با اینکه همه‌ ما می‌دانیم باید برای رسیدن به هدفمان تلاش کنیم و سختی بکشیم، اما تعداد کمی از ما این شعار را زندگی می‌کنند؛ آدم‌هایی که همه عشق زندگی‌شان در یک چیز خلاصه می‌شود و برای آن، طوری مبارزه و تلاش می‌کنند که به هدف‌های بهتری می‌رسند.این گفت و گو در شماره ۱۵۰ همشهری خانواده منتشر شده است.

غفار منش

 به گزارش همشهری آنلاین، «امیر غفارمنش» از آن دسته آدم‌هاست که برای اثبات علاقه و توانایی‌اش به پدر، بی‌اندازه تلاش کرد و نتیجه گرفت. او خیلی جدی بازی می‌کند، اما همیشه پای ثابت سریال‌های طنز بوده. غفارمنش کار خودش را با تئاتر شروع کرده و همچنان در کنار کارهایش، تئاتر هم بازی می‌کند. او معتقد است مسیر بازیگری‌اش هنوز ادامه دارد. آموزش گرفتن و تغییر کردن را دوست دارد و همیشه دلش می‌خواهد یاد بگیرد و طرز تفکرش را رشد بدهد. در ادامه گفت‌وگوی ما را با او و پسرش راستین می‌خوانید.

امیر غفارمنش به روایت خودش کیست؟

نمی‌توانم بگویم بچه پایینم یا بالا، ولی از طبقه متوسط هستم. من زود بزرگ شدم. کودکی نکردم. دلیل شیطنت‌های الانم هم همین است. توی سن سیزده‌سالگی، یک بحران برایمان پیش آمد. حقوق پدرم قطع شد و من مجبور شدم کار کنم. پدر، خواهر و برادرم هم از ما دور بودند. توی آن سن همه بچه‌ها از مدرسه می‌آمدند و می‌رفتند بازی می‌کردند، اما من از مدرسه می‌رفتم سر کار؛ دست‌فروشی می‌کردم. همیشه به طنز می‌گویم من همه دوره‌های تحصیلی‌ام را پنج‌ساله گذرانده‌ام؛ ابتدایی، راهنمایی، دبیرستان و حتی دانشگاهم، هر کدام پنج سال طول کشید.  

بازیگر معروف سریال‌های طنز: نباید یک لکه سیاه در زندگی‌ام باقی بماند

 وقتی وارد سینما شدید چه کسی مشوق شما بود؟  

پدرم فیلمساز بود، اما با بازیگر شدنم مخالف بود، چون چشم من انحراف دارد. می‌گفت که می‌روی نقش‌های فرعی و سیاهی‌لشگر به‌ تو می‌دهند. نرو آبروی من را خراب نکن. لحنش هم این بود که تو هیچ‌ چیزی نمی‌شوی. وقتی هم که یک فیلمساز به تو بگوید به‌ درد این کار نمی‌خوری، خیلی تلخ است. من هم مصمم شدم به او نشان بدهم عاشق این کارم. با همین نقصی که دارم آمدم کار کردم. خیلی زیاد هم تئاتر کار کردم.

 پدر هیچ‌وقت بازیگر بودنتان را قبول نکرد؟

پدر با من قهر کرده بود و به تئاترهایم نمی‌آمد. «ناصر آقایی» هم‌کلاسی دانشکده پدرم بود. توی دانشکده هنرهای دراماتیک با هم بودند. یک روز پدرم در خیابان ناصر آقایی را دیده بود و او به پدرم گفته بود: «به‌خاطر پسرت به‌ تو تبریک می‌گویم. جوان اول دانشگاه است.» بابا جا ‌خورده بود، اما سر همین ماجرا کوتاه آمد و با مامان گل خریدند و آمدند سر تئاتر من. سال ۱۳۷۰ بود و تئاتر «بازگشت از خانه» را کار می‌کردم. بچه‌ها به من گفتند که برو ببین بابات آمده و من گفتم نه اشتباه می‌کنید بابای من نیست. رفتم دیدم بابام است. اتفاقا آن شب خیلی هم درخشان بازی کردم و اتفاق خوبی بود. با من آشتی کرد.

