چهارشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۸۸ - ۲۰:۱۲
۰ نفر

دوچرخه: نامه‌های نوجوانان به «دوچرخه».

برای خالق تابستان

خالق تابستون سلام!

خدا جون تو خیلی خوبی! آخه این فصل تابستون‌رو به وجود آوردی تا به معلم‌ها و مدیرهای مدرسه‌مون نشون بدی که بابا، بچه‌ها دیگه خسته شدن! سرشون سوت داره می‌کشه، دیگه بسه این‌قدر درس خوندن! هوا هم که گرمه! پس سه ماه تعطیل! دیگه درس‌خوندن بسه! من مطمئنم اگه این سه ماه این‌قدر گرم نبود، ما مجبور بودیم بازهم بریم مدرسه. به خاطر همین من تو رو خیلی دوست دارم. گرما رو هم خیلی دوست دارم. هندونه‌های شیرین تو حوض رو هم که انتظار خوردن رو می‌کشن خیلی دوست دارم! نم‌نم بارونت که رو خاک تشنه می‌شینن و بوی خاک رو حسابی بلند می‌کنن هم خیلی دوست دارم. این‌ها همه بوی زندگیه. زندگی رو هم به خاطر همه این چیزها دوست دارم! ممنونم خدا جون که بهم زندگی دادی! خالق زندگی دوستت دارم!

نسترن اعتمادی از رشت

تصویرگری: خدیجه قلی زاده ، شهرقدس

نامه‌ای از روی درخت

الآن درست سه ساعت‌ونیم است که دارم فکر می‌کنم چی برات بنویسم. به هر موضوعی که فکر می‌کنم، می‌بینم تکراری شده و تو آن را چاپ نمی‌کنی.

کجایی تو؟ می‌دونی من کجام؟ روی شاخه درخت! تازه جالبی این موضوع به این است که مدام صدای ترق و تروق از طرف شاخه می‌آید و من هم یک پایم آویزان است . باور کن همین الآن با چشمان خودم دو تا کرم هزارپا را دیدم که به خاطر اینکه جلوی راهشان بودم، از روی درخت پرت شدن پایین!

این‌جا انواع جانوران وجود دارد؛ سوسک درختی، ملخ، پشه و جیرجیرک. بالای سرم هم یک لانه پرنده قرار دارد. تمام تنم به خارش افتاده، احتمالاً به خاطر گاز مورچه‌ها!

یادت باشد حتماً نامه‌ام را چاپ کنی، و گرنه دفعه بعد از کره ماه برایت نامه می‌نویسم و از آدم فضایی‌ها...

در ضمن برایم دعا کن بتوانم سالم از اینجا پایین بیایم. آخر کرم قطوری دارد سعی می‌کند از درخت بالا بیاید و متأسفانه من روی لانه‌اش نشسته‌ام!

نیکی خیراندیش از تهران

عکس: زهرا حاجتی ، فومن

کفش نو

می‌شناسی؟ خب بهت حق می‌دهم، آخه خودم هم خودم را نمی‌شناسم. از وقتی که داشتم کفش‌های جدیدی پام می‌کردم و بعد بازتاب داده شدم درون آینه مغازه... نشناختم. حالا به همه حق می‌دهم که مرا با این کفش‌های سایز چند نشناسند.

ازم دلخور نباش. دوستت دارم... اندازه یک دنیا پوستر کودکی و نوجوانی‌ام!

فتانه ارجمند از تهران

بال‌هایی با بوی آسمان

نامت را می‌خوانند. این بار نوبت توست. پس از سال‌ها دوری از پرواز، این بار دوباره اوج می‌گیری. خورشید خودش نام تو را بلند گفت. قرعه به نام تو افتاد. روزهای پرواز را که به یاد می‌آوری، ته دلت خالی می‌شود! زیر پایت خالی است و تو آن بالا... این روزها می‌دانم که زمین برایت نفس‌گیر شده. خوب شد آسمان اول از همه تو را خواند، وگرنه می‌ماندی با زمینی که بال‌هایت را بسته است.

باید شروع کنی بال زدن را. همه ایستاده‌اند تا پرواز دوباره‌ات را تماشا کنند. برایت دست می‌زنند و خیره به بال‌هایت منتظرند. صدایی در گوش‌هایت می‌پیچد، کسی می‌شمارد: یک... فکر می‌کنی اگر پرواز را فراموش کرده باشی؟! یعنی هنوز هم اگر بال‌هایت را تکان دهی، پر می‌زنی و اوج می‌گیری؟

دو... می‌ترسی و دوباره ته دلت چیزی فرو می‌ریزد. چشم‌هایت را می‌بندی و منتظر می‌مانی.

سه... بال‌هایت بوی آسمان گرفته‌اند!

یاسمن رضائیان از تهران

تصویرگری: آرزو صالحی، تهران

غم‌ها مال باد وبس!...

روزنامه  را باز می‌کنم...  دنبال «دوچرخه» می‌گردم. پیدایش می‌کنم. ورق می‌زنم. به صفحه آثار نوجوانان می‌رسم. داستانی را که نوشته بودم می‌بینم. انگار بهم بال داده باشند می‌خواهم به پرواز در بیایم... وای خدای من! داستان من بالاخره چاپ شده... فریاد می‌زنم: «بالاخره چاپ شد!»

همه بدجوری نگاهم می‌کنند. ولی مگر چه اشکالی دارد؟ این‌که من خوشحال باشم و از ته دل فریاد شادی بزنم خیلی  وحشتناک است؟! این‌که بخواهم لذت خواندن چیزی را که از خواندنش خوشحال شدم بین همه تقسیم کنم خیلی بد  است!...  من دوست دارم همه مثل  من به وجد بیایند و مثل من فریاد بزنند... آن‌وقت دنیا پر می‌شود از شادی...و دنیا دیگر هیچ غصه‌ای ندارد. غم‌ها فقط مال باد و بس!

مائده محتشمی‌نژاد از تهران

تصویرگری :مهسا حاجی محمد ابراهیم ،تهران


آلبوم

ای کاش زندگی مثل یک آلبوم گنده با جلد قرمز بود.

ای کاش تمام لحظه‌ها مثل عکس‌های رنگی بودند که همه با بهترین حالتشان می‌خندیدند.

ای کاش کادر دوربین آن‌قدر بزرگ بود که هیچ وقت پدر بزرگ ازش بیرون نمی‌افتاد.

ای کاش همیشه نور بود. اگر هم نبود، می‌توانستیم فلاش بزنیم.

عباس منتظری شاد از همدان

کد خبر 86296

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز