* * *
دکتر با ملحق شدن به دوستان و همکارانش، گروهبان «رِبهکا شورشات» و افسر پلیس «لانگ آرم» در پروندهی جدید، حسابی خوشحالشان کرد.
آنها تمام شب را در میان درختهای جنگلی در حاشیهی یک روستای دور افتاده سپری کردند و از خانهی کوچک روستایی، چشم برنداشتند. نور روی برفی که زمین را پوشانده بود، منعکس میشد. این انعکاس نور، منظرهی زیبایی را بهوجود آورده بود، اما جادهها همچنان لغزنده و پر دستانداز بودند.
خانه، متعلق به دوست صمیمی «والاس وب» بود. «وب» یا «عنکبوت»، نام مستعار یک زندانی فراری بود که تازه از زندان ایالتی فرار کرده بود. آنها چهار شب بود که در حاشیهی این روستا منتظر وب بودند، اما هیچ خبری نشده بود. گروهبان میخواست دکتر را به خانهاش برساند که ناگهان خبری را از بیسیم ماشین شنید. به فروشگاه بزرگ روستا، دستبرد زده بودند و گاو صندوق را شبانه خالی کرده بودند.
آنها به سرعت خودشان را به فروشگاه رساندند و موقعیت را بررسی کردند. صاحب فروشگاه اطلاعات بهدرد بخوری از دزد و ماشینش نداده بود، اما میدانست به کدام سمت رفته است.
گروهبان آژیر ماشین را روشن کرد و با سرعت زیاد به طرف جادهی باریک روستایی سرازیر شد. گروهبان به شوخی به دکتر گفت: «اینوقت شب توی این جادهی متروک، سروکلهی هیچکس پیدا نمیشه، مگه اینکه دزد باشه!»
جاده، طولانی و کاملاً خالی بود و تا چشم کار میکرد، درخت بود که در دوطرف جاده دیده میشد. آنها به رانندگی در شب ادامه دادند تا اینکه ماشینی را دیدند که کنار جاده ایستاده بود. صندوق عقب ماشین، بالا بود و مردی مشغول بیرون کشیدن جک از زیر ماشین بود. دکتر گفت: «این اولین مظنون ماست.» و گروهبان سرعتش را اضافه کرد.
گروهبان گفت: «جک رو داره در میآره؛ پس باید لاستیک رو عوض کرده باشه و معنیاش اینه که مدت زیادی اینجا بوده.» و با استدلالی که آورده بود، به خودش میبالید.
آنها کنار ماشین توقف کردند. پیاده شدند و با راننده حرف زدند. راننده هیچ کارت شناسایی یا چیز دیگری همراه نداشت، اما ادعا میکرد مدت زیادی است که در برف گیر کرده و مجبور شده لاستیک ماشینش را عوض کند. دکتر لاستیک پنجر را در صندوق عقب بررسی کرد. لاستیک خشک و کمباد بود.
همینطور که راننده مشغول توضیح دادن به گروهبان بود، دکتر گفت: «ببینم، به شکل خیلی اتفاقی، شما آقای وب نیستین؟!»
* دکتر از کجا حدس زد که این راننده، همان دزد و همان فراری باشد؟
پاسخ:
آنها چند روز بود که منتظر بودند سروکلهی «وب» در این روستا پیدا شود. حضور یک راننده در این ساعت از شب در کنار جادهی متروک، درست همزمان با دزدی از فروشگاه بزرگ و بدون کارت شناسایی به اندازهی کافی مشکوک است؛ بهخصوص وقتی لاستیک پنچر شده در این جادهی برفی، خشک باشد!
دکتر متوجه شد او باید همان زندانی فراری باشد که به این روستا آمده و از فروشگاه دزدی کرده است. او هنگام فرار در جاده، به راحتی میتوانسته باد لاستیکش را در صندوق عقب خالی کند تا به نظر برسد مدت زیادی است که در کنار جاده مشغول پنجرگیری است و کسی به او مظنون نشود. اما فکر نکرده بود، لاستیک پنجر خشک، آن هم در این جادهی برفی و لغزنده، همهی نقشههایش را خراب میکند.