رسیدن به این جایگاه جزء آرزوهایتان بود؟

من هنوز به جایگاهی که آرزویش را داشتم، نرسیده‌ام. اما یک نکته هست که باید به جوان‌هایی که به بازیگری علاقه دارند، بگویم. بازیگری هیچ نقطه پایانی ندارد. بازیگری یک مسیر است. فرض کنید می‌خواهید با خانواده بروید شمال. اگر هوایی بروی شمال و فقط توی هتل بنشینی، به شما نمی‌چسبد. شما دوست دارید بروید توی جاده شمال و مثلا سیاه‌بیشه بزنید کنار یک جگری بخورید. مسیر و آن نم‌نم بارانی که روی شیشه ماشین می‌زند، جزئی از سفر است. سفر شمال از دم در خانه شروع می‌شود. بازیگری هم یک مسیر است. ته ندارد. نقطه‌ای ندارد که بگویی رسیدم و تمام شد. من هنوز به جایگاه خودم نرسیده‌ام.  

 به ‌نظر خودتان چرا به جایگاهی که دوست داشتید، نرسیدید؟

توی مصاحبه باید صادقانه حرف زد. هدف من از مصاحبه، دیده شدن نیست. می‌خواهم چیزی را به مخاطب انتقال دهم. بنابراین صادقانه می‌گویم که من در کار، از لحاظ رفتاری و تفکرم یک سری اشتباه‌ها داشتم، غرور داشتم. اما الان به این نتیجه رسیده‌ام که من هیچ عددی نیستم. در جامعه هنری خیلی بازیگرتر از من وجود دارد. من باید تفکرم را رشد بدهم و متعهد باشم. دیگر دنبال دیده شدن هم نیستم. الان تئاتری دارم کار می‌کنم که اگر ببینید می‌پرسید چرا داری این کار را می‌کنی؟ یک عده جوان هستند که راهشان انداخته‌ام و خودم هم می‌روم کنارشان بازی می‌کنم. هم من کیف می‌کنم و هم آن‌ها.

بازیگر معروف سریال‌های طنز: نباید یک لکه سیاه در زندگی‌ام باقی بماند
امیر غفارمنش: همسر من وکیل است. بسیار منضبط است و خانه‌اش همیشه باید برق بزند. در این زمینه با من فرق دارد، چون من شلخته هستم. او عاشق خانه‌داری است

 آن موقعی که وارد این عرصه شدید، آدم خاصی توی ذهنتان بود که بخواهید مثل او باشید؟  

بله. «سعید پورصمیمی». ازش خوشم می‌آمد چون فاصله‌ بین نقش‌هایش زیاد بود. بعد از رفتن «پرویز فنی‌زاده»، من بازیگری را ندیده‌ام که این قدر نقش‌های متفاوت را خوب و قوی بازی کند. سعید پورصمیمی الگو و مورد علاقه من بود.

یک روز توی مسجد کنار من نشسته بود، گفتم: «آقا! شنیده‌ام شما خیلی بداخلاقید. ولی عقیده دارم باید ناز بازیگری مثل شما را کشید و هر چقدر پول می‌خواهید بدهیم تا بیایید کار کنید.» غش غش زد زیر خنده گفت: «جدی؟» گفتم: «بله. اگر من کارگردان بودم حسابی نازتان را می‌کشیدم.» سعید پورصمیمی به ‌نظرم مثل یک لقمه آماده بازی می‌کند. بازی‌اش مثل سرم، قطره قطره می‌رود توی خون آدم. نقش‌هایی که بازی می‌کند خیلی با هم متفاوت است. ولی با ایشان هم‌بازی نبوده‌ام.  

در حال حاضر کسانی هستند که این ویژگی را داشته باشند و دلتان بخواهد با آن‌ها هم‌بازی شوید؟

بله. «میکائیل شهرستانی» و «داریوش موفق» این ویژگی‌ها را دارند. هر کسی به بازیگری علاقه داشته باشد، وقتی بازی «داریوش موفق» را ببیند حتماً لذت می‌برد. در بین ستاره‌های سینما هم «پیمان معادی»، «نوید محمدزاده» و «شهاب حسینی» خوب هستند. شخصیت را خلق می‌کنند. در بین جوان‌ها «حسین مهری» این طوری است. انگار ساعت‌ها جلوی آینه روی نقش کار می‌کند. «مهرداد صدیقیان» و «ساعد سهیلی» هم فوق‌العاده خوب هستند.

چقدر خود بازیگر می‌تواند در نوع بازی و ماندگاری‌اش نقش داشته باشد؟

خیلی زیاد. می‌گفتند میکل‌آنژ یک سنگ را می‌برده داخل خانه‌اش و از آن مثلاً یک فرشته خیلی زیبا خلق می‌کرده. ولی می‌گفته من خلقش نکرده‌ام. این فرشته در سنگ بود و من آزادش کردم. بازیگر هم کاشف است نه خالق. خالق زیبایی، خداوند است. ما می‌گردیم و این زیبایی‌ها را کشف می‌کنیم و به خاطر این می‌شویم هنرمند. نت‌های موسیقی دوازده تا هستند، ولی تا امروز با جابه‌جایی همین دوازده نت، میلیاردها موسیقی ساخته شده است و میلیاردها موسیقی هم در آینده ساخته خواهد شد. این‌ها توی طبیعت وجود دارند و هنرمند کاشف این‌هاست.

دغدغه‌ یک بازیگر از نگاه شما چه می‌تواند باشد؟

بعضی‌ها هنرمندند و بعضی‌ها هنرپیشه‌اند. هنرپیشه کسی است که شغلش هنر است، ولی روح لطیف هنرمند را ندارد. ولی روح هنرمند لطیف است. حالا بین هنرمندان هم کسانی هستند که در ظرافت و تعالی هنر، نقص‌های خودشان را می‌شناسند. همه ما انسان هستیم و پر از نقص و عقده. گروهی هستند که می‌آیند کمبودهایشان را پر می‌کنند و رفتارهای نامتعارف و غلطی دارند. ولی عده‌ای می‌آیند کمبودهایشان را می‌شناسند. این‌ها دیگر دنبال فخرفروشی و ویترین درست کردن نیستند. می‌خواهند دنیا را زیباتر کنند و بروند. حالا شاید دیده هم نشوند.

 اوایل که وارد این عرصه شدید، دنبال دیده شدن نبودید؟  

چرا اوایل بودم. ولی با توجه به سختی‌هایی که توی زندگی‌ام کشیده بودم، احساس می‌کنم که آمده بودم خودم را فریاد بزنم. احساس می‌کنم این مسئله توی همه بازیگرهایی که بازیگری را ول نمی‌کنند، وجود دارد. می‌خواهند خودشان را توی نقش‌ها فریاد بزنند.

این با آن دیده شدن متفاوت است. انگار یک بمب انرژی در درون فرد هست که می‌خواهد در هر نقشی آزاد شود و توی آن نقش غرق شود. آن بازیگرانی که آمده‌اند فقط دیده شوند، به‌ جایی نمی‌رسند. اما آن‌هایی که آمده‌اند خودشان را فریاد بزنند، ماندگار می‌شوند. آن هنرمندانی که می‌خواهند خودشان را از پشت سازشان، پشت بازی‌شان و هنرشان نشان دهند، ماندگار می‌شوند.  

