شنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۵ - ۰۶:۰۴
۰ نفر

همشهری دو - هلیا نصرتی: خانه‌ای با دیوارهای ریخته‌شده که در نخستین نگاه حکم خرابه‌ای را دارد که سالیان دراز ساکنانی داشته و اهالی‌اش به ناگاه ترک محل کرده‌اند؛ خانه‌ای با دری به رنگ سبز که در برابر زنگ‌زدگی‌آهن، حکم بازنده‌ای را دارد و در جدال با این زنگ‌زدگی‌ها هر روز از روز قبل بازنده‌تر است.

ماه‌بی‌بی

زمين‌هاي پست و هموار كه انگار با آبادي و عمران قهر كرده‌اند و سنگلاخ‌ها را به مهماني دعوت كرده‌اند خانه را به محاصره درآورده‌اند. از پلاك، كنتور برق، خانه‌هاي ديگر و هر آنچه نشان از زندگي شهري داشته باشد، خبري نيست؛ خانه‌اي در انتهاي يكي از خيابان‌هاي دورافتاده و فقيرنشين حومه شهر زاهدان كه متعلق به پيرزني است به نام‌ ماه‌بي‌بي؛ پيرزني كه به گفته ذهن خودش و شمارش روزها و شب‌ها 70 سالگي را گذرانده است.

خط و خطوط روي پيشاني و گونه‌هاي پيرزن، عمقي به ژرفاي فقردارد.‌ ماه‌بي‌بي پيرزن تنهايي است كه در اوج تنهايي و فقر زندگي مي‌كند. او حتي همسايه‌اي ندارد كه با او درددل كند و گلايه فقر و نداري را پيش او ببرد.‌ ماه‌بي‌بي نه شناسنامه دارد و نه كارت ملي؛ البته كپي اين دو نشان از آن دارد كه پيرزن روزي صاحب هويت بوده اما اين مدارك چه شده است، خودش هم نمي‌داند!

  • ترك ديار و آغاز تنهايي

براي صحبت با ‌ماه‌بي‌بي نياز به مترجم داريم. او اصلا فارسي بلد نيست و مرد جواني كه در همان حوالي زندگي مي‌كند، با زبان بلوچي با‌ ماه‌بي‌بي همكلام مي‌شود. ‌ماه‌بي‌بي دستش را روي پيشاني‌اش مي‌گذارد و درحالي‌كه چادر رنگي نخ نما و رنگ‌و‌رورفته‌اش را به سر دارد، شروع به صحبت مي‌كند: سراوان زندگي مي‌كردم، همان‌جا هم به دنيا آمده بودم؛ در خانواده فقيري كه زندگي برايشان سخت مي‌گذشت. سال‌ها قبل زن دوم مردي شدم كه خيلي زود از دنيا رفت. فرزندهاي همسرم با من سر ناسازگاري داشتند و الان هم رابطه خوبي ندارند. در سن 35سالگي خدا دختري به من داد و يك سال نكشيده بود كه همسرم ما را براي هميشه ترك كرد.

7سال قبل تنها دختر‌ ماه‌بي‌بي ازدواج كرد و راهي زاهدان شد. پيرزن نمي‌توانست دوري دخترش را تحمل كند، اين بود كه دار و ندارش را فروخت و زميني در حومه زاهدان خريد. با خريد زمين پول‌هايش ته‌كشيد. دامادش وضع مالي خوبي ندارد و همين مسئله باعث شده نتواند دست مادرزنش را بگيرد. اينطور شد كه‌ ماه‌بي‌بي ماند و دنيايي نداري و فقر؛ ‌ماه‌بي‌بي ماند و زمين بايري كه نه درخت و بته‌اي در آن سبز بود و نه بنايي داشت.

  • سقفي با لاستيك و تكه‌هاي ايرانيت

همسايه‌ها كمك كردند و هر كسي يك تكه از وسايل ساختماني را داد؛ يكي لاستيك مستهلك ماشينش را و ديگري تكه ايرانيت اضافه از ساخت خانه‌اش را. همه اين وسايل روي هم قرار گرفتند تا اتاقي براي او ساخته شد كه ابعادش 5/1 در 2متر است و حياطي كه ديوارهاي آجري و سفالي‌اش نامنظم در كنار هم قرار‌گرفته و هر لحظه احتمال ريزش دارد.

وقتي وارد اتاق كوچك‌ ماه‌بي‌بي مي‌شوي، تنها چيزي كه به چشمت مي‌خورد زيلوي كهنه‌اي است كه پيرزن شب‌هايش را روي آن سر مي‌‌كند. سرت را كه بالا گرفته و به سقف نگاه كني، تاير، لاستيك، تكه‌هاي ايرانيت، چوب و تخته را مي‌بيني كه در كنار هم جا گرفته‌اند تا سقف خانه را تشكيل دهند. مي‌گويد: اينجا هيچ سيستم گرمايشي و سرمايشي‌اي ندارم. تابستان‌ها با گرماي 42درجه سيستان و بلوچستان كنار مي‌آيم و زمستان‌‌ها براي فرار از سرماي استخوان‌سوز كوير زاهدان چندين لباس روي هم مي‌پوشم.

نبود سيستم سرمايشي و گرمايشي تنها مشكل پيرزن نيست؛ در خانه او، نه دستشويي هست و نه حمام. مي‌گويد: آب لوله‌كشي نداريم، نه اينكه من نداشته باشم، اينجا هيچ‌كدام از همسايه‌ها آب ندارند اما آنها پول خريد آب را دارند. 4تا بشكه 20 ليتري مي‌شود 1500تومان. ولي من توانايي خريد اين آب را هم ندارم.

  • بي هويتي براي پيرزن

پيرزن آبي ندارد كه بخورد و با آن استحمام كند و رخت و لباس‌هايش را بشويد. گاهي رهگذري اگر از آن اطراف عبور كند و دست خيري داشته باشد، ظرف 20 ليتري آب براي پيرزن مي‌گيرد. هديه 500توماني اهالي اين شهر به‌ ماه‌بي‌بي او را تا حد وصف‌ناپذيري خوشحال مي‌كند. مي‌گويد: برق هم ندارم. مردم ديگر دارند، خانه من ندارد. البته يكي از اهالي يك سيم از تير برق برايم كشيده و داخل اتاقم يك لامپ دارم.

ماه‌بي‌بي شناسنامه ندارد، كارت ملي هم ندارد، براي همين نمي‌تواند يارانه بگيرد. او تحت پوشش هيچ‌كدام از سازمان‌ها نيست و روزهايش را با مشقت مي‌گذراند. اگر اهالي بگذرند و به او كمك كنند، ‌ماه‌بي‌بي روزش را با تكه ناني از دست اهالي شب مي‌كند اما اگر كسي نيايد، ‌ماه‌بي‌بي مي‌ماند و گرسنگي و تشنگي يك روزه. مي‌گويد: اطراف خانه‌ام پر از سگ‌هاي بي‌صاحب است. شب‌ها كه مي‌خوابم مدام صداي پارس آنها را مي‌شنوم. چون اينجا خرابه است، افراد خلافكار براي مصرف مواد هم نزديك خانه‌ام مي‌آيند و فقط خدا مي‌داند شب را چطور از ترس تا به صبح مي‌رسانم.

  • آرزوهاي كوچك و دست‌يافتني

با تمام اين اوصاف پيرزن شاكر است و‌ همين كه‌ الله‌اكبر را از گلدسته مسجد محل مي‌شنود قامت مي‌بندد و نمازش را مي‌خواند و تمام ‌ماه مبارك رمضان روزه است. زن آرام و قانع، روزهايش را با 2 مرغي كه در گوشه خانه‌اش جاخوش كرده‌اند مي‌گذراند. او با مقداري فنس آهني براي مرغ‌ها خانه درست كرده است و هر روز صبح آنها را از خانه بيرون مي‌آورد. درحقيقت مرغ‌ها تنها همدم و انيس‌ ماه‌بي‌بي هستند. مي‌گويد: دخترم وضع مالي خوبي ندارد. شوهرش مرد خوبي است اما زندگي خودشان را هم به سختي مي‌گذراند. دلم مي‌خواهد بتوانم براي خانه‌ام حمام و دستشويي درست كرده و ديوارهاي خانه‌ام را درست كنم تا احتمال آمدن افراد ناشناس به داخل آن وجود نداشته باشد. دلم مي‌خواهد پول داشته باشم تا بتوانم آب بخرم و با آن استحمام كنم. من نماز مي‌خوانم و برايم خيلي اين مسئله مهم است. آرزوي خوردن غذاهاي آنچناني را ندارم اما دلم نمي‌خواهد كه چشم‌انتظار باشم و روزها را بشمارم تا رهگذري عبور كند و تكه ناني به دستم بدهد.

از‌ماه‌بي‌بي كه جدا مي‌شويم، همانطور كه چادر كهنه‌اش را به سر دارد ما را بدرقه مي‌كند. از او كه دور مي‌شويم، ‌ماه‌بي‌بي گوشه در مي‌نشيند و دستش را روي پيشاني‌اش مي‌گذارد و به دوردست‌ها خيره مي‌شود. كسي چه مي‌داند شايد به آرزوهاي كوچك و دست‌يافتني‌اي فكر مي‌كند كه براي او دور و بعيد مي‌نمايد!

  • شما چه مي‌كنيد‌‌؟

ماه بي‌بي در يك خرابه زندگي مي‌كند و از حداقل امكانات لازم هم بهره‌مند نيست. شمابراي همراهي با او چه مي‌كنيد‌؟ ‌نظرات و پيشنهاد‌‌هاي خود‌‌ را به 30003344 پيامك كنيد‌‌ يا با شماره تلفن 84321000 تماس بگيريد‌‌.

کد خبر 342248

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار مهارت‌های زندگی

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha