تاریخ انتشار: ۲۹ مرداد ۱۳۹۱ - ۰۹:۰۶

مرضیه اطهاری نیک: در ابتدا لازم است معنای سموتیک (نشانه معنا شناسی) دقیق مشخص گردد تا تفاوت آن را با شاخه‌های دیگر همانند پراگماتیک (زبان‌شناسی کاربردی) و سمیولوژی مشخص کنیم.

در ابتدا دو واژه متفاوت وجود داشت: سمیولوژی/ سمیوتیک که هر دو از سمانتیک (معنی‌شناسی) متفاوت بود و هست. معنی‌شناسی به بررسی معنی واژگان می‌پردازد و یا به عبارتی به بررسی اجباراتی می‌پردازد که زبان برای ساخت معنا تحمیل می‌کند.

سمیولوژی و سموتیک فراتر از سمانتیک رفته و نه تنها زبان انسانی بلکه تمام نظامهای نشانه‌ای را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد. در ابتدا که سمیولوژی پا گرفت، اولین تعریفی که سوسور از آن ارائه داد، بدین صورت بود: «علمی که حیات نشانه ها را در بطن زندگی اجتماعی بررسی میکند». سوسور وا‍ژه «حیات» را به کار می برد که پویایی نظام نشانه‌ها را نشان می‌دهد و حضور آن را در ارتباطات اجتماعی به وضوح بیان می‌کند. در کنار سمیولوژی، وا‍ژه دیگری نیز بوجود آمد «سموتیک» که تعریف متفاوت از آنها داشت: یکی از دیدگاه منطق یعنی نظریه عمومی نشانه‌ها و چگونگی شکل‌گیری آنها در فکر و اندیشه و دیگری نظریه نشانه‌ها و معناها و چگونگی گردش آنها در جامعه.

این دو مفهوم متفاوت از سموتیک، ریشه دو سنت بزرگ است یکی سنت آمریکایی و دیگری سنت اروپایی. سنت آمریکایی بر اساس نظریات فیلسوف و منطق دان بزرگ شارل سندرس پیرس (۱۹۱۴-۱۸۳۹) که به شیوه تولید نشانه اهمیت می‌داد و شیوه‌های استدلالی که در ذهن بوجود می‌آید (استدلال از کل به جزء-از جزء به کل- از جزء به جزء) و ارتباط آن با واقعیت بیرون به‌واسطه یک مفسر و از این طریق سه نشانه بوجود می‌آید: ایکونیک (نشانه های تصویری)، نشانه‌های طبعی/عقلی و نشانه‌های قراردادی (سمبلیک). این امر در واقع ریشه سموتیک منطقی و شناختی است که اصلا ریشه در زبانشناسی ندارد. دومین سموتیک که ریشه در زبانشناسی و نظریات زبان دارد و وابسته به نظریات سوسور است ساختارها و مفهوم زبان بعنوان نهاد احتماعی، که مدلهای تجزیه و تحلیل این سموتیک ریشه در زبانشناسی دارد و بعنوان نشانه‌معناشناسی مکتب پاریس شناخته شده است. موضوع مورد بحث ما همین سموتیک است. نظریه «نشانه و معنا». در واقع این خاص بودن نشانه- معناشناسی را در ارتباط با سمیولوژی مشخص می‌کند. در سمیولوژی فقط بحث از نظام نشانه‌هاست که هدف اطلاع رسانی و ارجاعی دارد (مانند قوانین راهنمایی و رانندگی). و موضوع سموتیک نشانه نیست، بلکه ارتباطات ساختاری است که باید دوباره آنها را بازسازی کرد، این ارتباطات ساختاری معنا تولید می‌کند. به نظر گرماس زبان دیگر نظام نشانه‌ها نیست بلکه مونتاژ و سوار هم کردن ساختارهای معنایی است. سموتیک نظریه ارتباط است و واژگان تنها بخشهای کوچکی از این ارتباطند و در سطوح مختلف تجزیه/ تحلیل پدیدار می‌گردد. ساختارهای مختلف روایی، تجسمی و احساسی در گفتمان‌ها ساخته می‌شوند که در حافظه جمعی قرار دارند، قالب‌های روایی ثابت که در گفتمان روزمره کاربرد پیدا می‌کند و یا شخصی می‌شوند همانند متن‌های ادبی.