 اولین ‌باری که امیرغفارمنش را شناختند، امضا گرفتند یا با دست نشانش دادند کی بود؟

سال ۱۳۷۳ سر «ساعت خوش» و بعد سال ۱۳۷۵ سر «سیب خنده» دیده شدم. بیشترین اتفاق‌ها در آن زمان افتاد. می‌آمدند از ما امضا می‌گرفتند؛ من، بهراد، مجید صالحی، یوسف تیموری و جواد رضویان. ما پنج ‌تا سرمان حسابی شلوغ شده بود.  

 الان هم از اینکه دیده می‌شوید خوشحال می‌شوید؟

چرا دروغ بگویم؟ الان هم وقتی مثلاً می‌روم بانک و من را می‌شناسند و کارم را راه می‌اندازند، لذت می‌برم. خوشحال می‌شوم و از این شهرت و محبوبیتم استفاده‌ می‌کنم. ولی در نگاه کلی معتقدم که هیچ تضمینی نیست که من نسبت به کسی که مثلاً شغل پایینی دارد، آدم بهتری باشم. شاید او آدم عمیق‌تر، بامعرفت‌تر و باایمان‌تری باشد. همانطور که خدا نمی‌گوید امیرغفارمنش تو چون بازیگری بیا از صف بیرون و جلوتر بایست و همه ما در هر شغلی باشیم نزد خدا یکی هستیم، خودمان هم در نظر خودمان باید همین طوری باشیم.

 با کدام‌یک از بازیگران رفیق هستید و رفت‌وآمد خانوادگی دارید؟

با «سعید آقاخانی» و «هومن حاجی‌عبداللهی». اما یکی از آدم‌هایی که هنوز برای من خیلی جذاب است و بعد از سال‌ها می‌روم ساعت‌ها با او می‌نشینم و حرف می‌زنم، «رامین ناصرنصیر» است.  

با کدام رفیقتان آن قدر صمیمی هستید که حتی از او پول دستی گرفته‌اید؟

سعید آقاخانی توی این زمینه خیلی دست‌ودل‌باز است. «امیر جعفری»، «عباس جمشیدی» و رامین ناصرنصیر هم هستند. «جواد عزتی» که اصلا دست به‌خیر هم دارد. می‌دانم که در زندگی شخصی‌اش برای خیلی از آدم‌ها که حتی او را نمی‌شناسند، پول واریز می‌کند.  

بازیگر معروف سریال‌های طنز: نباید یک لکه سیاه در زندگی‌ام باقی بماند
غفارمنش: پاتوق من خانه رامین‌ ناصرنصیر است

در فرهنگ لغت امیرغفارمنش زندگی راحت به‌ چه معناست؟

اینکه مدام تمرین کنم توی اکنون باشم. نمی‌خواهم خیلی عرفانی‌اش کنم، ولی اعتقاد دارم که زندگی ما به دو قسمت تقسیم می‌شود یکی ظرف زمان و یکی ظرف مکان. البته این حرف خوبی نیست، ولی من ظرف مکان را خیلی دوست ندارم. اعتقاد دارم این دنیا یک سالن انتظار است که می‌خواهیم همه‌مان از اینجا رد شویم و برویم. گاهی همسر و پسرم می‌گویند این قدر از مرگ حرف نزن.

می‌گویم مرگ در نگاه شما این قدر ترسناک است. در نگاه من مرگ یک تولد بسیار زیباتر از این است. مثل اینکه از یک رستوران برویم بیرون، ولی بعدش برویم یک کافه بزرگ‌تر و پرنورتر و با موسیقی بهتر که خیلی بیشتر خوش می‌گذرد.  

