شنبه ۲۰ مهر ۱۳۸۷ - ۱۳:۴۱
۰ نفر

ندا انتظامی: این روزها نمایش «قانون نانوشته» به کارگردانی سپیده نظری‌پور در سالن قشقایی اجرا می‌شود.

نمایشنامه این کار با نگاه مستقیم به دفاع مقدس توسط مهرداد رایانی مخصوص نوشته شده. «قانون نانوشته» به سراغ آدم‌های آن دوران رفته است؛ آدم‌هایی که بعد از دفاع مقدس، نگاه متفاوتی به جامعه و حتی زمان دفاع مقدس دارند. این کار سوای مسائلی که مطرح می‌کند از دغدغه‌های نظری‌پور است و ممکن است به‌عنوان یک تماشاگر با این دغدغه‌ها همراه باشید و یا با آن مخالف. برای اینکه با این دیدگاه آشنا بشوید با نظری‌پور که کارگردانی نمایش‌های«گفت‌وگوی بی‌پایان ستاره»، «اژدهاک»، «الکترا»، «افسانة زن سرخپوش» و... را در کارنامه‌اش دارد گفت‌وگو کردیم.

  •  بعد از سال‌ها به دنیای تئاتر دفاع مقدس برگشتید. آخرین بار که در این حوزه کار کردید، گفتید به‌طور مکرر نمی‌خواهید در این حوزه کار کنید. چه جذابیتی در این متن دیدید که شما را برای کار کردن وسوسه کرد؟

 این متن نگاه ویژه‌ای به دفاع مقدس دارد. همان طور که از اثرات مخرب جنگ می‌گوید، مباحث مختلفی را مورد بررسی قرار می‌دهد؛ بحث اصلی نمایشنامه این است که مردانی که آن دوران به جبهه رفتند نمی‌توانند با نسل امروز ارتباط برقرار کنند و این یک مشکل اجتماعی است. این معضل حتی برای خانواده‌هایی وجود دارد که درگیر این مسئله هستند. نمایشنامه یک نمونه را معرفی می‌کند، اما من این مسئله را عمیق‌تر دیدم. احساسم این است که نمایشنامه می‌خواهد بگوید که اساسا این افراد با جوانان امروزی نمی‌توانند ارتباط برقرار کنند و حرف هم را نمی‌توانند بفهمند. آن ملاک‌ها و آن ارزش‌ها در حال حاضر،  ارزش‌ آن زمان را  ندارد.

  •  با حرف‌های شما موافق هستم، اما سمت و سوی کار در جاهایی با پدر (حجت) است و در جاهایی با پسر (حمید). در حقیقت تماشاگر بلاتکلیف است که کدام حق دارند.

 باید همین طور باشد. باید خود تماشاگر فکر کند. ما نخواستیم هیچ کدام از این دو را محکوم کنیم، چرا که هر دو محق هستند. حمید محق است چون بهترین سال‌های زندگی‌اش را در تنهایی گذارنده است و احساس می‌کند از نظر مالی و معنوی عقب افتاده است. حق طبیعی‌اش بوده که پدر بالا سرش باشد. جامعه برای چنین پسری که همیشه تنها بوده، چه کار کرده است؟ چه کار  معنوی‌ای کرده که جبران‌کننده تنهایی او باشد تا او بتواند به این تنهایی‌اش افتخار کند. متأسفانه نسل حمید نمی‌تواند این تنهایی را بپذیرد.

  •  این سؤال را به این دلیل پرسیدم که نمایش و لحظه آغاز  با انفجار شروع می‌شود، حمید عصبی است، پدر در حال انفجار است و مادر ترسان. به همین دلیل نمی‌توانم با شخصیت‌ها ارتباط بگیرم.

اینکه چرا ما از اینجا شروع کردیم به ساختار نمایشنامه برمی‌گردد.

  •  اما به‌نظر می‌رسد که تمایل حسی به سمت پدر است. در همان ابتدا این پدر است که با هر صحبتی که با داد هم توأم است، حق را می‌گوید، اوست که صندلی‌اش را به سمت پسر می‌برد و پسر در نهایت صندلی‌اش را به پشت می‌کند.

به هر حال پدر پخته‌تر و محق‌تر است. پدر مداوم از خودش می‌پرسد که من چه اشتباهی کردم. در جایی که باید به وظیفه انسانی عمل می‌کرده او به جبهه رفته است. پدر مدام از خودش می‌پرسد چرا باید این اتفاق برای من بیفتد. پدر در جایگاه ارزشمندتری قرار دارد.

  •  اما پدر به تمام کارهای پسر با شک نگاه می‌کند.

 برای اینکه می‌داند و تجربه‌های قبلی از کارهای او داشته است. به همین دلیل مواظب اوست. با اینکه مواظب اوست اما پسر کار خودش را می‌کند. دلیل هم ساده است، ارتباطی که باید شکل می‌گرفته قطع شده است.

  •  ببینید وقتی قرار است که در نمایشی از عدم‌ارتباط نسل‌ها حرف زده شود...

من این حرف‌ها را مطرح می‌کنم. نه می‌خواهم قانونی بگذارم و نه می‌خواهم بگویم که حق با پدر است یا پسر، هر چند که ته دلم حق را به پدر می‌دهم.

  •  به‌نظرم این حس شما باعث شده که به نسل جوان حق ندهید. نسل جوان شما نسل عجیبی است.

 در جاهایی هم به پسر حق داده‌ام، اما پدر برای من در جایگاه رفیع‌تری قرار دارد. دوران کودکی و نوجوانی نسل من در جنگ گذشت و سختی‌های آن دوران را درک می‌کنم. همیشه از خودم می‌پرسم اگر من یک مرد بودم و تازه ازدواج کرده بودم و بچه داشتم می‌رفتم جنگ؟ موقعیت حجت همین است.

