تاریخ انتشار: ۴ تیر ۱۳۸۸ - ۰۹:۲۴

دوچرخه: آثار نوجوانان: شاید ببارد، در فراسوها، متخصص، کنسرت، کاش و دفتر خاطرات

شاید ببارد

باد شروع به وزیدن کرد. راحله پله‌ها را به سرعت طی کرد. وسط حیاط ایستاد و چشم‌هایش را بست. آرزو کرد. چشم‌هایش را به روی نور خورشید گشود؛ هوا شادمانه در روحش نفوذ می‌کرد  و او به این همه شادی لبخند می‌زد. باران از پشت پنجره راحله را صدا زد. برگشت. به چشمان خیس باران نگاه کرد. لبخندش خشکید. به طرف باران دوید. کنار پنجره ایستاد و با لحن کودکانه‌اش گفت: «چرا گریه می‌کنی باران؟» باران لبخند تلخی زد و گفت: «این‌طور که معلومه، امروز هوا آفتابی آفتابیه؛ مگه نه؟» راحله دوباره به یاد خورشید افتاد و خندید: «آره، امروز هوا آفتابیه. من خورشید رو خیلی دوست دارم؛ تو چی باران؟ تو هم خورشید را دوست داری؟» باران سعی کرد لبخند بزند: «آره، منم دوستش دارم، ولی
ابرها رو بیشتر دوست دارم.» راحله با تمام کودکی‌اش اخم کرد و گفت: «چرا ابرها؟ خورشید که مهربون‌تره!»

تصویرگری : مریم عابدی، خبرنگار افتخاری ، قوچان

- آره خورشید مهربونه، ولی ابرها که باشن بارون می‌آد. خورشید نمی‌ذاره بارون بباره...
راحله بیشتر اخم کرد و گفت: «خورشید بهتر از بارونه؛ من بارون رو دوست ندارم.»

باران مشتاقانه به چشم‌های راحله نگاه کرد و گفت: «چرا؟»

راحله سردرگم جواب داد: «نمی‌دونم. فکر می‌کنم که دیگه خورشید رو نمی‌بینم.»

- اگه خورشید رو نبینی چی می‌شه؟

- اون وقت هوا همه اش ابریه و همه اش بارون می‌آد. منم از بارون خوشم نمی‌آد...

باران حرف راحله را قطع کرد: «ببین راحله، بارون خیلی بهتر از خورشیده. تو هنوز این‌قدر بزرگ نیستی که دلت بگیره و احساس دلتنگی کنی. بذار بزرگ بشی، اون‌وقت می‌فهمی بارون بهتره.» راحله گفت: «نه، نه، نه! بارون خوب نیست. خورشید بهتره.» بعد، از کنار پنجره دور شد و به تماشای خورشید رفت. باران اما به آسمان چشم دوخت و دعا کرد هوا ابری شود.

یاسمن رضائیان، خبرنگار افتخاری از تهران

در فراسوها


مهر تو همرنگ باران می‌شود
در دل من هم فراوان می‌شود

از زمانی که تو در دل آمدی،
غصه‌ها را در دلم آتش زدی

تو رسیدی و شدی مهمان من!
سوختم، آتش گرفتم جان من!
غصه‌هایم مثل باران سرد شد
این دلم با دیدنت بی‌درد شد

ناگهان از تن رها شد قلب من
با دل تو هم‌صدا شد قلب من

من رسیدم به فراسوها و دور
مثل چشمانت شدم لبریز نور

                     افسانه علیرضایی، خبرنگار افتخاری از رباط کریم

تصویرگری : امیر معینی ، خبرنگار افتخاری ، تهران

متخصص

تخصصم
در نوشتن شعرهای بی‌روح و نچسب است
بی‌وزن و بی‌قافیه
بی‌آهنگ و بی‌پیام
حتی
بی‌ربط و بی‌منظور
کیست که بتواند
این همه  عدم را
یک‌جا جمع کند؟!

                     حدیث اسدی، از تهران

کنسرت

گربه چنگ زد
عنکبوت، تار
بلبل هم چهچهه
چه کنسرت باشکوهی!

                     نیلوفر شهسواریان، خبرنگار افتخاری از تهران

عکس : زهرا حاجتی، خبرنگار افتخاری ، فومن

کاش

کاش گل بودی
تا تو را در باغچه می‌کاشتم
کاش خواب بودی
تا می‌نشستی هرشب
روی چشمان خیسم
نه،کاش نبودی اینها
کاش تنهایی بودی
تا هرلحظه کنارت بودم!

                     منیژه بیات از اراک

دفتر خاطرات

«امروز یکی از پرهیجان‌ترین روزهای سال بود. صبح زود بعد از 2 ساعت خوابیدن بیدار شدم. تا چشم باز کردم ، چشمم به کتاب‌های کف اتاق و فرمول‌هایی افتاد که بر دیوار روبه‌رو چسبانده بودم. سریع شروع به خواندن کردم. یک، دو، سه چهار،... نه ساعت مطالعه! امروز یک ربع بیشتر از دیروز درس خواندم...»

چرا تعجب می‌کنید؟ این فقط یک صفحه از دفتر خاطرات یک نوجوان کنکوری بیچاره است...!

نیلوفر نیک‌بنیاد، خبرنگار افتخاری از تهران