چطور زندگی‌تان را زیباتر می‌کنید؟

حالا که ما در ظرف زمان گیر افتاده‌ایم، طی زندگی‌مان می‌توانیم دست یکی را بگیریم، به کسی بگوییم که چقدر امروز زیباتر شده‌ای! چه کتانی شیکی پوشیده‌ای! چقدر امروز بازی خوبی داشتی و با این‌ها حال کسی را خوب کنیم و زندگی‌اش را زیباتر. من به بازیگری که چهار سال ازش بی‌خبر بوده‌ام، زنگ می‌زنم. مثلا به «پژمان بازغی» زنگ زدم. تعجب کرد.

باید به او می‌گفتم که توی «افرا» فوق‌العاده‌ بازی کرده. برای «نابرده رنج» زنگ زدم به «سام درخشانی» و تبریک گفتم. برای «برف بی‌صدا می‌آید» هم به «امین زندگانی» پیغام دادم که از قول من به همسرت تبریک بگو. خیلی خوب نقش یک آدم خاکستری را بازی کرده بود. حتماً تبریک می‌گویم و این حال خودم را خوب می‌کند.  

آرامش را در چه چیزی خلاصه می‌کنید؟

نمی‌خواهم مذهبی صحبت کنم. ولی تنها آرامش خداست. هیچ‌ چیز دیگری نیست.  

 گریه هم می‌کنید؟ آخرین ‌بار برای چی گریه کردی؟  

بله زیاد. آخرین ‌بار برای فوت «علی سلیمانی» خیلی گریه کردم. شاید توی یک هفته ده پانزده بار یادش می‌افتادم و می‌زدم زیر گریه.

 آخرین ‌باری که از ته دل خندیدید کی بود؟

 هر روز. خیلی زیاد می‌خندم.

بدترین و بهترین اخلاق شما چیست؟  

هر دو یکی هستند؛ اینکه احساساتی‌ام. وقتی به‌ هم می‌ریزم خیلی بد به‌ هم می‌ریزم و به این سادگی‌ها نمی‌شود من را جمع کرد. برعکسش هم هست؛ مثل یک بچه کوچک احساساتی هستم.

 در زندگی مدیون چه کسی هستید؟  

خیلی‌ها. سعید آقاخانی، ‌ میکائیل شهرستانی، «حمید سمندریان» که گفت تو باید ادبیات نمایشی بخوانی. گاهی پیش می‌آید که به کارگردان پیشنهاد می‌دهم دیالوگ‌ها را جابه‌جا کند و نتیجه رضایت‌بخش می‌شود. این به‌ خاطر تحصیل در رشته ادبیات نمایشی است. مدیون خواهرم هستم. چون زمانی که پدرم مریض بود و ما درگیر کار و زندگی خودمان بودیم، پدر و مادرم را تروخشک می‌کرد که تا آخر عمرم مدیون او هستم. مدیون خود پدرم هستم که به من یاد داد توی سن بالا هم می‌توانم جهان‌بینی‌ام را تغییر دهم.  

 آخرین باری که دلتان شکست کی بود؟

یک کار سینمایی را کلید زدیم که کارگردانش خیلی به من نارو زد و من ۴۸۰میلیون تومان رفتم زیر بار قرض که با پول بازیگری‌هایم ادا کردم.  

 خودتان فکر می‌کنید دل کسی را شکسته باشید؟

بله ولی بعد که به این آگاهی رسیدم که نباید یک لکه سیاه در زندگی‌ام باقی بماند، رفته‌ام و از دلشان در آورده‌ام. یک چند تایی هم اصلا سوءتفاهم بود. مثلاً یکی از بچه‌های دانشکده گفته بود بیا سر فلان کار. من گفته بودم باشه بهت خبر می‌دهم. ولی آن زمان دچار بحران بودم، گوشی را که گذاشته بودم یادم رفته بود.  

قهر هم می‌کنید؟

قهر نمی‌کنم، ولی از آدم‌های خطرناک فاصله می‌گیرم. حوصله جنگ ندارم. می‌گویند سرشیشه‌ای به طرف کسی سنگ پرت نمی‌کند.

 کتاب هم می‌خوانید؟

بله، من و همسرم هر دو اهل مطالعه هستیم، اما مطالعه من خیلی با خانمم متفاوت است. همسر من اهل مطالعه رمان‌ است و سالی دوازده تا بیست رمان می‌خواند. من کتاب‌های کوچک و داستان‌های کوتاه می‌خوانم. ولی همان دو صفحه چنان تحولی در زندگی‌ام ایجاد می‌کند که همسرم می‌گوید من این ‌همه کتاب می‌خوانم، این دگرگونی‌های تو را ندارم.  

 بیشتر در مورد شخصیت همسرتان بگویید.

همسر من وکیل است. بسیار منضبط است و خانه‌اش همیشه باید برق بزند. در این زمینه با من فرق دارد، چون من شلخته هستم. عاشق خانه‌داری است. می‌گوید از آشپزی کردن لذت می‌برم. پلو با گوشتی دارد که خیلی خوشمزه است؛ قیمه‌هایش، ته‌چین‌هایش و کلا دست‌پخت خیلی خوبی دارد. تفکر خانواده‌اش هم همین است. برای آرامش اعصاب آشپزی می‌کنند. «باربد بابایی»، برادرخانم من است و او هم آشپز ماهری است و می‌تواند مجری خوبی برای برنامه‌های آشپزی باشد.  

کمی هم درباره پسرتان و رابطه‌تان با او بگویید.

ما معمولا با هم هستیم. بعضی وقت‌ها من کارهایی می‌کنم که راستین به من تذکر می‌دهد که بابا من پسرت هستم؛ واقعاً داری این‌ها را به من یاد می‌دهی؟  

بازیگر معروف سریال‌های طنز: نباید یک لکه سیاه در زندگی‌ام باقی بماند

 الان در حال چه فعالیتی هستید؟

یک نمایش داریم به نام «شجاع» که زمینه داستانش، اعدام است. راجع به یک زندانی آرمان‌خواه است که معلوم نیست چه ‌کار کرده، ولی محکوم به اعدام است. رئیس زندان و کشیش از اعدام این یک نفر حالشان بد است. در مورد بقیه نه، ولی در مورد این یک نفر به هم ریخته‌اند. هویتش را هم فاش نمی‌کند تا اینکه یک دختر برای ملاقات او وارد زندان می‌شود.

نظرتان در مورد تئاتر که مهجور مانده است و خیلی مردم به سراغش نمی‌روند، ‌ چیست؟

تئاتر تماشاگر ویژه دارد. تماشاگر عام ندارد. یک روز یکی از بچه‌ها گفت چرا الان داری کار تئاتر می‌کنی؟ گفتم تو چرا اینستاگرامت را قطع نمی‌کنی؟ گفت این رسانه من است. گفتم تئاتر هم رسانه و تریبون من است. کسانی که تماشاگر تئاتر هستند، می‌دانند تأثیرگذاری‌اش بیشتر از سینما و تلویزیون است. چون نفس تماشاگر و بازیگر روی صحنه به هم می‌خورد و مستقیم به هم پیام می‌دهند. تو به عنوان بازیگر، اجرای امروزت با فردایت فرق می‌کند و هر روز روی صحنه متولد می‌شوی، بازی می‌کنی، می‌میری و روز بعد دوباره روی صحنه متولد می‌شوی.

 خود شما بیشتر کدام را دوست دارید؟  

اگر درآمد من از تئاتر، دوسوم یا نصف درآمد تصویر بود، فقط تئاتر کار می‌کردم. کسانی که فقط تئاتر کار می‌کنند، عاشق این کارند و دنبال کشف هستند. بازیگر در کار تصویر اول آموزش می‌بیند، بعد می‌رود جلوی دوربین، ولی در تئاتر همان لحظه‌ای که دارد بازی می‌کند آموزش هم می‌بیند.

