اگر بخواهم علیمحمد حقشناس را به چیزی شبیه کنم، آن باران است؛ دستکم به 3 علت:
1 - او را بسیار دیدهام. در سالهای 72تا76؛ حتی یک بار بدون روی خندان و چهرهای که بخشنده و پذیرنده بود، نه؛ مثل باران، نوازشگر و مهربان بود.
2 - تنها یک «فرهنگ هزاره» برای یک عمر کافی است. اگر او در تمام 70 سال زندگیاش، تنها همین یک کار را به انجام میرساند و میرفت، آبهای زیرزمینی بهجا مانده از بارش بیدریغش، همواره باقی بود.
3 - او یکسان میبارید. بر همه آنها که در جوارش قرار میگرفتند، یکسان و بیدریغ. در گروه زبانشناسی دانشگاه تهران و همه جای دیگر، هیچ از آموزش نمیهراسید.
حقشناس، تنها زبانشناس، آنطور که معمول است، نبود. میتوانیم زبانشناسی را از نامش بگیریم و بعد از مرگش، حسرت خالی شدن جایش باقی بماند. این همه، برخی از ترجمههای اوست، جز در زبانشناسی: بودا (سال 72)، تولستوی (71)، رمان به روایت رماننویسان (70)، سروانتس (73)، وطنفروش (74).
حقشناس شعر هم میگفت. شعرهایش را بخوانید، مثل باران است.