سپس تعریف دیگر آمد که پایه‌های برنامه محور سموتیک را بیشتر شکل داد: «به عنوان نظریه معنا شناسی، سعی دارد شرایط به دست آمدن و درک و تولید معنا را بررسی نماید». به این ترتیب ساختار کلی نظریه سموتیک مشخص می‌شود. در این پروسه باید دید سموتیک از چه رشته‌هایی سود جسته است:

ریشه‌های اصلی سمیوتیک در زبانشناسی، در مردم‌شناسی و در فلسفه است: از زبانشناسی سوسور، پایه‌های اصلی سموتیک شکل گرفت. به غیر از «دوره زبانشناسی عمومی» می‌توان به یکی از پیروان بسیار مهم سوسور یعنی یمسلف، زبانشناس دانمارکی، اشاره کرد که آثار تحلیلی او یعنی «مقدماتی در باب تئوری زبان» و «رساله‌های زبانشناسی» پایه‌های معرفت‌شناسی سموتیک در کتاب «معنا شناسی ساختاری» ۱۹۶۶ گرماس است.

یک قسمت لز موضوعات و مسائل مطرح شده‌اش را با مردم‌شناسی فرهنگی سهیم می‌شود که بیشتر در مورد کاربردهای فرهنگی گفتمان سخن به میان می‌آید و تمرینی است برای گفتمان‌های فردی از قبیل آیین‌ها، عادات و مسائلی که در کاربرد عمومی (پراکسیس) زبانها رسوب کرده است.

و بالاخره با فلسفه تا جایی که سهم مهمی از درک معنا را از فلسفه پدیدارشناسی به عاریت می‌گیرد. حتی اصطلاح «جلوه‌گری معنا، حضور معنا» که زیاد در سمیوتیک به کار برده می‌شود ملهم از پدیدارشناسی است و بارها و بارها گرماس آن را به کار برده، از «حجاب معنا» تا «صحنه حضور معنا» که در واقع نشان از نسبی بودن معنا دارد که ناتمام می‌ماند و به عبارتی در رشته‌ها و تارهای گفتمان معلق است. البته این بدان معنی نیست که سمیوتیک یک شاخه از پدیدارشناسی است. بلکه برعکس به موازات پدیدارشناسی به عنوان تئوری توصیف معنا در گفتمان شناخته شده است.

لازم به ذکر است که ژاک فونتنی سمیوتیک را منشا از زبانشناسی، مردم شناسی و منطق می داند و در کتاب «نشانه- معنا شناسی گفتمان» اظهار می‌دارد: با ضعیف شدن ساختارگرایی، با گسترش علوم شناختی، با بازگشت به پدیدار شناسی باید معنا را در کاربردهای اجتماعی تحلیل کرد و در نتیجه سمیوتیک حوزه های جدیدی پیدا کرده است: تعاملات اجتماعی، موضوعات روزمره، اسناد الکترونیکی و غیره. و دیگر ساختار و نظام به تنهایی معنا ندارد و ساختارها پویا شده‌اند، خود خودشان را می‌سازند و علوم شناختی جای ساختارگرایی به مفهوم دقیق کلمه را گرفته است. بدین ترتیب چشم‌انداز سمیوتیک، گفتمان در عمل و در کاربرد می‌شود.

برای اینکه تفاوت سمیوتیک و پراگماتیک مشخص گردد، ضروری است بسیار سریع سیر تاریخی زبانشناسی را مشخص کنیم. باید گفت سه دهه بسیار کلیدی با سه کلید واژه وجود دارد: دهه ۷۰-۶۰ دهه ساختارگرایی، دهه ۸۰-۷۰ دهه گفته‌پردازی و دهه تعامل ۹۰-۸۰. زبانشناسان دهه اول زبان را در ارتباطات میان فرم‌ها در نظر می‌گرفتند. دوره دوم که دوره گفته‌پردازی بود که در واقع ضد ساختارگرایی است و اولویت را به فاعل گوینده می‌دهد و زبان را در ارتباط با فعالیت گفته‌پردازی در نظر می‌گیرد (رک امیل بنونیست). زبانشناسان دهه سوم بعد تعاملی را در راس تفکراتشان قرار دادند و مسئله بیناذهنیت که در دوره قبل امیل بنونیست مطرح کرده بود، بسیار جدی مورد بررسی قرار گرفت.

با این روند جایگاه سمیوتیک پارادوکسال شد. گرماس در سال ۱۹۷۶ اذعان داشت که تفکر در باره زبان از ابتدا مبتنی بر بعد گفتمانی و گفته بوده است و ریشه در ساختارها داشته و با چنین دیدی کمتر به گفته‌پردازی و تعامل گفتمانی پرداخته شده است و به دلیل اینکه جایگاهی برای گفته‌پردازی قائل نبود و آن را خارج از زبان می‌دانست باعث شد که سمیوتیک از دیگر رشته‌های علوم زبانی و زبان‌شناسی فاصله بگیرد. در واقع گرماس در سال ۱۹۶۰ در معناشناسی ساختاری فعالیت گفته‌پردازانه فاعل را حذف کرده بود و عینیت متن را مد نظر داشت. ولی با تحول زبانشناسی، ردپای گفته‌پرداز که قبلا به صورت گذرا مطرح شده بود بیشتر مورد توجه قرار گرفت و گرماس دوباره مسئله گفته‌پردازی را مورد توجه قرار داد و خصوصا در شعر پارامتر ذهنیت بسیار مورد توجه قرار گرفت.

سپس به دور از ذهن‌گرایی محض مسئله کاربرد زبان در عمل مورد بررسی قرار گرفت. اگر آثار گرماس را مورد بررسی قرار دهیم می‌بینیم بسیار به کاربرد اهمیت داده است، تا جایی که در کتاب «نشانه‌شناسی احساسات» تجربه فردی احساس مربوط می‌شود به «رده‌بندی‌های احساسی» که در فرهنگها وجود داشته و در مجموعه لغات زبان وارد شده و در گفتمان ارزش دار شده است، به ویژه در گفتمانهای ادبی.

بنابر این بحث کاربرد در سمیوتیک بسیار مهم است از یک طرف با مفاهیم نظام و تاریخ در ارتباط است و از طرف دیگر با مسئله «گفته». کاربرد در واقع مربوط است به عملی کردن زبان، آن مسائلی که در زبان رسوب کرده به خاطر عادات جامعه زبانی، عادات فرهنگی در طول تاریخ. زیرا زمان همیشه در را به روی توانائیهای بالقوه زبان می‌بندد. همواره یک سری واحدهای معنایی به ما تحمیل می‌شود، در واقع این تاریخ و فرهنگ است که ساختار زبان را بسته نگه می‌دارد و تولیدات زبان منوط به کاربرد عملی آن است. وقتی ساختارهای رسوب شده در زبان به کار گرفته می‌شود به فعلیت در می‌آید.

این اندیشه سمیوتیک را به پراگماتیک (زبانشناسی کاربردی) نزدیک می کند و در واقع مسئله گفته‌پردازی است که خط اتصال میان آن دو است. البته باید اذعان داشت سمیوتیک نظریه مصداق و مرجع را کاملا رد می‌کند (پراگماتیک آنگلو ساکسون) و بحث کنشها و تعاملات زبانی را مورد توجه قرار می دهد.
بدین‌ترتیب با گسترش بُعد کنشی زبان در مجموعه ارتباطات، بازی پراگماتیک وارد می‌شود و سوژه جایگاه ویژه‌ای پیدا می‌کند و گفتمان محلی می‌شود برای بیان حقیقت، اشتباه، دروغ، کتمان، حقیقت نمایی و غیره.

منبع: وب سایت خانه هنرمندان

منبع: همشهری آنلاین

برچسب‌ها