همشهری‌آنلاین- معصومه کیهانی: معمولا برای برخورد منصفانه و عادلانه با مسایل، می‌گوییم بهتراست از خودمان شروع کنیم و قضیه را اول درخودمان جستجو کنیم

بنابراین، یک راست می‌رویم سراصل قضیه؛ چه احساسی نسبت به خودتان دارید؟ آیا این احساس با برچسب‌هایی که دردوران کودکی از سوی دیگران، بخصوص پدرو مادر یا معلم خود دریافت کرده‌اید، ارتباط دارد؟ 

برای مثال، اینکه برخی اوقات احساس بی‌عرضگی یا زشت‌بودن می‌کنید؛ این احساس چگونه درشما شکل گرفته است و با آن معمولا چه می‌کنید؟ شما قطعا وقتی مجبور می‌شوید اعتراف کنید"دزد" نیستید، به راحتی و با اعتماد‌ به نفس، این کار را می‌کنید. اما دربرابر این صفات، اگر احساس کنید که باید بپذیرید مشکلات پیش‌آمده، ناشی از بی‌عرضگی شماست و یا بهرحال آن قدر زیبا نیستید که به آن لحاظ مورد توجه خاص قرارگیرید، چه می‌کنید؟ 

درست است انکار دزد‌ بودن خیلی راحت‌تر از انکار بی‌عرضگی یا زشت‌بودن است. چون این دو ارزش در واقع به نوعی ارزش وجودی شما را مورد سوال و تهاجم قرار می‌دهد. بهتراست قدری درگذشته خود جستجو کنید، این برچسب‌ها چگونه و از چه طریقی با تارو پود وجودتان درهم آمیخته و به احساس‌های نسبتا قوی درشما تبدیل شده‌اند.احساس‌هایی که به شما اجازه نمی‌دهند واقعیت‌ها را با تمام ابعاد خود ببینید و بتوانید برای مقابله با دشواری‌ها و ناملایمات، پایداری و ایستادگی کرده و راه‌حل‌های مناسب پیداکنید.

بررسی‌ها چه می‌گویند؟

تاکنون پروژه‌های تحقیقی قابل توجهی برای تعیین چگونگی تاثیرگذاری این برچسب‌ها بر شکل‌گیری شخصیت کودکان و نوجوانان دنبال شده است. دریک بررسی که برروی دانش‌آموزان مقطع ابتدایی مدرسه‌ای انجام شد؛ تاثیرمحیط اجتماعی و بخصوص آثاررفتاری که کودکان از سوی منابع نیرومند مثل پدرو مادر یا معلم خود دریافت می‌کنند بر"خود ادراکی" آنان، مورد توجه اساسی قرارگرفت.

در این پژوهش، محققان دو گروه از دانش‌آموزان را به طور اتفاقی انتخاب کردند. به یک گروه گفتند که آنها کودکان استثنایی با استعداد‌های خیره‌کننده و خاص هستند که باید تلاش کنند تا این ویژگی‌ها را ارتقا داده و بارز سازند.

به گروه دوم نیز گفته شده بود که مجبورند با انجام کار و فعالیت بیشتر، خود را با شرایط مدرسه و تکالیف مربوطه مطابقت دهند و معلمان آنها تلاش خواهند کرد که برای رفع مشکلات‌شان به آنها کمک کنند.

توجه می‌کنید که پیام‌های ابلاغ‌شده به دو گروه، متفاوت است. در واقع پیام ابلاغ‌شده به گروه دوم این بود که گروه شما در حاشیه قرار‌دارد.آنها با تلاش شان تنها می‌توانند خود را به سطح عادی مدرسه برسانند.البته شرایط و امکانات دو گروه یکسان بوده و برنامه درسی و امتحان مشابهی را دنبال می‌کردند.

نتایج متفاوت برچسب‌ها

این تحقیق نشان داد که این گفت و گو برای گروه دوم، مشکلات رفتاری خاصی را بوجود آورده است. به گونه‌ای که آنها احساس کردند مجبورند شرایط تعریف‌شده را بپذیرند. به این ترتیب نوعی خستگی و افسردگی گریبانگیر آنها شد.

حتی زمانی که این پیام‌ها قطع شد و برچسب‌ها و عناوین از دانش‌آموزان برداشته شد، مشکلات آنها خاتمه نیافت. این گروه همچنان به طور قابل ملاحظه‌ای از گروه اول عقب بودند و علاوه بر امور تحصیلی، در موقعیت‌های مختلف چون ورزش و موسیقی نیز موفقیت چندانی نداشتند. چرا که این برچسب‌گذاری خود ادراکی آنها را تغییرداده است. تغییری که در سراسر زندگی‌شان نمود خواهد داشت.

بنابراین ممکن است در بیان، نقش بسیار مهم برچسب‌گذاریهای دوران کودکی و نوجوانی خیلی جدی گرفته نشود؛ اما مرور واقعیت‌ها و پژوهش‌های انجام شده به خوبی پیامدها و تاثیرات آنها را بر زندگی افراد نشان می‌دهد. چه این برچسب‌ها و عناوین از جهان خارج ابلاغ شده باشد و چه از درون خود آنان ریشه گرفته باشد. مهم این است که آنها در مرکز خودپنداری فرد قرار دارند.