 اگر به دوران کودکی‌تان برگردید، چه چیزهایی را حذف می‌کنید؟

الان هیچ چیزی. حتی خطاهایی هم که کرده‌ام، لازمه زندگی‌ام بوده. باید به خودم اجازه اشتباه کردن بدهم. پدرم یک گرام داشت و من خیلی دوستش داشتم، اما نمی‌گذاشت به آن دست بزنم. آن قدر دوستش داشتم که بزرگ که شدم رفتم یک گرام با صفحه‌هایش خریدم و هنوز از آن استفاده می‌کنم.

 نقطه عطف زندگی‌تان کجا بود؟

نقطه عطف زندگی‌ام سی‌وهشت‌سالگی‌ام بود که تصمیم گرفتم عادت‌های بدم را کنار بگذارم که یک ‌جور آشتی با خدا بود. قدیم ما فکر می‌کردیم آدم صالح کسی است که دست به ‌خیر است. ولی در آن سن فهمیدم آدم صالح کسی است که با خودش، خدا، طبیعت و هستی در صلح است. من همیشه آرزو دارم که یک کشور در صلح هم داشته باشیم که با منابعی که دارد، غم نان نداشته باشد و بزرگ‌ترین دغدغه مردم‌ آن عشق ورزیدن و حمایت از دوست داشتن باشد.

 دوست دارید راستین کار خودتان را ادامه دهد؟

آزادش گذاشته‌ام. طبق تجربه‌ام اگر فرزند یک بازیگر یا فوتبالیست دقیق بیاید و همان کار پدر را بکند، موفق نمی‌شود. مگر اینکه شاخه دیگری از هنر را ادامه دهد. چون مردم قیاس می‌کنند و مدام می‌گویند پدرش بهتر بود و این لطمه می‌زند. ولی «مجید انتظامی» با «عزت‌الله انتظامی»، دو جایگاه کاملا متفاوت دارند؛ یا «نادر مشایخی» با «جمشید مشایخی». در ضمن چون یک شاخه‌ دیگری از هنر را در پیش گرفته‌ است، نمی‌توان گفت هیچ‌ الهامی از پدرش نگرفته. به هر حال هنر از هر نوعی که باشد یک‌ جور تصفیه و پالایش را در خودش دارد.

یک جمله یادگاری به پسرتان هدیه دهید.

تا آخر عمرت جوری زندگی کن که معنا بگیری و کمک کنی دنیا جای زیباتری برای زندگی دیگران شود.

 یک جمله به مردم بگویید.

گذشته و آینده‌ توهمی بیش نیست. تو فقط مالک اکنونی. با وجود همه تکنولوژی‌ای که وجود دارد، ولی تو فقط می‌توانی مالک الان باشی.

 سخن آخر؟

برای من دعا کنید. من دعا کردن را خیلی دوست دارم. به نظر من دعا این‌طوری است که مثلاً یک دوست قدیمی از تو خوب یاد کند. حتی اگر در آمریکا باشد یک انرژی خوبی وارد زندگی تو می‌شود. این شکل بزرگی از دعاست. دانشمند ژاپنی که در مورد آب تحقیق می‌کرد، به چند تا از دوستانش از نقاط مختلف دنیا می‌گوید در یک ساعت خاص برای آن آب دعا کنند و آن آب در آن ساعت بسیار زیبا می‌شود. این سرعت دعا را نشان می‌دهد.

بازیگر معروف سریال‌های طنز: نباید یک لکه سیاه در زندگی‌ام باقی بماند

راستین غفارمنش از علایق و روحیاتش می‌گوید

صادق باش راستین

«راستین غفارمنش»،‌ بیست‌ویک‌ساله‌ است و بیشتر وقتش را با پدر می‌گذراند. رفیق اصلی او پدر است؛ کسی که در زندگی فقط از او صداقت و راست‌گویی خواسته است. راستین از علایق و فعالیت‌های شخصی‌اش و رابطه‌ای که با پدر دارد می‌گوید.

