با این هدف رفتهایم سراغ چهار نفر از جدیترین طنزپردازان حوزۀ ادبیات نوجوان . از این چهار نفر (سه نویسنده و یک مترجم)چهار سؤال رنگارنگ کردهایم و چهار جواب رنگارنگ گرفتهایم. بخوانید و لذت ببرید!
1- چرا اتفاقها همیشه «میافتند»؟
2- افتادن یک اتفاق جدی با افتادن یک اتفاق طنز چه فرقی دارد؟
3- طنزنویس شدن چه جور اتفاقی است؟
4- اتفاقیترین طنزی که به روی کاغذ آوردهاید چیست؟
طنزی به نام «زندگی»
1- وقتی چیزی باید اتفاق بیفتد، دیگر نمیتواند اتفاق نیفتد. چی میخواستید، چی گفتیم؟!
تصویرگریها: نازنین جمشیدی
2- هر اتفاق جدی میتواند یک اتفاق طنز هم باشد، به شرط این که حال و هوای خندیدن و خنداندن فراهم باشد. خود زندگی هم یک اتفاق بزرگ خندهدار است. قبول ندارید؟ از باعث و بانیاش بپرسید.
3- یک اتفاق تقریباً اتفاقی و کموبیش خندهدار.
4- یک روز پای پیاده رفتیم میدان آزادی. به خانه که برگشتم، قصهای نوشتم که اسمش شد «سرگذشت نقطۀ بازیگوش». منتظر باشید تا مجلۀ «بچهها...گلآقا» چاپ شود.
رضی هیرمندی
دو برش از یک سیب
1- اگر نیفتند که دیگر اتفاق نیستند.
2- به نظرم تفاوتشان باید در عمقشان باشد. اتفاق طنز تأملبرانگیزتر از اتفاق جدی است.
3- از آن اتفاقهایی که خودم نمیدانم کی و چرا افتاد!
4- چند سال پیش برای کار در جایی دعوت شدم. روزی که به آنجا رفتم، شخص دعوتکننده خیلی سرسنگین جوابم داد و بلافاصله برگشت سر کارش. آن روز تعجب کردم و با خودم فکر کردم اگر نمیخواست من بیایم، پس چرا به من زنگ زد. اما فردا که به آنجا رفتم، با روی خوش با من برخورد کرد. روز بعدش برخورد سرد روز اول تکرار شد و این ماجرا همینطور به شکل یک روز در میان ادامه داشت. تا این که بعد از چند روز آن آقا را کنار برادرش دیدم. مثل سیبی بودند که از وسط نصف شده باشند. و این ماجرا جرقۀ نوشتن مجموعهای به نام «یهقل دوقلها» شد.
طاهره ایبد
امضای واقعی و سند جعلی
1- اگر «نیفتند» که دیگر معنی نمیدهند. اتفاقها افتادنی هستند و کار دیگری نمیتوانند بکنند. مثلاً نمیتوانند بشوند یا بروند؛ بنابراین مجبورند بیفتند!
2- افتادن اتفاق جدی، معمولی است و نظر کسی را جلب نمیکند، اما اتفاق طنز مثل یک حادثه است، مثل یک ظهور، مثل یک بروز یا حتی مثل پدید آمدن یک شعر. اتفاق طنز عجیب است و برای مردم جالب توجه. اتفاق طنز مثل افتان سیب روی سر نیوتن است که همهچیز را تکان میدهد.
3- یک اتفاق معمولی، چون خودم حدس میزدم که روزی طنزنویس شوم. اما از کجا میدانستم؟ از آنجا که کتاب طنز زیاد میخواندم و در مدرسه هم با معلمها و دانشآموزانی که طناز بودند، رفیق بودم. حتی وقتی معلم شدم، موقع تدریس اتفاقهای طنز در کلاسم زیاد میافتاد.
4- یکی از دوستانم میخواست دو خانه بخرد و یکیاش را به دلایل اداری به اسم من کند. دو نفری رفتیم و هر دو خانه را سند زدیم؛ یکی به اسم او، یکی به اسم من. بعد از مدتی معلوم شد که سند هر دو خانه، جعلی بوده و کارمان به دادگاه کشید! امضای پای آن قرارداد اتفاقیترین طنزی بود که بهدستمن روی کاغذ آمد.
سید سعید هاشمی
مثل یک بچه ششماهه
1- اتفاقها مثل میوهاند؛ تا وقتی کالند نمیافتند و وقتی برسند، میافتند.
2- تا اتفاق جدی چهجور اتفاقی باشد! گاهی این اتفاق، ضد طنز و تراژدی است که آدم را ناراحت میکند. بنابراین آدم دوست دارد اینجور اتفاقها تا ابد روی درخت بمانند و خراب بشوند، یا این که گنجشکها نوکشان بزنند. اما فرق اتفاق جدی با طنز این است که آدمها همیشه علاقهمند به تکرار آن هستند و از افتادنش خوشحال میشوند و میخندند.
3- من خودم آن را اتفاق خوشایندی میدانم و از آن به عنوان یک اتفاق خوب استقبال میکنم؛ مثل مهمانی که در خانه را زده و آدم دوست دارد بیاید تو.
4- آدم وقتی تازه اثری را نوشته، فکر میکند شاهکار بزرگی خلق کرده. اما بعداً متوجه میشود فکرش درست نبوده. به هر حال به همین دلیل من هم به نظرم دو داستان آخرم بهتر و اتفاقیتر از بقیۀ آثارم هستند. یکی از این داستانها دربارۀ عینکی به نام «اصغر» است که همهچیز را خیلی بزرگ میبیند. مثلاً سنگ را کوه میبیند و فکر میکند خرخاکی یک اسب است. در نهایت هم یک پشه او را نیش میزند و چون فکر میکند مار نیشش زده، میمیرد.
داستان دومم دربارۀ چاقویی به اسم «ناصر» است که شاعر است. همه از این چاقو انتظار دارند که ببرد، اما او شعر میگوید. وقتی هم که مجبورش میکنند پوست پیازی را بکند، تا مدتها رویش نمیشود به هیچ پیازی نگاه کند و خجالت میکشد.
اما مهمترین مسئلهای که دوست دارم دربارهاش بنویسم، اتفاقی است که نرسیده و همانطور کال میافتد، مثل بچهای که شش ماهه به دنیا میآید!
محمدرضا شمس
بهترین کتابهای طنز نوجوان
قصههای مجید (هوشنگ مرادی کرمانی) و ختم ارباب والا (محمدرضا کاتب).
سید سعید هاشمی:
قصههای مجید (هوشنگ مرادی کرمانی) ، جای شما خالی (محمدرضا کاتب) ودو کتاب دیگر که نوجوانان هم میتوانند بخوانند: کمال تعجب (عمران صلاحی) و بفرمائید بنشینید صندلی عزیز (اکبر کسیر).
رضی هیرمندی:
تام سایر (مارک توآین، ترجمۀ پرویز داریوش)، هکلبری فین (مارک توآین، ترجمۀ ابراهیم گلستان)، ناتوردشت (سالینجر، ترجمۀ محمد نجفی) و لافکادیو (سیلور استاین) [که به نظر ما ترجمۀ خود آقای هیرمندی خواندنی است].
محمدرضا شمس:
هندوانه به شرط عشق (فرهاد حسنزاده)، جامجهانی در جوادیه (داوود امیریان) و ختم ارباب والا (محمدرضا کاتب).