به‌نظرم این موقعیت که پدر با آن مواجه شده موقعیت سختی بوده است. 15 سال بچه‌اش را ندیده است و زمانی که او را می‌بیند دیگر نمی‌تواند با او ارتباط بگیرد. نبود پدر برای این خانواده بسیار راحت‌تر از بودن او در خانه است. به پدر خیلی سخت می‌گذرد. اما از طرف دیگر به نوعی به جوان‌ها هم حق می‌دهم؛  کجای کار اشتباه است؟ آیا فرهنگ صحیحی در جامعه وجود ندارد؟ چرا  گرایش جوانان ما به مواد‌مخدر و مشروب زیاد است؟ در نهایت جوانان این نمایش که نمونه‌ای از جوانان جامعه امروز هستند، همه کاری می‌کنند و در آخر نمایش یکی از جوانان یک مونولوگ می‌گوید که من چی کار کنم،  هر کاری که خواستم انجام بدهم یک مانع جلوی من بوده است و من مجبور شده‌ام که یک کار دیگر انجام بدهم.

  •  مونولوگ آخری که الان اشاره کردید را  اگر در کنار ترک کردن مادر و پسر بگذاریم و در کنارش هم دیالوگ آخر حجت را که با فریاد می‌گوید که کاش جنگ تمام نمی‌شد، نگاه را از پدر به پسر می‌کشاند؛ گویی که پدر مقصر است.

 بستگی دارد که از این جمله چه برداشتی داشته باشید.

  •  برداشت شما به‌عنوان کارگردان از این جمله چیست؟

 منظور حجت این است که در آن دوران داشته یک کار بزرگ می‌کرده که هم خدا و هم خانواده‌اش از او راضی بودند. این حرف تنها حرف نمایشنامه‌نویس نیست، بلکه حرف بزرگترین فرمانده‌های جنگ ما بوده است که در سخنرانی‌هایشان به این نکته اشاره داشتند که خوشا به حال کسانی که شهید می‌شوند و بدا به حال کسانی که زنده می‌مانند. این حرف در زمانی گفته می‌شود که جنگ تمام نشده بود. این حرف حجت است که ‌ای کاش شهید می‌شدم و این روزها این اتفاقات را نمی‌دیدم.

  • جواب این قسمت را نگرفتم. زمانی که مادر حجت را ترک می‌کند، عزیز جونی که حتی اگر به قهر خانه را ترک کرده باز هم نگران قرص‌های همسرش است، رفتار غیرمنطقی حجت او را وادار به این کار می‌کند.

 همیشه آنچه اتفاق می‌افتد آن چیزی نیست که بر حق است. مثلا زمانی که اتللو دزدمونا را براساس شکش می‌کشد، آیا دزدمونا بر حق است؟

  •  هست و اتللو چوبش را می‌خورد، چون اشتباه کرده. سهراب هم کشته می‌شود چون رستم به نامردی سهراب را می‌کشد، تقاص بدی هم پس می‌دهد.

 ما این تقاص را د ر داستان سهراب و رستم می‌بینیم؟ در این نمایش ما تا همین جا می‌بینیم و نمی‌دانیم که بعدش چه اتفاقی می‌افتد. تا همین جا می‌خواستم  بگویم که حجت خیلی تنهاست. دیالوگی که اول نمایش حجت می‌گوید که خیلی تک افتادم. او اعتقادش را نگه داشته و نمی‌خواهد که با آن تجارت کند، در حالی‌که خانواده‌اش با او در این رابطه مخالف هستند. نویسنده نگرش جدیدی به خانواده‌ کرده است. در تمام کارها می‌بینیم که همسر همسو است. من از شما سؤال می‌کنم، آیا چیزهای که در گذشته ارزش بودند امروز هم ارزش هستند؟

  • طبیعتا می‌تواند  نباشد. اما می‌توان از زاویه‌های مختلف به آن نگاه کرد. می‌توان یک بار از دیدگاه مادر و  یک بار از دیدگاه پدر یا پسر نگاه کرد.

 این خصیصه تئاتر است. در کارهایم هیچ چیز  را تثبیت نکرده‌ام. دوست داشته‌ام به تعداد تماشاگران، برداشت از کارم وجود داشته باشد، این هنر است. اما چرا باید زمان، از ارزش معنوی-  ارزشی کم کند؟ این ارزش‌ها همیشگی است.

  •  یکی از لحظات خوب نمایش، لحظاتی است که موج حجت را می‌گیرد و حجت صداها را به‌گونه‌ای دیگر می‌شنود. ایده جالبی بود؛ در متن هم به همین شکل بود؟

در متن به این شکل نبود و نوشته شده بود که حجت حالش بد می‌شود. سه بار این حالت پیش می‌آید. نمی‌خواستم بیشتر از این ایده  استفاده کنم که در این‌صورت داستان به سمت و سوی دیگری می‌رفت. انگار که حجت مشکل دارد در حالی که رفتار آنان باعث می‌شود که حجت به این روز بیفتد.

  •  کاملا به اندازه استفاده کردید. اما به‌نظرم زمان رقص جوان‌ها طولانی است. انگار می‌خواهید که بعد از آن فضای سنگین به تماشاگر استراحت بدهید.

کل آن صحنه که از مستی شدید بود تا آخر 6 دقیقه بیشتر نیست. این صحنه باید باشد که بتواند حالات روحی آنان را درک کنید، در غیر این صورت باور نمی‌کردید که اینها هم مست هستند و هم مواد استفاده کرده‌اند. اگر زمان کار کمتر بود برایتان درک موقعیت و حالات روحی آنها قابل باور نبود.

کد خبر 65446

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز