یکشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۲ - ۱۶:۵۱
۰ نفر

دیشب همسایه‌ی طبقه‌ی پایین زنگ خانه‌ی ما را زد. گفت: دزدی روی پشت بام راه می‌رود.

این جیرجیرک نیست

ما در آخرین طبقه‌ی آپارتمان زندگی می‌کنیم و شاید اگر صدایی بود زودتر می‌شنیدیم.

اما پدر و برادرم به پشت بام دویدند.

در تمام آن مدت ما دلشوره داشتیم. من در خیالم منتظر ورود دزدی بودم که آن‌ها را گروگان گرفته باشد. تلفن را در دست گرفتم تا در صورت نیاز به پلیس زنگ بزنم.

پدر و برادرم آمدند. آن‌ها همه جا را گشته بودند. اثری از دزد نبود.

مرد همسایه گفت: هست! هم سروصدا می‌آید و هم همسایه‌ی دیوار به دیوار ما گفته یک قطعه‌ی بزرگ شیرینی روی پشت بام افتاده است.

شیرینی؟ برادرم خندید... شاید تکه‌ای سنگ را با شیرینی اشتباه گرفته است.

مرد گفت: پس سروصدا چه می‌شود.

برادر پاسخ داد: صدای جیرجیرک بوده.

مرد: نه حتماً دزد است.

آن‌ها به اتفاق به پشت‌بام رفتند.

مرد با چشمان خودش دید و باور کرد که دزدی در کار نیست، اما گوش‌هایش چیزهای دیگری شنیده بودند که هم شرمنده بود و هم تعجب زده.

آرام و با عذرخواهی رفت. شنیدم که صدای پدر می‌آمد. داشت برای مادرم تعریف می‌کرد که مرد همسایه از صبوری ما تعجب کرده است.

پدر می‌گفت: «از صدای این همه کولر جا خورده بود، همه‌ی کولرها با هم جیرجیر می‌کردند و بدترین صدای کولر هم مال خودشان بود که باعث شده بود تصور کنند دزدی روی پشت‌بام می‌دود. او به من گفت که چرا تا به‌حال اعتراض نکرده‌ام و من یادآوری کردم که چندبار این مسئله را در زمان امتحانات فرزندانم گفته‌ام و...»

یاد شب‌هایی افتادم که صدای کولرها خوابم را به تأخیر می‌انداخت. ما در این تابستان یک لحظه هم آرامش نداشته‌ایم و حالا نه این که عادت کرده باشیم، اما با این وضعیت کنار آمده‌ایم و برای همین به ما می‌گویند خانواده‌ی صبور.

فردا صبح روی تابلوی اعلانات ساختمان، کاغذ سفیدی نصب شده بودکه  از همسایه‌ها می‌خواست به‌سرعت نسبت به سرویس کولرهایشان اقدام کنند، با امضای آقای همسایه.

کد خبر 225422
منبع: همشهری آنلاین

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز