بعضی اوقات
همیشه همهچیز نباید طبق برنامه باشد
یعنی گاهی اصلاً نمیشود که باشد
مثل زلزله
بعضی اوقات بههم ریخته میشود همهچیز
آنوقت میتوانی
هرقدر که خواستی، دنیا را پرکنی
از چیزهای تازه، غیرقابل پیشبینی
مثل شعر
آنوقت شاید بتوانی بهار را
لای سپیدهای چسبیده به پنجره
در طعم تلخ قهوه حس کنی
خوشمزه است؟
بهار را میگویم!
عاطفه مرادیاسلامی، خبرنگار افتخاری از تهران
عکس: محمد مهدی میزانیان، خبرنگار افتخاری ، کرمانشاه
لبخند
لبهایم را براق میکنم
-تنها به عادت-
و لبخند میزنم به تو
به فریب!
لبخندی
که به درخشندگی لبهایم نیست
مریم عرفانیان، خبرنگار افتخاری از تهران
رود
قلب او همیشه میتپد
چشمهای او بهار تازه را
انتظار میکشد
گیسوان آبیاش به دست باد
شانه میشود
کودکان او
ماهیان سرخ
بسترش
صخرهها و سنگ
او همیشه باشتاب میرود
سنگهای سخت را
در مسیر خود
صیقلی و صاف میکند
در دلش
شوق زندگی
موج میزند
تا به قلب خاکی زمین
زندگی دهد
زهرا کرمی، خبرنگار افتخاری از اصفهان
تصویرگری: خدیجه قلی زاده ، شهرقدس
امید لحظهها
امید لحظهها
تویی دلیل بودنم
تویی امید و باورم
تویی که بیتو مردهام
تویی بهار آخرم
همیشه در کنار تو
صدای من سکوت شد
و تا دوباره دیدنت
دو دست من قنوت شد
و عشق ماند عاقبت
از آنهمه برای من
امید لحظههای تو
امید لحظههای من
افسانه علیرضایی، خبرنگار افتخاری از رباط کریم
سنگ سرد
چه بیاحساس
چه خاموش
ساکت و مغرور
گوشۀ اتاق
مجسمۀ زیبای من!
دنیا سیفی، خبرنگار افتخاری از تهران
تصویرگری: زهرا بیرامی، خلخال
کلاغ کودکی
روزی در کوچهای
کلاغی دیدم
که گردویی در دهان داشت
بدون آنکه از بخت شومم بترسم
گردو را برایش شکستم
به یاد کودکیها
به یاد قالب پنیری
که از دهان کلاغ افتاد!
زهرا قدسی از زنجان
پرتم کن
پرتم کن
به هر سیارهای
که چشمش به زمین نیفتاده است
غصه هوا را هم نخور
که به هوای تو تاابد نفس دارم
فقط دورم کن
از این زمین دلگیر
که ردپای هیچ ستارهای در آن نیست
و یک پنجره بیشتر آسمان و باران ندارد
و تمام هستیاش
کوههای دلتنگی است...
پرستو علیعسگرنجاد، خبرنگار افتخاری از اراک