بنابراین هنگامی که در زندگی با مشکلی مواجه می‌شوید؛ یک روش، شناخت پشت‌پرده این برچسب‌پذیری‌هاست که همان گام اول به شمار می‌رود. اما بعد از آن، کم‌کم نوبت توجه به اختیارات و توانایی های شما برای اجتناب از افتادن به دام این احساس‌هاست.

بی تردید افراد مختلف در برابر سئوال‌هایی یکسان مثل"شما که هستید؟" پاسخ‌های متفاوت دارند. چرا که پاسخ آنها در واقع با احساس شان عجین شده است.در واقع ما دارای نقابی از عناوین اجتماعی هستیم که برای روبرو‌شدن با افراد و مسایل مختلف در هاله‌ای از آن نقاب گم می‌شویم. در این میان، برچسب‌های درونی که خود ساخته‌ایم و تابعی از قضاوت‌هایمان است؛ جایگاه قابل توجهی دارد.

قضاوت‌هایی که هرگز به زبان نمی‌آوریم اما به واقع پایه و اساس همه برچسب‌پذیری‌هاست و بخش کلیدی حقیقت فردی ما محسوب می‌شوند. به عبارت دیگر این برچسب‌ها باعث می‌شوند ما به یک قضاوتی از خود برسیم که واقعی نیستند زیرا همه ویژگی‌های مثبت و منفی ما را دربرنمی‌گیرد. پس می‌توان انتظارداشت این برچسب‌ها عموما به طرزی باورنکردنی و قابل توجه زننده و نامهربان باشند.

چگونه شکل می‌گیرند؟

این برچسب‌ها خیلی ساده شکل می‌گیرند. درست هنگامی که به دیگران اجازه می‌دهیم ما را براساس آنچه از ما درک می‌کنند تعریف کنند یا زمانی که در مورد خود به نادرست قضاوت می کنیم و این قضاوت به عنوان توصیفی ماندگار از شخصیت ما، متبلور شده و در واقع، درونی می‌شود.

فیلیپ مک گرا معتقد است وقتی ما برچسبی را می‌پذیریم به این ترتیب، یک خود ‌ادراکی غیرواقعی را مدل‌سازی کرده‌ایم. برچسب‌ها تعمیم داده می‌شوند و به شکل یک الگوی اصلی درمی‌آیند که درواقع خویشتن حقیقی ما نادیده انگاشته می‌شود. چه این برچسب از بیرون برما اعمال شده باشد و چه از درون.و به زودی آن را به عنوان خویشتن می‌پذیریم و باور می‌کنیم.

نکته اینجاست وقتی به خود اجازه می‌دهیم با عینک دیگران و با محکی که به ما تحمیل شده، خود را سبک، سنگین کنیم و این گونه بسنجیم، برچسب‌ها نتایج خود را برما منعکس و نمایان می‌کنند. بی‌عرضه، زشت، بازنده، کند و... می‌تواند تنها معیارهای دیگران باشد تا واقعیت.

مخالفت با این نوع برچسب‌ها بسیاری اوقات دشوارمی‌نماید. اما متوجه باشیم که پذیرش این برچسب‌ها برما یک رنج عاطفی بارمی‌کند که به سادگی نمی‌توان از زیرآن شانه خالی کرد و نقش آسیب‌زایی آن بسیار قابل توجه است مگراینکه فرد به یک انسجام شخصیت رسیده باشد یعنی درچارچوب "احترام به خود" این مقابله می‌تواند جدی و کاملا پیشگیرانه سپری شود.

دکتر مک‌گرا با دقت خاص خود، موشکافانه تاکید می‌کند نیت خیرداشتن برای برچسب‌گذاری بردیگران بخصوص کودکان و نوجوانان قابل قبول نیست. این موضوع باعث نمی‌شود که برچسب اثرنامطلوب و مضر خود را نداشته باشد.

برای مثال، گاهی اوقات والدین کودکان معلول طوری با آنها ارتباط برقرارمی‌کنند که گویی این بچه‌ها قادر به ایجاد ارتباط با دنیای خارج نیستند. می‌توان درک کرد که والدین از زورگویی و یا آسیب رسیدن به کودکان خود از سوی دیگران هراس دارند. با این حال، این میل حمایت از کودک ممکن است موجب شود تا فرد در بزرگسالی بیشتر از جهت خود ادراکی همراه با ترس و ضعف، معلول باشد تا از جهت نقص جسمی.

بنابراین، انتخاب اصلی با ماست که برای گفت و گو و ایجاد ارتباط با فرزندان‌مان و حتی با خودمان از چه عناوین و برچسب‌هایی استفاده کنیم. با این آگاهی که می‌دانیم برچسب‌ها انسان‌ها را کنترل کرده و درواقع، زندگی را به آنها دیکته می‌کنند.

برچسب‌ها