از رابطه‌ات با پدرت بگو.

با بابا خیلی رفیقم. بیشتر مسائل شخصی‌ام را با بابا در میان می‌گذارم. با بابا خیلی خوش می‌گذرد. هر دوی ما روحیه هنری داریم و خیلی می‌توانیم همدیگر را درک کنیم. رفیقی که هم‌سن ‌و سال خودم باشد زیاد ندارم. بیشتر رفقای من هم‌سن‌ و سال بابا هستند. تنها جایی که با بابا نمی‌روم، استادیوم است. 

 بازی هم می‌کنید با هم؟

بله بیشتر پلی‌استیشن بازی می‌کنیم. اوایل من می‌بردم. اما الان بابا خیلی پیشرفت کرده است. می‌رویم توی یک تیم. این طوری خیلی خوب است. 

 تحصیلاتت چیست و چه کار می‌کنی؟

دانشجوی رشته‌ موسیقی‌ام وآهنگسازی می‌کنم. وقتی شانزده‌ساله بودم، اولین کارم با صدای محمدرضا هدایتی بیرون آمد. الان هم یک کار برای آقای «محمد علی‌زاده» ساخته‌ام که هنوز موقعیت پخش آن پیش نیامده. 

 از موسیقی ‌و خواننده مورد علاقه‌ات بگو.

فضای پاپ را بیشتر دوست دارم و خواننده مورد علاقه‌ام با اختلاف،‌ «امیرعباس گلاب» است. هم استودیوی ایشان رفته‌ام، هم کنسرتشان دعوتم کرده بود. 

 کدام اخلاق بابا را دوست داری؟

اینکه نمی‌گذارد کسی از دست او ناراحت بماند، حتی اگر حق با او باشد. من هم این طوری هستم. شاید یک‌وقت‌هایی به خود آدم آسیب برسد، ولی دنیا این طوری قشنگ‌تر می‌شود. اما بهترین اخلاق بابا خانواده‌دوستی اوست. این خیلی بااهمیت است. 

هدف شغلی‌ات در زندگی‌ چیست؟

می‌خواهم موسیقی را ادامه دهم تا بتوانم تأثیرگذار باشم. دنبال شهرت نیستم، به خاطر این خوانندگی دغدغه اصلی‌ام نیست. می‌خواهم با موسیقی‌ام حرف خوب بزنم و تأثیر مثبتی در جامعه داشته باشم.

 رابطه‌ات با دایی‌ات، باربد بابایی، چطور است؟

 خیلی با هم رفیقیم. اگر دلش بگیرد زنگ می‌زند می‌روم خانه‌شان با هم گپ می‌زنیم. گاهی با هم ساز می‌زنیم و می‌خوانیم. همیشه از او کمک می‌گیرم و اگر کاری از دستم بر بیاید به او کمک می‌کنم. دایی باربد در کل خیلی انسان باهوشی است. اطلاعات زیادی در مورد موسیقی دارد. در همه کارهایم علاوه بر بابا با دایی هم مشورت می‌کنم. او یک عقیده خوبی دارد که به من هم یاد داده؛ اینکه همیشه نیاز نیست هر اتفاقی را که در آینده می‌افتد جار بزنی. اجازه بده اتفاق بیفتد بعد خودش را نشان می‌دهد. 

حرفی به مامان یا بابا می‌خواهی بگویی که بعداً بخوانند و خوشحال شوند؟

هر دوی آن‌ها را یکسان و به شدت دوست دارم. شاید جلوی بابا خیلی چیزی نگویم، ولی همیشه پشت بابا هستم. 

کد خبر 772180
منبع: همشهری آنلاین

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • رزیتا PL ۱۷:۴۲ - ۱۴۰۲/۰۴/۱۷
    0 0
    چه مصاحبه عالی کردن آقای غفارمنش کلماتشون تاثیرگذار و زیبا بود ♥️👌