (objectifying) مبنایی است برای روابط غیرشخصی و سلسلهمراتبی و روابط مبتنی بر رقابت و سلطه(9). درواقع دوجانبهبودن و عینیتیافتن که بهزعم زیمل ذاتیِ روابط مبادله هستند، شکلدهنده امکان جامعهاند (عنوان یکی از مقالات زیمل «جامعه چگونه امکانپذیر است» است) و همانطور که گفتیم نگاه فرم ناب همرفتاری و مبادله است که خود در هیچ ساختاری عینیت نمییابد.
با توجه به بصیرتهای اساسی زیمل در باب تجربه بصری، نگاه و کلانشهر میتوان سویههای پاتولوژیک و بیمارگون نگاه و تجربه بصری در کلانشهری همچون تهران را نشان داد که امیدواریم در مجالی دیگر بدان پرداخته شود
پانوشتها:
1 - فریزبی، دیوید.« گئورگ زیمل»، ترجمه جواد گنجی، تهران، انتشارات گام نو، 1386، ص 220.
2 - مفاهیم مکان و خصوصا فاصله (که تا حد زیادی برگرفته از فلسفه نیچه است) جایگاه مهمی در جامعهشناسی زیمل دارند که به دلیل مجال کوتاه، نمیتوان بدانها پرداخت. زیمل در مقاله معروف «بیگانه» نشان میدهد که چگونه تنش فاصله و نزدیکی در هرنوع کنش متقابلی نقشی تعیینکننده دارد. نگاه نیز یکی از عناصر مهم ایجاد فاصله و نزدیکی است.
3 - همان، ص 175.
4 - این امر یکی از استلزامات مهم دیدگاه زیمل است که نیاز به شرح و بسط دارد. برای تحلیلی موجز و روشنگر در اینباره رجوع کنید به: همان، ص 173 تا 180.
5 - Simmel, Georg. ‘The Everyday Life Reader’. “The Berlin Trade Exhibition 1896”. By Routledge, 2002. pp297-301.
6 - در ارغنون شماره 22، دو مقاله به قلم ژیژک با ترجمههایی از مازیار اسلامی و مراد فرهادپور وجود دارد با عناوین «در نگاه رعبآور او نابودیام مشهود بود» و «چگونه آنان که گول نخوردهاند به خطا میروند». در این دو مقاله ژیژک به نحوی مبسوط پیوند میان نگاه، سوژه، قدرت، دیگری بزرگ و ... را شرح میدهد. ژیژک در عبارتی چنین مینویسد: «نگاهی که من با آن مواجه میشوم، نه یک نگاه دیدهشده بلکه نگاهی است که توسط من در حوزه دیگری تصور میشود. نگاه، نه نگاه شخص دیگر بلکه شیوهای است که آن نگاه به کمک آن مرا جلب میکند؛ شیوهای که سوژه خودش را با آن میبیند...».
7 - A Collection Edited by David Frisby, ‘Georg Simmel, Critical Assessments’. “On the Visual Constitusion of Society: The contributions of Georg Simmel and Jean-Paul Sartre to a Sociology of the Senses”. By Routledge. 1994.
8 - فریزبی، دیوید. «گئورگ زیمل»، صص 37 و 38.
9 - یکی از موضوعات پژوهشی زیمل روابط قدرت و سلطه و انقیاد بود. نقش نگاه در این روابط نیز در آثار زیمل به چشم میخورد. شاید ذکر یک مثال بد نباشد، سیمون دوبوار اشاره میکند که پیشتر، زنان فرانسویای که جرأت نگاهکردن نسبتا مکثدار را به چشمان مردان داشتند، به عنوان زنانی هرزه تلقی میشدند و با همین نگرش با آنان رفتار میشد که از نظر او، این امر بیانگر انقیاد جنسی در جامعه فرانسه است؛ یا مثلا در گذشته نهچندان دور در آمریکا اگر سیاهان مستقیما به سفیدپوستان خیره میشدند، مجازات میشدند.