مثلاً این نیمسوت از همه گیجتر، بد قولتر، ریزه میزه تر، کوته بینتر، جمعوجورتر، نخودیتر و خلاصه هرچی تر است شایسته این بشر است. احتمالاً وقتی بچه تر بود مامانش بهش میگفت «ترانه».
این نکته را داشته باشید تا نکتهای دیگر را خدمت حضور مبارکتان عرض بفرماییم. تابستان را اگر موجودی سهپا فرض کنیم، دو پایش رفته و یک پای دیگرش مانده است. این فصل هم دارد تمام میشود و میرود پیکارش و نوجوانها و جوانها و کودکها باید کمکم خودشان را آماده کنند برای فصل شکار. فصل شکار که لابد میدانید کدام است؟ بله، همان شروع مدرسههاست.
حالا برگردیم به نکته اولمان، درباره «تر»های این نیمسوتِ سوت به سوت شده. پریروز یواشکی رفتیم بالای سر نیمسوت که بفهمیم چهکار دارد میکند. دیدیم دارد مشق مینویسد. توی دلمان فرمودیم: آخی! طفلکی! همه از درس و مشق فراری و شکارند و این موش بریده دارد خودش را برای فصل شکار آماده میکند.
تصویرگری: لاله ضیایی
به قول شاعر مادر مرده:
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند/ بعضیها شکارچی و بعضی شکارند
برخی در فکر آیندهای تابناک میتازند/ بعضیها از گذشته هم خبر ندارند.
(البته ببخشید که شعر شاعر دچار سکته وزنی شده است. طفلک تازگیها خفن شده.)
بله، داشتیم میفرمودیم. آهسته آهسته داشتیم به نیمسوت میبالیدیم که آفرین بر تو که اینقدر آیندهنگری و آینده را مینگری و از این حرفها که دیدیم دفترش را از ما قایم کرد.
فرمودیم: «دفترت را بیار ببینم، عزیز دلم، چرا همچی کردی؟»
اشک در چشمهایش حلقه زد و گفت: «دعوایم نمیکنی؟»
گفتیم:« نه، به هیچوجه، داشتی چهکار میکردی، ای وروجک آیندهنگر!» دفتر مشق را نشانمان داد و گفت: «یکی از مشقهای پارسالم مونده بود، داشتم تسویه حساب میکردم.»
دود از کله مبارکمان به هوا خاست و نصف هوای تهران را آلوده کرد. آدم به این [...] نوبره! حالا فهمیدید وقتی میگوییم بعضیها «تر» تشریف دارند، منظورمان چیست!