دستهای بهار
بازهم بهار آمد
با صدایی
که تُن قشنگ صدای پرستوها را داشت
و لباسی
که از عطر یاسمنها و نرگسها سرشار بود
و خندههایی که مثل خورشید
گرم و صمیمی بود
بهار آمد
و بوی وایتکس و صابون را
تنِ دیوارها کرد
و لوسترها را گردگیری کرد
و رنگ تمیزی را
به لباس عروسکهای من هدیه داد
بهار آمد
و کمرها و زانوهای خستۀ ما را
مشتومال داد
بهار آمد
و به ما
در خانهتکانی کمک کرد
و دستهایش از ضدعفونیکنندهها
خشک شد و
پوسته زد
گربه برای شکار ماهی تنگ، جست زد
من پردهها را کشیدم
و به کلاغها لبخند زدم
حنانه بذرافکن، خبرنگار افتخاری از اصفهان
تصویرگری : سهیلا کاویانی ، خبرنگار افتخاری ، شهرقدس
جوانهها
روی آن شاخۀ ترد
بهار لانه کرده بود
جوانه سکوتش را شکست
و سر بیرون آورد
باد برد دودهای اسفند را
تا چشم نخورند
جوانهها
منا میرزایی از تهران
آشتی
زمستان رفت
شاید ما که همیشه سرمان پایین بود
و مواظب بودیم لیز نخوریم،
نگاهی هم به پشتسر بیندازیم
کار بهار همین است دیگر!
سبزه را با زمین آشتی میدهد
ما را با همدیگر...!
زهرا حبیبی، خبرنگار افتخاری از زنجان
تصویرگری :امیر معینی ، خبرنگار افتخاری ، تهران
زندگی
برف کوهها
آب میشود
و جاری
مانند زندگی
که مثل آب روان است!
مجید آزادیخواه از قم
روز در راه
میرسد روزی که تبریک بگویی
لباس نویی که پوشیدهام را
من
صورتم سرخ میشود از عیدیگرفتن
بوی ماهی درون تنگ
میپیچد در ذهنم
پسته به من میخندد و
سیب تبریک میگوید
لباس نویی را
که تو تازه به تن کردهای
آینه نگاه میکند به ما
سبز میشوم
سبز میشوی
ما
با
هم
میخندیم!
انیس بگری پاپی، خبرنگار افتخاری از نجف آباد
عکس: راضیه چنگیز نائین ، خبرنگار افتخاری ، شاهین شهر
با تو ام
باید تمام زمستان را
همچون من
میدویدی
سرما رامیفهمیدی
و ماه همیشه پنهان را
در آسمان سرد زمستانی
به نظاره مینشستی
*
من از دیروز آمدهام
از تمام راهها
به سلامت گذشتهام
حالا میخواهم بمانم
و تا ابدبا تو باشم!
زهرا رستمی بالان از تهران
بیپرواز
من همان کبوتری هستم
که بال هایش را برای رسیدن به آسمان
باز باز باز کرده است
همان کبوتری که
پرهایش را تا آخر گشوده
ولی
پرواز بلد نیست!
رعنا دلاکه از تهران